
چرا عدم زدی مگه چه چیزه بدی داشت خدایی زحمت کشیدم الهی کچل شی به حق دوازده معصوم اکسو😂🔫 ناظر جان مادرت عدم نزن زحمت می کشم
از زبان نویسنده گرامی 😂 : پسرا دور هم جمع شده بودن و دنبال راه و چاره ای بودن. سوهو : این خبر کی رسید ؟ لی : صبح زود. شیومین : ولی ممکنه هنوز زنده باشه. کای : فعلا هنوز دارن دنبالش می گردن. چانیول : چجوری به یونسوک بگیم کشتی ای که پدرش کاپیتانش بوده غرق شده و پدرش هم ناپدید شده ؟ #چیییی.. به سمت صدا برگشتن و یونسوک رو دیدن و که با چشمای اشکی بهشون خیره شده. یونسوک : چه بلایی سره بابام اومده ؟ لوهان : لطفا آروم باش. یونسوک : آخه چطوری می تونم آروم باشم ؟😭 سهون : دارن دنبالش می گردن هنوز هیچ چیز قطعی نیست. اشکای دخترک تمومی نداشتن و همین جور روی صورتش مانند رودخانه ای روان شدند. یونسوک اشکاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد و رو به روی سوهو ایستاد. یونسوک : لطفا منو ببر پیش مامانم. کریس : فقط سه روز می تونی پیش مامانت بمونی بعدش برمی گردی فهمیدی یا نه ؟ با اینکه شنیدن حرفای کریس براش سخت بود اما با سر تایید کرد.
از زبان یونسوک بخ بخ 😂 : سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم و به خاطراتی که از پدرم داشتم فکر کردم. چرا من آخه چرا این همه بلا باید سره من بیاد نمی فهمم من هنوز بچم(بیا با هم عر بزنیم😐😭😂)داشت بارون میومد و قطرات بارون روی شیشه خودنمایی می کردن. انگار آسمون هم دلش به حال من سوخته بود و شکافته شده بود و مثل من می بارید. نمی دونم چقدر زمان گذشت که خودمو جلو در خونه امون دیدم. به سوهو اجازه ندادم کامل ترمز بگیره و در رو باز کردم و پیاده شدم. خودمو به در خونه رسوندم در کمال تعجب دیدم که در بازه. خواستم وارد شم که دستی روی شونه ام نشست. می تونستم حدس بزنم سوهوئه. #ولم کن بزار برم داخل. سوهو : امکان داره داخل امن نباشه تو همین جا بمون من می رم داخل. به زور قانع شدم و دمه در ایستادم. چند دقیقه گذشت که بالاخره اومد. #چی شد ؟ مامانم حالش خوبه ؟ سوهو : مامانت اصلا تو خونه نبود. هولش دادم کنار و رفتم داخل. سر و وضع خونه خیلی به هم ریخته بود. قاب عکس من و مامان و بابا روی زمین افتاده بود و کاملا شکسته بود. روی مبل ها و دیوار ها لکه های خون بود و نبود مادرم ترس منو بیشتر می کرد. برگشتم سمت سوهو و دستش رو گرفتم. #یعنی چه بلایی سرش اومده کجاست ؟ سوهو : لطفا آرامش خودت رو حفظ کن قول می دم مامانت رو پیدا کنم هم مامانت و بابات. #اگه دروغ گفته باشی چی ؟ اصلا چجوری حرفتو باور کنم ؟ اگه کاره خودت باشه چی ؟ سوهو : اگه می خواستم بهشون آسیب برسونم با تو بهشون آسیب می رسوندم. حرفش منطقی بود پس سکوت کردم.
از ماشین پیاده شدم و به سمت عمارت حرکت کردم. بقیه ی پسرا تا منو دیدن اومدن بیرون. سهون : پس چرا برگشتی ؟ کریس : نکنه دلت برامون تنگ شد نتونستی بری ها ؟ دستمو مشت کردم. با حرص تو صورتشون غریدم : یکم وجدان داشته باشید. یه دفعه درد شدیدی تو سرم حس کردم و جیغ کشیدم. دستامو گذاشتم رو سرم. نمی تونستم دیگه روی پاهام بایستم و افتادم روی زمین. حرکات و رفتارم دست خودم نبود و موقعیتم رو درک نمی کردم. کم کم چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.
با حس کردن یه چیز نرم روی صورتم چشمامو باز کردم که با چشمای هم رنگ چشمام مواجه شدم. با اینکه سر گیجه داشتم اما از جام بلند شدم و سعی کردم بشینم. با ذوق بچگونه ای جودی رو بغل کردم و شروع کردم به نوازش کردنش. اونم هی خور خور می کرد. خیلی با مزه شده بود. بغلش کردم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین ولی باز نشد. چرا درو قفل کرده بودن ؟ تنها کاری که اون موقع می تونستم انجام بدم این بود که بشینم و فکر کنم. ---------------------------- تا صبح منتظر بودم ولی کسی نیومد. دیگه داشت چشمام بسته می شد که صدای چرخیدن کلید تو در بلند شد. در باز شد و طبق معمول چانیول و بکهیون اومدن داخل. چانیول : هی سلام خوبی ؟ #چرا درو روم قفل کردین ؟ بکهیون : دستور سوهو بود. #مگه من زندانی شما هستم؟ چانیول : هیی یه جورایی. خواستم حرف بزنم که سوهو اومد داخل. سوهو : برین بیرون باید باهاش تنها حرف بزنم. چانیول و بکهیون از اتاق حارج شدن.
#چرا درو روم قفل کردی ؟ سوهو : ممکن بود فرار کنی. نگاه مشکوفانه ای انداختم ولی عین خیالشم نبود. سوهو : امشب یه مهمونی اینجا برگزار میشه ازت می خوام لباسی رو که بهت می دم رو بپوشی و بیای پایین تو مهمونی شرکت کنی. #پدرم تو دریا ناپدید شده مادرم گم شده چجوری انقدر خون سردی ؟ سوهو : اگه باهام همکاری نکنی نمی تونم کمکت کنم پدر و مادرتو پیدا کنی. #اما..اما تو قول دادی نمی تونی بزنی زیر قولت. سوهو : تو یه دختر بچه ی ساده ای که همه ی حرفا رو باور می کنی. با حرفاش انگار یه خنجر فرو کردن تو قلبم. حرفاش خیلی عذاب آور بود ولی خودمو نگه داشتم تا بغضم نشکنه. با بی رحمی تمام حرفشو زد و از اتاق رفت بیرون.
ببخشید این پارت اگه بد شده بود قبلش چرا و پرت تر بود که ناظر زحمت کشید عدم زد😄 ناظر لطفا عدم نزن چیزه بدی نداره به خدا زحمت کشیدم😐🌈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کوفته بد نوشتم و ببخشید ط فقد یبار دیگ حرفتو تکرار کن😑
خیلی ممنون😐😂💖
بخدا اگ ازونا باشی ک بگن دیگ داستانو ادامه نمیدم و ازونا ینی کاری میکنم ک کلن از تستچی پرتت کنن بیرون🌚 ️
نه بابا این همه دارن زحمت می کشم برای چی برم😂
افرین/:
هعیی عاجی داستانت خیلی گشنگ بید اگ تونستی ادامه بیده میشه یه قول بدی بم ؟ همیشه حالت خوب باشه حتی تو بدترین موقعیت های زندگیت💎🖤 لاوی یو
مرسی آجی مهربونم 😊💖
مرسی که هستی آخه تو چرا انقد با ملاحظه ای 😃 💖
🍫🍭🙂
عالییی عاجووووووو🥺💚💚💙💙💙💗💗💗🍜🍜
مح کارینام
مرسی
عالیییی بود 🍫💜
مرسی عزیزم
هستیییییی این یونسوک قراره در اینده با کی شیپ بسه یعنی به قول معوف به کی علاقه پیدا میکنه.؟
نمی دونم ولی نظر سنجی می زارم
جاست سکوت
عالی بود آجی جونم🐾⛓
دلم برات تنگ شده بود🦋🖤
مرسی قشنگم😊💖
منم همین طور عزیزم😭😭
آجی میشه چیز شادت رو بدی اگه میشه ؟؟
(ببین غیر مستقیم گفتم منتشر کن😂)
هستی جون تو بده خودت میدونی چیرو
pejman1387
بهت پیام دادم بیب
وای خدا من عاشق داستان پرنسس سرخم از اول داستان رو خوندم خیلی منتظر این پارت بودم مرسی❤❤❤
همه داستانت قشنگه کارت تو داستان نویسی عالیه ❤❤❤❤
مرسی عزیزم خوش حالم که خوشت اومده😊💖
خیلی ممنون نظر لطفته😍
❤❤❤❤❤
عالی بود
مرسی عزیزم💟
عالیییی بوددد ممنیییی💖🥺🤗
راصی حالت خوفه ؟ 💖
من ک طاقت ندرم منتظر سایکام😭💖
مرسی عزیزم💖
مرسی بد نیستم تو خوبی ؟
آره منم خیلی نگرانشم😭
منم خوفم ولی خیلی نگران صایکا و جین هو ئم🥺❤