دیوانه وار عاشقتم p11

مهسا: بابام جلومون ظاهر شد اسماعیل هم بزور ترمز گرفت که نزنه بهش. یاسر: خب حالا میخوای با این مرتیکه فرار کنی؟

مهسا: بابا.... یاسر: حالا که میخواستی بااین مرتیکه فرار کنی

یاسر: دیگه دختر من نیستی. اسماعیل: یاسر خان. یاسر: تو ساکت باش

مهسا: حاضرم دختر آدمی که دلش میخواد دخترش بدبخت بشه نباشم اما با عشقم باشم

یاسر: من نمیزارم بااین مردک ازدواج کنی اگر هم بکنی میکشمش. مهسا: پس میخوای دخترتم بکشی؟ یاسر: منظورت چیه؟ مهسا: اگه اسماعیل و بکشی منم زنده نمیمونم

خب دوستان این تستمونم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت یادتون نره 😘