بعد از ناهار لی به اینه نگاه می کرد داشت کبودی های گردنش رو می دید حالش خوب بود ولی هنوز بعضی از کبودی ها روی بدنش بود
کوما:بیخیالش شو لی
لی:اره ولی هنوز می درده
کوما:از دست تو😂
لی:راستی…
کوما:بله؟
لی:امروز باید برم جایی
کوما:کجا؟
لی:بیرون
کوما:خب دقیقا کجای بیرون
لی:ی جایی از بیرون
کوما فهمید داره می پیچونتش:باشه
کوما تو دلش:یعنی کجا میره هر روز هر روز؟کی رو می بینه؟با کی قرار میزاره🥲😶
لی وقتی از در خونه بیرون رفت کوما فتاد دنبالش چند باری لی حس کرد یکی دنبالش افتاده و پشت سرش رو نگاه می کرد ولی هر بار،کوما ی جا قایم می شد تاااااااا رسید به…
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالیییییی
اقا اگر می بینین چند وقته پارت جدید نزاشته بودم چون ی روز تو برسی بود تا اینکه دوباره گذاشتم
داستانت خیلی باحال و خنده داره اصلا اونجور که تصور میکنی پیش نمیره 😀😂مخصوصا شخصیت لی . داستانی که تو کتاب خونه بود چی شد خدایی😂سر و ته شو نفهمیدم اصن
توقع ی چی دیگه داشتی نه😂