
ناظر جان مادرت خوردم پس تایید کن دستم در اومد هرکی هستی فقط ینظر بده ۱۰تا ازپستات لایک میکنم
لونا: خواهر این کله ابی نگاه کن اصن عرضه این کارها رو نداره .....لیندا ؛ حق با توعه ....... لوکااز سر لج دستش سمتم دراز کرد پ گفت افتخار می دید ..من ؛ فکر میکنی لیاقت داری ؛ لوکا : بعدا قضاوت میکنیم کی لیاقت کی رو داره . من ، خوشم اومد از جوابت پس همراهی میکنم . و رفتیم ک برقصیم بعد از تمام شدن رقص . دستم از توی دستش کشیدم و گفتم پر رو نشو یکم بهت محل گذاشتم فقط نمیخواستم ابروم جلوی لیندا بره .... .... با شیطنت گفت مطعنی که ع.ا.شم نشدی ها ؛؛ من 😐 خیلی اعتماد به سقفت زیاده . .. . . ...
یهو صدای شلیک تنفنگ اومد ... لوکا سریع دستم گذاشتم روی کمر لونا و زیر میز قایم شدیم .. لونا ،::، میخوای ازم سوٕ استفاده کنی بعدا حسابت میرسم .... چد نفر گانگستر اومدن داخل و گفتن اگه میخواهید سالم برید بیرون هرچی دارید رد کنید . لوکا ؛) داداش ای یو( بهم گفته بود ک قرار ی اتفاق هیجان انگیز بیوفته ولی فکر نمی کردم چند تا گانگستر بیان تفنگم در اوردم و به یکیشون شلیک کردم سر دسته شونم یکی زد توی پام و گفت فکر قهرمان بازی ب سرت نزنه بچه .... لونا ؛ نمیدونن چرا تفنگ همراهش بود ولی نمیتونستم همین جوری ولش کنم ب امون خدا و چاقوم در اوردم ) بچه ها کنگفو چینی اموزش دیده لونا میتونه از قدرت درونی بدنش استفاده منه (
و از راه دور به سردسته اشون پرتاب کردم و شاهرگش بریده شد و لوکا هم بقیع رو مجروح کرد سریع رفتم و لوکا گرفتم پاش داشت ازش خون می اومد با یه تکه پارچه بستمش . لوکا ؛دیدم ی نفر ک پشت میز ازشون میاد بیرون و میخواد شلیک کنه ب لونا منم سریع لونا رو بغل میکنم ک براش سپر بشم و ی گلوله میخوره توی کمرم و بعدش پلس ها پ امبولانس اومدن ... لونا؛؛؛ یهووو احساس کردم ک ی چیز گرم روی کمرش خورده دستم نگاه کردم خون خونی بود ی نفر بهش شلیک کرده بود . اصن ن حرف زدم ن گریه کردم فقط بُهت زده بودم سریع پرستار میاد میبرنش بیمارستان ... لیندا گریه کنان و استون هم دستش روی شونه اشه و میگه لونا تو برو خونه اتون . ...... . چشات سیاهی میره و همونجا توی ب.غ.ل لوکا بیهوش میشی . . ........ صبح که پا میشی توی بیمارستانی و سُرم بهت وصله و پدرت روی صندلی نشسته و توی دستش اعصای چوبی هست
میشینی روی تخت و میگی تو اینجا چیکار میکنی..... پدرت: چرا درباره مریضیت بهم نگفتی .... تو : اگه بگم ک چی میتونی درمانش کنی هان ..... پدرت : پس ازش خبر داشتی . تو ؛ معلومه لازم به دلسوزی غریبه ها ندارم . پدرت ؛: تو تنها بچه منی اونوقت باید بیماری افسردگی داشته باشی ....تو ؛ فکر نکنم ب شما ربطی داشته باشه حتی اگه ب هزار تیکه هم تبدیل شم
پدرت ؛ درست باهام حرف بزن. ؛؛؛؛؛ لونا : لازمه ...... یهو یاد لوکا می افتم ....... صدا میزنم پرستار و میاد و سرم میاد ازت جدا کنن
میگی ::: می خوام برم بیرون و میری توی بخش ... لیندا روی صندلی نشسته میشینی جفتش و میگی حالش چطوره ..... لیندا :::: چیزی نیس سالم تر از من و توعه فقط یکم خون از دست داد گلولهرو در اوردن و الان بهوش اگه میخوای برو بیینش از توی شیشه بهش خیره میشی و میگی نمیخواد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه اجی جون از داستان منم حمایت کن مسی🖤🧁
پارت بعدیییییییی ♥️♥️♥️
باید بدونم چه اتفاقی میفتههههه ☁️✨
هنوز ننوشتمه یک شنبه میزارم
تا اون موقع صبر میکنم 🌚
گذاشتم
ممنوونننن ♥️♥️♥️♥️
عالی •-•♥️
هعییی ناظر بودم😐🍭💫
داستانت قشنگ بید لایکیدم😐💞
ممنون ناظر الان ده تا لایک میکنم
خب لایک کرم ۱۰ تاشون وای اگهی نفر دیگه پیام داد همه رو برمیدارم