*ساعت 11:03 شب*
فرد دم در اتاق لوییس ایستاده بود توی زدن در تردید داشت.
فرد*: نمیتونم....اگه دوباره به بازی بگیرتم ممکنه یه سری چیزا رو لو بدم، درمورد خودم و بقیه....هیچ ایده ای ندارم دوباره میخواد درمورد چی حرف بزنه بخاطر همین...خ_خیلی میترسم*
مکث طولانیی میکنه*: خیل خب....بریم*
وقتی میخواست در بزنه دستی رو روی شونش احساس کرد و بلا فاصله بعد از اون صدای لوییس اومد: اوه فرد_کون اومدی؟ چرا اینجا ایستادی بیا بریم داخل
فرد*: ا...انتظار اینو نداشتم!*
باهم وارد اتاق میشن، فرد کنار میز کار لوییس میشینه که براش چایی میاره و با لبخند میگه: این یه چای گیاهی و برای تو که تو سن رشد هستی خیلی مفیده
فرد: م..ممنون
لوییس: خواهش میکنم
فرد کمی از چای رو میخوره و روی میز میزاره
فرد: درمورد چی میخواستین باهام صحبت کنید؟
لوییس: هنوز هم که رسمی حرف میزنی راحت باش
فرد سرش رو پایین میبره و بعد از مکث کوتاهی دوباره به لوییس خیره میشه: خب....درمورد چی میخوای صحبت کنیم؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)