تلنگر(نامجون)

های گایززززززز من اومدم با داستان که نمیدونم خوبه یا نه ولی امیدوارم خوشتون بیاد و از اونجایی ک اکثر فیک ها راجب مکنه ها بود گفتم یه فیک راجب نامجون کبیر بنویسم🙂

امروزم مثل روزای دیگه بی حوصله بودم... رفتم کنار دریا شاید بتونم یکم ارامش پیدا کنم.. دیگه از این تنهایی خسته شده بودم از این همه نیاز .. نیاز ب درک شدن ب یه همدم ب یه تکیه گاه ب کسی ک منو بخاطر خودم بخواد و ..... همینطور غرق در افکار پریشان خودم بودم ک متوجه شدم ساعت هاست کنار دریا نشستم و بارون چشمای خیس و اشکامو پوشونده...

بلند شدم تا برم خونه.. تو راه با خودم گفتم ای کاش میتونستم عاشق بشم! ولی غیر ممکنه! من؟؟؟ عاااشق؟؟ ههه! ادما غیر قابل اعتمادن هر روز یه رنگ عوض میکنن برای وجود کسی ارزش قائل نیستن توقع دارن ک درک بشن ولی درکت نمیکنن من چطور میتونم عاشق بشم؟ چنین ادمی وجود نداره....

چند روز از این ماجرا گذشت... اماده شدم تا با دوستم برم کتابخونه.. سوار ماشین جینی(دوست صمیمیم)شدم... یهو یکی از اهنگای بی تی اس توی ماشین پلی شد...با ذوق و شوق شروع کردم به همخونی باهاش جینی اولش یکم تعجب کرد البته حقم داشت اخه من همیشه ساکت و کم حرفم و این حرکتم یکم براش عجیب بود

ولی بعدش صدای ضبط رو کم کرد و گفت (علامت جینی#) #میگم نظرت راجب بی تی اس چیه؟بنظر میاد طرفدارشون باشی (علامت ا/ت+) +اره منم یه ارمی ام...گروه باحالین و دوسشون دارم #اوووو نگفته بودی تا حالا....خب حالا بایست کیه؟ +امممم خب همشونو اندازه هم دوست دارم ولی فک میکنم بایسم نامجون باشع...#واو که اینطور خب راستش فک کنم تو نامجون اخلاق و روحیاتتون خیلی بهم نزدیک باشه فک کنم بهتر باشه یه قرار باهم بذارین😂

+جینی؟! #هوم؟ +تاحالا بهت گفتم چقدر بی مزه ای؟ #ایش بی جنبه😐 تا مسیر رسیدن به کتابخونه دیگه چیزی نگفتیم و موزیک گوش دادیم منم به زور داشتم جلوی خودمو میگرفتم که با اهنگا همخونی نکنم...

خب بچه ها نظرتونو تو کامنتا بهم بگین ادامش بدم یا نه😕