
سلام بچه ها پارت جدید ببخشید که دیر گذاشتم .😊
اون کسی نبود جز الکس کسی بود که من رو اون کراش داشتم و ی پسره هیز بود و من وقتی فهمیدم که اون عاشقمه و میخواد ازم سو استفاده کنه منم دیگه عاشقش نشدم با صدای تهیونگ به خودم اومدم تهیونگ :هی ا/ت کجایی با توئم ا/ت: چیه تهیونگ هیچی تو فکر بودم تهیونگ: داشتی به من فکر میکردی ا/ت: کی خواست به تو فکر کنه تهیونگ: میدونستی خیلی ضدحالی ا/ت: نه من جذاب و ضد حالم این رو بدون تهیونگ: باشه حالا میدونی این کیه؟ ا/ت: ام ... ام.... ایشون الکسه همکلاسی مدرسه قبلی من تهیونگ: عه که اینطور تو چقدر هم کلاسی پسر داشتی
/ت :حالا ساکت باش برم سلام بدم ا/ت: سلام الکس (بچه ها الکس پدرش کره ای مادرش هم آمریکایی بخاطر همینه اسمش الکسه ) الکس: به به سلام ا/ت چه خبر حال میکنی با اون پسره حرف میزنی ا/ت: درست صحبت کن خب جوری نشون بده فقط چند بار من رو تو مدرسه دیدی فهمیدی الکس: هی این کارو میکنم اما به پسره زیاد نزدیک نشو ا/ت: بدون بی محلی رفتم پیش مامانم نشستم ا/ت: مامان چرا اینارو دعوت کردین مامان :ا/ت چون شریک ما هستن حالاهم برو بهشون بگو برید تو حیاط ا/ت: باشه مامان ا/ت: تهیونگ ، الکس پاشید بریم تو حیاط تهیونگ و الکس هردو باشه رفتن تو حیاط
از زبان نویسنده: تهیونگ، ا/ت ، الکس رفتن تو حیاط ا/ت نشست رو یکی از صندلی های میز تهیونگ و الکس هم پیشش نشستن ا/ت: خب حرف بزنید الکس :خودت بگو از وقتی از مدرسه رفتی ؟ ا/ت : نمیبینی اومدیم سئول پس هیچی نگو تهیونگ روش رو کرد به طرف الکس گفت: تو اصلا ا/ت رو میشناسی فقط چند بار دیدیش که آنقدر باهاش صمیمی هستی. الکس آره میشناس.... ا/ت نذاشت الکس حرفش رو ادامه بده گفت الکس هیچی نگو خب تهیونگ من اصلا اونو نمیشناسم
تهیونگ: آها باشه که اینطور ا/ت : آره همین الکس: باشه پس بیاید ی کاری انجام بدیم جرعت و حقیقت ا/ت: باشه ی بطری اونجا بود اون رو چرخوندن به ا/ت افتاد تهیونگ و الکس باهم گفتن تا حالا عاشق شدی ا/ت: آره هستم ولی نمیگم داشتن بازی میکردن تا اینکه مامان ا/ت گفت: بیاید تو بچه ها شام حاضره (بچه ها طولش ندادم ولی اگه بد شد بگید😁😐) رفتن تو تهیونگ خیلی داشت به لباس ا/ت نگاه میکرد ا/ت هم معذب بود تا اینکه پست کمرش ی سویشرت بست تا معذب نباشه نشستن بعد مامان الکس پرسید: دخترم تو دوست پسر داری ؟ ا/ت که داشت غذا میخورد افتاد تو گلوش گفت نه چطور
بعد خلاصه غذا رو خوردن مادر پدراشون رفتن تا باهم نوشیدنی بخورند که ا/ت تهیونگ و الکس موندن از زبان ا/ت: رفتم لباسم رو عوض کردم خیلی داشت اذیتم میکرد حواسم نبود ی شلوارک خیلی کوتاه پوشیدم با نیم تنه رفتم پایین .....
بچه ببخشید کم بود .😅💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دو پاتر بچه ها مونده تا داستانم تموم بشه حتما بهم بگین که درباره ی کی بزارم ✨
جیمیننننننن
اوکییی حتما میزارم^_^
عالیییی پارت بعدی
بعدیییییی
زود به زود بزار
من این همه انتظار کشیدم که بزاری بعد همینقدر؟🥺💔
ولی در کل عالی بود♥️♥️
🥺✨
🥺🥺
عالی پارت بعدی رو زود تر بزاز
عالی بود زود پارت بعدو بذار
به داستان منم سر میزنی؟