❤️ زندگی پر ماجرا ❤ پارت ۲۵

ادروارد: همش تو فکر مرینت بودم خیلی ناز بانمک شیطون اون چشاش صورت گرد سفیدش خیلی خوشگل بود صداش مثل فرشته ها بود (مگه صدای فرشته هارو شنیدی😒) لیانا: داداشی جونم چطوره ادروارد:عا لیانا آبجی بیا داخل لیانا: داداش از موقع اومدی تو فکری چیزی شده ادروارد: اممم خوب من از یکی خوشم اومده لیانا:واییی این دختر خوش شانس کیه ادروارد: خوب خودش نمیدونه لیانا: خب چرا ناراحتی بهش بگو ادروارد:یه نفر دیگه دوست داره لیانا: خوب شاید بعدن از تو خوشش بیاد ادروارد: شاید

(دوستان یه نکته لیانا ۱۷ سالشه و ادروارد ۱۸) مری:مریلا دختره چش سفید کجاییییی متیو:مری چی شده مری:خرمگس تو خفه شو متیو:چته تو مری:گفتم خفههه متیو: باشه بابا اعصاب نداریا مریلا:داشتم گریه میکردم که مری اومد تو اتاقم مری: رفتن تو اتاق مریلا دیدم داره گریه می‌کنه مریلا: مرینت اومدی مری: یخمکی من چی شده مریلا: چیزی نی مری:مریلا درسته ما دیر بهم رسیدم خواهری ولی تو میتونی بهم اعتماد کنی و هرچی بخوای بهم بگی مریلا:باشه خب

چادر های مادران صغرا 😂😂😂😂😂 چادر های مادران صغرا با رنگ های مختلف سبز برای سید ها قرمز برای مو قرمز ها آبی برای چشم آبی ها سفید برای عروس ها 😂😂😂😂😂 خودم نفهمیدم چی گفتم 😅😁😂 برای خرید عدد ۷ رو کامنت کنید 😂😂 و قلب سفید قرمز کنین 💟❤

فلش بک به دوسال پیش: مریلا: وایی چی بپوشم آها اینو می‌پوشم نه نمیپوشم نه همین خوبه اره یه رژ کم رنگ هم بزنم اره خیلی خوب شد موهامو باز میزارم عالی شد ولی اگه مامانم بفهمه بهش دوروغ گفتم خفم می‌کنه آملیا: دخترم به نظرت برای با دوستات بیرون رفتن زیاد به خودت نرسیدی مریلا:عه مامانی کی اومدی آملیا: همین الان مریلا: خوب مامان میدونی که مهمونی آخر سال مدرسه هستش با دوستام قرارم جم بشیم آملیا: باشه عزیزم برو مریلا:ممنون مامانی خدافظ آملیا: خدافظ مریلا: رسیدم کافه دیدم مثل همیشه خوشتیپ و آروم نشسته تو کافه و قهوه میخوره رفتم داخل جیم: سلام مریلا خوش اومدی مریلا:سلام عزیزم ممنون جیم:خب مریلا طولش نمیدم من می‌خوام برم نیویورک و بخواطر همین ما باید جدا شدیم مریلا:چ چرا خب من منتظر میمونم برگردی جیم:متاسفم ولی بر نمی‌گردم مریلا: سریع بلند شدم و از کافه اومدم بیرون حالم خیلی بد بود زود برگشتن خونه پایان فلش بک امید وارم متوجه شده باشین قضیه چیه

مریلا: من من هنوز دوسش دارم اونم خیلی مری:آییی خواهر من قربونت بشم ناراحت نباش عزیزم مریلا:چه جوری فراموشش کنم مری:نمیتونی فراموش کنی فقط باهاش کنار میای عزیزم مریلا: مرینت ممنون که هستی خواهر جونم مری:خواهش میکنم عزیزم فقط تو دیگه ناراحت نباش باشه مریلا:باشه مری:مارتین و متیو هم میدونن مریلا: اره ولی چون میدونن ناراحت میشم هیچ وقت به یاد نمیارن

خب دوستان تا پارت بعد خدانگهدار ❤️😍👋🏻 چالش: چه رنگی دوست دارید و چه سبک لباسی میپوشین 😍❤️😊👋🏻 بابای😍❤️😊👋🏻