
سلام کیوتا🥰❤️
آنچه گذشت:مری:آخيش بلاخره یکم تو خونم تنها موندم بهتره از این تنهایی استفاده کنم آره اول برم یه دوش آب گرم بگیرم یکم تو وان بشینم در حموم:مری:آروم تو وان نشستم چقدر این کار آدمو آروم میکنه داشت کم کم خوابم میگرفت که یهو یه صدایی اومد سریع از وان اومدم بیرون و خودمو شستم و لباس پوشیدم آروم رفتم پایین با اون چیزی که دیدم خیلی شکه شدم ام اماااا نمیشه این اینجا چیکار میکنه اومدم جیغ بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم با اون یکی دستش آروم صورتمو نوازش کرد و گفت ناشناس:آروم باش خوشگلم هیشششش
آدریان:فکر کردی به این راحتی از دست من راحت میشی تو مری:داشتم سکته میکردم این روانی ول کن من نیس یعنی میخواد بلایی سر من بیاره ولی با حرفش یهو دستام یخ کرد یع یعنی چی باید فرار کنم آره دستشو که رو دهنم بود گاز گرفتم و تا حد امکان دویدم آدریان:بهش گفتم که قراره باهم ازدواج کنیم البته که اون دیگه نمیتونه از دست من در بره اون دیگه برای منه اما یهو دستمو گاز گرفت و در رفت منم پشت سرش دویدم مری:داشت پشتم می دوید تا منو بگیر ولی یهو دیگه چیزی متوجه نشدم فقط دوتا پا دیدم و بیهوش شدم آدریان:مجبور شدم با یه چیزی به سرش ضربه بزنم تا در نره (پارمیس:روانییی آدریان:چی گفتی تو روای تو خودت داری داستان مینویسیا پارمیس:راس میگیا کلا من کرم دارم مردم آزاری کنم😁 راستی به همگی بگم که خیلی کم مونده تا داستان تموم بشه)
آدرین:برای مری گل مورد علاقشون خریده بودم میخواستم سوپرایزش کنم رسیدم دم در خونش که یک صدایی شنیدم آدریان:خوب عزیزم دیگه وقت رفتنه (پارمیس:چندش😑) آدرین:آروم رفتم داخل که آدریان رو دیدم باید خونسردی خودمو حفظ کنم آروم یه گلدون برداشتم و رفتم پشت سرش آدریان عو****ضی نمیدونم چیکار کرده بود مری بیهوش شده بود ولی من سریع گلدون رو توسرش خورد کردم آدریان:احساس درد کردم و بعدش بیهوش شدم آدرین:تا آدریان بیهوش شر به پلیس زنگ زدم و رفتم پیش مرینت و به آمبولانس هم زنگ زدم تا سریع برسه و مرینت رو ببرم بیمارستان (یکم بریم جلو تر )
در بیمارستان:مارسل: آدرین مری کجاس آدرین:مارسل پسر آروم باش حالش خوبه خیلی هم خوبه مارسل:واقعا دیگه اون عو****ضی که بلایی سرش نیاورده که آدرین: نه نه من بهموقع رسیدم مری:آدرین کجاییی آدرین:وایستا عشقم الان میام مارسل اومده تورو ببینه الان میایم داخل مارسل:مری خواهری حالت خوبه مری:آره داداش خوبم فقط ترسیدم مارسل:دیگه نترس اون بیب(خودتون یه چی بجاش بزارید😁😅) رو دستگیر کردن مری:واقعا خدایا شکرت از دست اون روانی راحت شدم (خب اینم از این پارت امیدوارم که خوشتون اومده باشه🤩😉)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هلو کوئین
من تا پارت 18 داستانمو نوشتم لطفا بهش سربزن
تنک🗿🎻🍕
ساری بابت تبلیغ ولی واقعا داستانم کم حمایت میشه و از نوشتنش دارم نا امید میشم😪🥺😞
تولدت مبارک🤍🫀
تولدت مبارک:)))
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
سلامم ^^❤
تولدت مبارک باشهه ^^💕
امیدوارم به همه ی ارزوهای قشنگت برسیی ^^❤
پارت بعدددد پلیز
گذاشتم دو هفتس تو برسیه
بی صبرانه منتظر پارت بعدی
گذاشتم تو برسیه
عالیییییی
زیبا:)
مرسییی
خیلی قشنگ بود🙂
خیلی ممنون🥰