
سرمو روی شونه دریکو گذشتم و فلش بک زدم به گذشته بعد اینکه به دریکو گفتم دوسش دارم رابطمون محکم و محکم تر شد بیش از حد وابسته دریکو شده بودم با اینکه میدونستم این وابستگی برام خیلی مشکل سازه ولی همش میگفتم بیخیال! به طرف دریکو برگشتم و با خنده خواستم از اعترافش تعریف کنم و حرصش بدم که با جای خالیش مواجه شدم به دور و اطرافم نگاهی انداختم که خودمو بین یه عالمه درخت پیدا کردم با ترس قدمی به عقب برداشتم که خوردم زمین جیغ زدم:دریکوو پام به شدت میسوخت ولی نمیتونستم اونجا بشینم تا ینفر پیدام کنه لنگان لنگان راه میرفتم و بقیه رو صدا میزدم یهو حس کردم بوته جلوم تکون خورد چوب دستیمو در اوردم و با صدای لرزون گفتم:کی اونجاس؟ صدای قدمی رو حس کردم داد زدم:جلو نیا من مصلحم😐👌🏻 صدایی گفت:جودی! صداش خیلی شبیه دریکو بود جرئت پیداکرده از وجود دریکوبا صدای جیغ کر کننده ای گفتم:دریکووووو من اینجامممممممم چند دقیقه صبر کردم ولی کسی نیومد روی زمین نشستم و چشمام رو بستم😐حس کردم کسی روبروم وایستاده چشمام رو سریع باز کردم که دریکو رو توی فاصلهی میلی متری صورتم دیدم جیغ بنفشی کشیدم و هلش دادم عقب و گفتم:اععع ترسیدمممم بلافاصله اضافه کردم:چرا دستمو ول کردی گم شدی؟ و انگارررر نه انگارر اون کسی که گم شده منم نه اون طلبکار نگاهش کردم پوفی کشید و گفت فعلا وقت بحث کردن نیست بلند شد متعجب از رفتار تندش خواستم بلند شم که پام تیری گشید لب.مو گزیرم که با عصبانیت گفت:بازچته مظلوم گفتم:پام زیر لب زمزمه کرد:دخترهی احمق و بغلم کرد چشمام رو بستم و نمیدونم چی شد که خواب رفتم دور خودم چرخی زدم و درمونده زیر لب گفتم:جودی جودی جودی اخه من ازدست تو چکار کنم یهو چشمم به روبرو افتاد که فکر کنم سکته رو زدم:/ یه پسره که کپی در برابر اصل من بود جودی رو بغل کرده بود و داشت تند تند راه میرفت جودی هم بغل اون خوابیده بود
مغزتون هنگید؟😂😂
سریع به خودم اومدم و تعقیبشون کردم ●●● بیش از حد کلافه بودم باورم نمیشه میخوان چیکار کنن رو کردم به مامان و گفتم:مامان میشه بیای؟ مامان:الان لرد سیاه میان بذار برای بعد همون لحظه ولدموردت وارد شد که لرزی کردم ولدموردت اومد و بلندخنده ای کرد و گفت:امروزززز جودی پاتر اینجاسسسس پدر:ارباب قراره اون رو بکشید؟ ولدموردت:نه نفس راحتی کشیدم که گفت:فعلا نه! دستمو مشت کردم که ولدموردت داد زد:بیارینش همون لحظه دوتا مرگخوارر به همراه جودی وارد شدن جودی رو هلش دادن که خورد زمین و جیغ زد خواستم بلند شم که چشمم به ولدموردت افتاد جودی:احمق من پام درد میکن همون لحظه چشمش به ولدموردت افتاد ولدموردت:احمقا این چه وضع مهمون نوازیه هر کاری کردم نتونستم نسبت به نگاه مظلوم جودی بیتفاوت باشم اروم لب زدم:چیزی نیس مامان زد توی پهلوم ولدموردت به طرفم اومد بازومو گرفت و کشید جلوی همه استینمو بالا زد که پاره شد اشکام باهم مسابقه میدادن و بدنم میلرزید دستمو گرفت جلو وجیغغغ●●● جودی:دریکو ساکت شوو اومد جلو علامت مرگخوارم رو نوازش کرد و گفت:باشه تو به من حرف من گوش بده سکوت کردم تا حرفشو بگه دریکو:من روحمم خبر نداشت اون گری بک بود که با معجون شبیه من شده بود من چرا همچین کاری کنم؟ جودی:راس میگی دریکو اشکام رو پاک کرد و گفت:اره زندگیم🥲💚 دماغمو کشیدم بالا و گفتم:چرا دستمو ول کردی؟ دریکو:من ول کردم؟ خنده ی خجالت زده ای کردم و گفتم:الان اینو چکار کنم؟ به علامت مرگخواری که روی دستم جاخوش کرده بود اشاره کردم دریکو:هیچ کاری جودی:ولی..ولی هقققق دریکو .. دریکو بغلم کرد و انگار داره بچه خر میکنه گفت:چیزی نیس که عزیزم نازیییی نازیییگریه نکنه دخملم😐با بقض گفتم:بچه خر میکنی؟ دریکو تک خندی زد که زدم به بازوش جودی:میخندی ؟ دریکو:خب من الان چیکار کنم؟گریه کنم؟
جودی:اه برو بابا اصلا نخواستم یهو در باز شد و لوسیوس اومد تو دریکو سریع ازم جدا شد لوسیوس مشکوک گفت:دریکو اینجا چیکار میکنی؟ دریکو:امممم اممممم خب اومدم بهش بگم که راه فرار نیس و فکره فرار به سرش نزنه لوسیوس سرشو تکون داد و رفت بیرون چشم غره ای تحویل دریکو دادم ●●● قراربود چند روزی داخل عمارت مالفوی هاا بمونم بعد برگردم هواگوارتز واقعا دلیل کار ولدموردت رو نمیفهمیدم😐 هوفففف حوصلم سر رفت از بس تو این اتاق موندم با ناامیدی رفتم طرف در دستیگره رو کشیدم پایین که در کمال تعجب در باز شد سرکی کشیدم بیرون وقتی مطمئن شدم کسی نیست بیرون رفتم مثل اینکه کسی خونه نبود یهو صدای سازی بگوشم رسید خیلی شبیه ویالون بود روی نوک پنجه بطرفه صدا رفتم به یه در نیمه باز رسیدم از لای در نگاه کردم که دیدم دریکو روی صندلی نشسته بود و ویالون میزد درو کامل بازکردم و وارد شدم روی تخت نشستم که صدای قیژی داد دریکو بطرفم برگشت و گفت:چطوری اومدی؟ جودی:با پاهام دریکو:مسخره جودی:نمیدونم درو قفل نکرده بودن گسی خونه نیس؟ دریکو:نه کلی با دریکو گفتیم و خندیدیم یهو صدای در اومد
سریع دویدم بیرون و دوباره وارد همون اتاق شدم●●● به علامت مرگخوارانم عادت کرده بودم و بیتوجه بهش جلوی اینه داشتم اهنگ میخوندم که یهو دریکو رو توی چارچوب در دیدم جیغ بنفشی کشیدم و گفتم: کی اومدیییی تووووو دریکو:چند دقیقه ای میشه سرمو با خجالت انداختم پایین و گفتم :اومممم خب باشه تو برو منم میام چشمکی زد و بیرون رفت اه همششش سوتی میدمممم🤦🏻♀ دریکو رو دعوت کرده بودم خونمون و مامانم رفته بود بیرون که ما راحت باشیم خودمو چک کردم و رفتم بیرون سینی شربتو برداشتم و براش بردم کنارش روی مبل نشستم داشتیم حرف میزدیم که چیزی یادم اومد جودی:راستیییی چطوری اومدی؟ دریکو:به راحتی گفتم میرم خونهی یه دوستای اصلیزادم جودی:اها دوباره یاد چیزی افتادم جودی:راستییییی مامانت درمورد من چیزی نگفت؟؟؟ دریکو:چراگفت خیلی تابلو بودین😐 جودی:من که خیلی خوب نقش بازی کردم تو تابلو بودی دریکو:اره ارههه اون من بودم که میگفت دریکو فقط پسر خالمه جودی:اععع خوب هول شدم

از قشنگی های دنیا🎻🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییییی منممم ویولون میزنم🎻🤩🐍💫🤍💚
😍😍وای خدا من عاشق ویالون و پیانوم ولی از اینکه خودم ساز بزنم خوشم نمیاد:/دوس دارم یکی بزام بزنه
عالییی💚
مرسی😍🎨
♥️💚♥️
🥲
چرا پارت بعد منتشر نمییشه
یا ادامه میدی و الان به خاطر امتحانا نمیزاری🥺💔
سلام دیگ قرار نی داستانو ادامه بدی🥺💔
سلام چرااا ادامه میدم منتها امتحانا هست و خوودم زیاد رو مودش نیستم🥲
سلام میگم چرا نیستی دیگه نمیای تستچی ؟🥺
اولین نفری بودی که من تو تستچی باهاش آشنا شدم و دنبالش کردم💚😃
سلام شما به مهمونی رها دعوت شدید💌
شما مهمان ویژه هستید امیدوارم در مهمونی ببینمتون
روز پنجشنبه تا شنبه منتظر شما هستم❤️
سلام حتما میام💛🎻
ممنون🦋
پارت بعد داستانم منتشر شد
اجی نرووو
ببخشید امی ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم❤️😭دوست دارم❤️🥺
اجی *
هققق نهه🥲میوتونی
عالیییییییییی بوددددد
مرسییی نفسمممم
چند وقت نبودی دلم تنگیده بود☹
منم عشقم❤❤