نجات کوما
شب بود عجب شب خوبی!
لی مث همیشه شام درست کرد و با کوما شام خوردن و کلی خوش گذشت
لی رو مبل خوابیده بود چشماش سنگین شده بود قبل از این که بخوابه ساعت رو نگاه کرد ساعت۱۰بود
بعد اروم چشاش رو بست پتو رو خودتش کشید یکم که گذشت صدای پایی شنید اول فکر کرد کوماس بعد حس کرد صدایی جیغی خفه شد زود برگشت دید که دو نفر در خونه رو شکستن و کوما رو بهویش کردن رو دارن با خودشون می برنننننننن
خواست بلند شه و کوما رو نجات بده ولی نفر دوم با چوب زد تو سرش و بهوش افتاد قبل از اینکه از هوش برع کوما رو به خاطر اورد…
وقتی به هوش اومد دستی به سرش کشید کمی خونی بود ساعت رو نگاه کرد ساعت۳ بود بعد بخاطر اورد که کوما رو دزدیدن لباسش رو پوشید قبل از اینکه از در خونه بزنه بیرون تلفن زنگ خورد
لی:بله؟
صدا:هی جوجه فکلی عشقت رو می خوای
لی:تویی کثافت وایسا که بیام و،…
صدا:تند نرو اگر سالم می خوایش با به این ادرس
و صدای کوما روشنید:بی فکرر کاری نکن لییی…
لی:کومااا
بعد تلفن قطع شد
لی:اشغال
بعد راه افتاد به ادرس در رو شکوند و با اون دو نفر تن به تن شد حسابی ترسوندشون و فرار کردن
لی دست و پای کوما رو باز کرد و خواستن از اونجا برن که…
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالییییییییییییییییییییییییی
پارت بعدی لطفاااااااااااااااااااااا
راستی داستانای منم بخونین
عالیییی
بسی عالیییییب
عالییییییییییییییییییی