❤❤❤❤❤این قسمت خیلی عالیه☺☺
🥰قسمت دو🥰
مرینت با اینکه نفهمید چی شد رفت که تاکسی بگیره اما ادرینو دید بی حوصله به ماشینش لم داده بود انگار یچیزی زهنشو درگیر کرده بود🤔 همین کنجکاوی مرینت رو بیشتر کرد
مرینت همیشه کنجکاو بود بدونه زندگی بدون مادر چجوریه و توی بچگی فهمید پسری به نام آدرین هست که مادر نداره مرینت از اون موقع کنجکاو بود
و از بچگی آدرین رو برای سوالش انتخاب کرده بود و میخواست ازش بپرسه اما فکر نمیکرد یه روزی حتی جرعت نکنه نزدیک آدرین بشه
همه ی جرعت و توانشو جمع کرد😅و رفت نزدیک آدرین
در ذهن مرینت:تا نتونم باهاش دوست بشم نمیتونم ازش نه سوالی نه چیزی بپرسم همچنین پسر بدی هم نیست که بخوام فقط برای سوالم باهاش دوست شم اه مرینت چی داری برا خودت سر هم میکنی اوه😐
*من(😇🥰)*
*ادرین(😶)*
*مرینت(🥴)*
ادرین که متوجه ی مرینت شد روشو برگردوند و از اون حالت خسته کننده اومد بیرون وتکیه دادن به ماشین رو فراموش کرد و گفت:سلان ا یعنی سلام
مرینت گفت:🤭ام... سلام
😂بعد از چند ساعت سکوت😂
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود آجی 👍
بعدییی
ممنون
چشم سر فرصت که درس نداشتم بعدیشو میدم بیرون
بعدییییییییییییی
چشم سر فرصت که درس نداشتم بعدیشو میدم بیرون