When I need you.p4

اری :از بغلش اومدم بیرون با دستام اشکاشو پاک کردم گفنتم:من میدونم تو نوهش نیسی تو مهربونی تو خیلی خوبی ولی اون نبود تو کاملا برعکسی مهم نی بقیه چی میگن مهم اینه که قلبت چی میگه؟ هری:ولی حتی خودمم شک دارم که نکنه واقع نوه اش باشم. اری:شک نداشته باش نیستی هری لبخند زد دستشو گرفتم گفتم پاشو باید بری سرکلاس. هری:توم اون صدا روشنیدی

اری:کدوم صدا؟ که همون موقع هرمیون و رون رسیدن اری: سلام بچه ها هری :سلام هرمیون سلام رون رون و هرمیون: سلام هری :شما این صدا رو میشنوید؟ ما:کدوم صدا اری:هری حالت خوبه؟ هری پاشد انگار داشت یه صدایی رو دنبال میکرد که رسیدیم به یه راه رو

به یه راه رو رسیدیم اونجا گربه ی اقای فیلیچ خشک شده بود من کمی ترسیدم اومدم نگاهمو از رو گربه بر دارم که به یه نوشته برخوردم که انگار با خون نوشته شده بود {در تالار اسرار باز شده بترسین}

اقای فلیچ و دامبلدور رو پرفسورا هم اومدن

که اقای فیلیچ دادو هوار راه انداخت شما گربمو کشیدید دیدی درست گفتم هری پاتر نوه ی (اسمش و نبر ) دیدی دامبلدور ، دامبلدور :اقای فیلیچ صبر کنید گربتون فقط خشک شده

بای بای میدونم کم بود قرار داستانو مالفوی هدی کنم پس منتظر باشید