
خب اینم از این قسمت لایک و کامنت و فالو فراموش نشه فالو =فالو
از زبان مایکل: داشتم برگهای که مرینت آورده بود نگاه میکردم که عکس خدمتکار هایی که خواهرم رو دزدیده بودن نگاه میکردم اون عکس قبلا مامان نشونمون داده بود بلند گفتم ایناهاش همین ها هستن که خواهرم دزدیدن مرینت نگاهی کرد و گفت اینا که پدر و مادر منن . هممون به مرینت نگاه میکردیم انگار هنوز دوزاریش نیفتاده بود بعد یه جیغ بنفش کشید که خاله و عمو اومدن داخل و گفتن چی شده و من و متیو و مارینا پریدیم ب*غ*ل مرینت و ب*غ*لش کردیم . که خاله امیلی گفت : باشما ها هستم میگید چی شده یا نهه
از زبان مرینت : هنگ کرده بودم چرا مامان بابا بهم دروغ گفتن چرا چرا من رو دزدیدن چرا من رو از اینکه پیش خواهرم و برادرام باشن محروم کردن چرا با من این کار رو کردن ؟ مامان و بابا ی اریکا و ادرینا اومده بودن داخل اتاق و داشتن از بچه ها می پرسیدن که چی شده که دیگه هیچ جایی رو ندیدم. از زبان سابین: مرینا اومد رفت بالا و با یک کیف برگشت گفت میخوام برم کتاب خونه تا با بچه ها درس بخونم که نیم ساعت بعدش از بیمارستان برام زنگ زدن گفتن مرینت بیهوش شده من و تام هم به سرعت خودمون رو رسوندیم اونجا وقتی رسیدیم از اطلاعات پرسیدیم اتاق مرینت کجاست و اون ها هم بهمون گفتن بعد از اینکه اتاق رو پیدا کردیم با عجله وارد اتاق شدیم که دیدیم... اون اون اونا اونا دوست مامان و بابای واقعی مرینت بودن .سلام کردیم و رفتیم پیش مرینت خداروشکر نشناختنمون مرینت اصلا بهمون نگاه نمیکرد که یهو ..
از زبان متیو : بعد از اینکه مرینت بیهوش شد ما اون رو بردیم بیمارستان وقتی رسیدیم به مامان و بابا زنگ زدم گفتم بیان بیمارستان تا چیزی رو ببینن چند دقیقه نگذشته بود که همون کسایی که مرینت رو از ما دزدیده بودن اومدن داخل اتاق خاله و عمو نشناختنشون اما مرینت بهشون اصلا محل نمی گذاشت که مامان و بابا رسیدن اون دو نفر پشتشون به مامان و بابا بود اما مامان اونا رو شناخت و رفت لباس اون زنه رو گرفت و صورتشو آورد جلوی صورتش و گفت دختر من کجاست؟ ( 😂😂خیلی جو گرفتتش) که من قبل از اینکه مامان یدونه بخوابونه زیر گوشش گفتم مامان وایسا مرینت سالمه و حالش خوبه . مامان گفت : مرینت رو دیدی؟ گفتم: مامان همه دیدیمش. تو هم همین الان دیدیش . مرینت از تخت آمد پایین و رفت جلوی مامان مامان و بابا یه نگاه بهش کردن و بعد بغلش کردن مثل اینکه حس مادر پدریشون بهشون گفته بود که یهو مارینا گفت پس من چییی؟ که همه زدن زیر خنده😂
از زبان مارینا : مرینت از تخت اومد پایین و رفت نزدیک مامان بابا مامان بابا هم ب*غ*ل*ش کردن که حسودی من گل کرد و گفتم پس من چی؟ همه زدن زیر خنده وا مگه چیز عجیبی گفتمبعد رفتم مامان و بابا و مرینت رو ب*غ*ل کردم و متیو و مایکل هم اومدن من و مرینت و مامان بابا رو ب*غ*ل کردن خیلی خوش حال بودم چون الان کل خانواده کنار هم هستیم مامان و بابا خیلی از دست خدمتکارهایی که خواهرم رو دزدیدن عصبانی بودن جوری که میخواستن اون ها رو بفرستن زندان که مرینت از اونها خواست که به خاطر اون ببخشتشون اون ها هم به خاطر مرینت بخشیدنشون
از زبان مرینت: حالا که فهمیده بودم کی هستم خیلی خوش حال بودم مامان ماریا از من خواست که برم پیششون زندگی کنم تصمیم گرفته بودن سال دیگه برن آمریکا من هم بهشون گفتم تا سال دیگه صبر کنن یعنی تا پایان سال تحصیلی صبر کنن چون نمیخوام بچه های کلاس چیزی بفهمن او ها هم قبول کردن
روز بعد در مدرسه : از زبان راوی: روز بعد همه داخل کلاس بودن بعد از زنگ اول هیچ کس از کلاس بیرون نرفت که کلویی داشت نزدیک مرینت میرفت و خواهر و برادرای مرینت و آدرین و آدرینا و اریکا و اریک هم اون رو با چشاشون دنبال میکردن
کلویی رفت نزدیک مرینت .مرینت داشت مشق هایی که خانم زنگ قبل داده بود برای فردا رو مینوشت تا برای خونه کم تر داشته باشه .کلویی مرینت رو صدا زد و گفت : دوپن چنگ دختر نانوا تو چطور جرات کردی با آدرین و خواهر هاش و برادرش و آقای جکسون و خانوادش بپری ها ؟ و بعد یه لیوان آب ریخت روش . مایکل خواست پاشه که مرینت گفت به تو چه ربطی داره ها چیکارشونی نکنه زنشونی یا خواهرشونی؟ بعد مرینت هم بطری ابی که کنارش بود رو باز کرد و ریخت رو کلویی که آلیا و بقیه بچه ها دست زدن براش و مارینا گفت آفرین عشقم 😘😘😘همه برگشتن به مارینا نگاه کردن و بعد گفتن : چیشددددد😳😳
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی لطفا
چشم ولی این چند هفته نمیتونم چون فردا امتحان ادبیات دارم پس فردا امتحان جامع و هفته بعد امتحان های ترم اول شروع میشه که اونم حضوری هست
داستانت عالی بود ولی کم مینویسی برای ما هم که شده بیشتر بنویس 🌹
مرسی آخه امتحان ها شروع شده کم تر نوشتم اما دفعه بعد سعی میکنم بیشتر بنویسم
عالی بود پارت بعدی لطفا
مرسی چشم
خوشحالم داستانت ثبت شده😚
وقتی تو بررسی دیدم حدس زدم قشنگ باشه☺
نلی:حد اقل برو از اول بخون بفهمی چی به چیه😐
عه راس میگی
مرسی😘😘😘