سرنوشت ما این بود پارت 3

ببخشید که دیر گزاشم فک کردم داستانمو دوست ندارید

منم بغلش کردم وگذاشتمش روی تخت خواست دوباره لند شه که گفتم وایسا تابرم طبیب رو خبر کنم مرینت:گفتم باشه و رفت واقعا نکه اصلا معلوم نیست کیه بعد دستورم مید اه ادرین:رفتم که طبیب رو خبر کنم که طبیب گفت

شاهزاده این بانو یه جوانی که الا بهوش اومدتمام بدنشجایشلاق هستش احتمالا از کسی کتک خوردهن ادرین: خب باید چی کار کنم طبیب:شما باید این پماد رو به ایشون بدید تا استفاده کنن

مرینت: دوتا دختر اومدن ویه لباس تنم کردن که یه دامن کوتاه ویه تاپ صورتی بودئ خیلی قشنگ بود اونجا نشسته بود م که یهو اون پسر اومد تو اتاق و گفت ادرین:خب من این پماد رو برای شما اوردم طبیب گفت که شما رو ی بدنتون جای شلاق هستش وممنکنه عفونت کنه مرینت :\ی سوالشما کی هستید ادرین:من پسرپادشاه گابریل هستم شاهزاده ادرین

مرینت: زتعجب چشمام گد شده بود و گفتم من واقعا ازتون معزرت میخوام که باعث شدم شما من رو به قصر بیارید ادرین :\خب حلا من سوال می پرسم شما برای کجاییید و چرا جای شلاق روی بدنتون هست و چرا چاقو خوردید

ایزی ایزی تامام تامام اگه داستانمو دوست دارید بگید من زود به زود بزارم بای بای کامنت و انرژی مثبت بزارید