عشقی که دوباره به وجود اومد p¹⁸

پارت قبل یادم رفت عکس لباس مری بزارم این لباسش هستش💖🧁🍡

آدرین:داداش هنوز بچه خیلی کوچیکه چیزیش نمیشه پسر نینو:نه خیر رفیق بچه من حتی اگه کوچیک باشه باید جاش راحت باشه آملیا:عمو آخه مگه بچه متوجه میشه یه جوری میگین انگار متوجه میشه😂😂 آدرین:آخ وروجک باش چطوره آملیا:خوبم بابا جون مری:عاااا الیا تو چرا سر پا وایستادی بشین ببینم دختر الیا: واییییی دیونم کردین از روز اول اینجوری رفتار میکنین من راحتم عهههه مری: همین که گفتم خوشگل خالشنباید اذیت بشه مگه نه آدرین، آدرین: بله بله عشق من راست میگه آملیا: بابا آشتی کردین آدرین:بله فسقلی من تازه یه خبر دیگه قراره آبجی بشی آملیا:چی چی قرار آبجی بشم مامانم بچه داره تو شکمش مری:عزیزم بابات یکم تند رفت آدرین:آخ چرا میزنی عشقم

الیا:مری توام حامله ای چه سریع سریع دست به کار شدینا مری:الیا خفه شو بچه ندارم آدرین:ولی قراره بچه دار بشیم آملیا:حیف شد فکر کردم قراره آبجی بشم مری:شاید یه روز بشی فسقلی من آملیا:واقعا مری:اره واقعا املای:خیلی خوبه آخ جون مری:خب فسقلی من دیگه بریم خاله الیا هم استراحت کنه عزیزم الیا:عههه دختر شما که تازه اومده بودین میموندین نینو:ااره پسر کجا میرین آدرین:داداش بهتره بریم دیگه فردا می‌بینمت مری:الی فردا میریم برای چکاب باش الیا:باش دختر چقدر عجله داری

آملیا:اخی اتاق نازنین من برم بخوابم فردا باید برم مدرسه شب بخیر بابایی شب بخیر مامانی مری:شب بخیر عزیزم آدرین:شب بخیر فسقلی من مری:خب آدرین:خبمری:اینقدر خب خب نکن الان چیکار می‌کنی آدرین:الان میریم تو اتاق و مری:ادریننننن منحرف ادرین: جونم عشق من مری:برو برو دیگه دیر وقته آدرین:برم مری:اره دیگه برو بدو برو فردا می‌بینمت بابای عشقم آدرین:عهده عزیزم باشه باشه خدافظ عشقم بوسم فراموش نشه مری:خدافظ آدرین:عه درو تو صورتم بست رفت

(خب دوستان چون دیگه داستان پاره کسل کننده میشه میریم ۵ سال بعد) ۵ سال بعد: مری: استفان بیا کجا قایم شدی پسرم املیا:مانکن هم سن استفان بودم اینقدر شیطون نبودن باید دیگه گوش استفان بکشی خیلی پرو شده حالا خوبه ۵ سالشه مری:بجای حرف زدن برو داشت پیدا کن ببین کجا قایم شده آملیا:هوففف چرا من مری:چون من باید نهار درست کنم دخترم آدرین:باز چی شده دعوا میکنین مادر و دختر😂😂 مری: آدریننننن آملیا:بابااااااااا آدرین:باشه باشه ببخشید دخالت کردم استفان:بابایی آدرین:جانم عزیزم استفان:بریم بیرون بریم برج ایفل آدرین:بریم فسقلی بابا مری:برسیم ولی تا نهار برگردیم باشه آدرین:چشم عشقم وروجک بابا تو نمیای آملیا:نه بابا جون

خب دوستان تو پارت بعد یکم درباره این ۵ سال توضیح میدم که چه اتفاقایی افتاده تا پارت بعد خدافظ🧁🍡👋🏻 چالش: منو دوست دارید و آبجی یا داداش میشین تو کامنت بگید😊🧁🍡