
سلام پارت دوم امیدوارم لذت ببرید
انچه گذشت: دیدم صدای تق اومد و مرینت بیهوش شد ...... صورتم باد کرده...... وای مارک......... ادرین به کسی اجازه نمیداد پیشش بشینه...... خب بریم سراغ داستان
🌸 از زبان مرینت🌸 بلافاصله بعد از اینکه حالم خوب شد بلند شدم و سمت دفتر مدیر رفتم تق تق 🚪 مدیر: بفرمایید سلام اقای داماکلیس کلویی بورژوا کوبید تو صورتم مدیر:بله دارم میبینم اقای مدیر کاری نمیکنید مدیر : اقای جاپس (ابدارچی)بگید کلویی بورژوا از کلاس ۹/۳ بیاد جاپس: چشم 🏓از زبان چاپس🏓 به اقای داماکلیس چشم گفتم و سمت کلاس ۹/۳ رفتم تق تق 🚪 خانم بوستیه: بفرمایید سلام خانم میشه بگید کلویی بورژوا بیاد دفتر کلویی: به چههه دلیییلییی😡😡 نمیدونم بیا دفتر کلویی: نمیام من دفتر نمیام😡 به زور کلویی رو سمت دفتر بردم تق تق 🚪 مدیر: بیا تو 🌸از زبان مرینت🌸 بعد اینکه کلویی اومد گفت کلویی: اقای داماکلیس شما باید مرینتو اخراج کنید چون عشق منو دزدیده مدیر: در مورد صورتش چی؟؟ کلویی: خ(پوزخند) عه خب دختره بی ارزه زشت خیر سرش مدله من خوشگلش کردم مدیر: خب پس کلویی بورژوا تو اخراجی کلویی: چییی فکر نکنم اگه بابام بفهمه واکنش خوبی بهتون نشون بده 😡 مدیر : نه نه مزاحم شهردار نشو سرش شلوغه مرینت تو اخراجی کلویی: حالا شد چییی واقعاً براتون متاسفم خداحافظ کلویی,: برو بمیر تو ذهنش: یه برو بمیری نشونت بدم اون سرش نا پیدا تو راه خونه داشتم حرص میخوردم
رسیدم تا که وارد شدم مامانم اومد با ترس گفت:😨 مرینت چی شده کی این کارو با تو کرده مارککککک کلویی مامان مارک: بله مامان وایی مرینت کی این بلا و سرت اوردم کلویی مارک : من میدونم با کلویی مامان مارک بخاطر کلویی من از مدرسه اخراج شدم
حالا میشه تنها باشم میخوام برم تو اتاقم 🌟در اتاق🌟 رفتم تو لپتاپ خودم تا تو یه کلاس انلاین ثبت نام کنم برای چند روز ایناهاش تو کلاس انلاین ژود قزه فون (چشم های زیبا) ثبت نام کردم جزوه هامو اماده کردم چون فردا ساعت ۱ تا ۵ کلاس دارم 💌فردا💌 بیدار شدم تق تق 🚪 بفرمایید الکس: سلام خانم بفرمایید صبحانه باشه لباس بپوشم الان میام یه لباس صورتی با دمپایی رو فرشی صورتی خرسی با یه دامن پوشیدم و رفتم پایین سلام صبح بخیر همه : سلام مرینت صبح بخیر 🍒ساعت۱🍒 وسایل هامو اماده کردم رفتم پشت لپ تاپ تا برم سر کلاس 🍫چند روز بعد🍫 📝از زبان ادرین📝 یه چند روزی هست که مرینت اخراج شده من واقعا دوستش دارم بخاطر همین از اون مدرسه رفتم
مارک: راستی دخل کلویی اومد مرینت: چجوری مارک : حالا 🎃نیم ساعت قبل🎃 کلویی: میخوای چیکار کنی مارک : الان میفهمی 🧘بعد کتکی چند🧘(هوس کردم فاز فلسفی بگیرم)
مارک: دیگه نبینم دور. و ور خواهر من بپلکی فهمیدی کلویی: ا....ر.....ه(با گریه) 🧮حال🧮 خب واقعا ممنون ولی مارک الان چی شد مارک: خب.... هیچی یهو وسط یه گز ساندویچ بهش پخ کردم ترسید قش کردم نههه مارک نهههه
بچه ها پارت ها را طولانی میکنم اگه کامنت بذارید
انچه خواهید دید: اما ادرین... نگران نباش...... مامان اگه جواب نده...... شوخی.... بازی کنیم.......
خب بای بای
..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی