12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kiyana💜 انتشار: 4 سال پیش 471 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کی اس آرمی ها 💚 اینم پارت دهم 💚 امیدوارم خوشتون بیاد 💚
خب خب تا اونجایی بود که تو همینطوری داری به قیافه شوگا و بحثشون میخندی که پشت درخت چیزی میبینی ....... ادامه داستان : خندت قط میشه .... میری سمت اون درخت که ببینی چی اونجاست ولی اعضا چون هنوز دارن بحث میکنن متوجه رفتنت نمیشن ......
میرسی به اون درخت و میبینی که یه موجود اتیشی اونجاست!! که یه حالتیه انگاری نصفش از اب ساخته شده و نصف دیگش از جنس اتیش و مواد مذابه !!! . یه بدن انسان مانند داره ولی لباس نداره . ( البته لخت حساب نمیشه چون بدنی نداره فقط اندازه ی ادمه و دست و پاهای ادمو داره ) . یه صورتی داره که دهن نداره و قسمت اتیشیش یه چشم ذغال مانند داره ... قسمت ابش هم یه چشم صدف مانند ...... تو قسمت اتیشیش موهای شعله ور اوتیشی که رو هوا سیخه رو داره و قسمت ابش موی لخت از جنس اب ..... و بدتر از همه پنبه ای رو با یه دستش گرفته و داره خفش میکنه !!!!!!
تو خیلی میترسی ولی زود خودتو جمع میکنی و دستتو میذاری رو درخت و چند تا از همون ریشه تیغ تیغیا از زمین میاد بیرون و میره دور اون موجود .... پنبه میوفته زمین توعم با اون یکی دستت میگیری دستت و بغلش میکنی .... همنیطوری پنبه ای تو بغلته که یهو میبینی اون ریشه ها اتیش گرفته و اون موجود ازاد شده و داره میاد سمت تو !!!!!................
از اون طرف جونگ کوک ، تهیونگ و جیهوپ چون صدای بحث بقیه رو شنیدن میرن پیششون . جیهوپ : هی هی هی باز چی شده . شوگا همه چیو باز تعریف میکنه . تهیونگ : خب چرا الان دارین بحث میکنین همه چی تموم شد رفت ...... شوگا هیونگ من خودم کمکت میکنم از اول باربیکیو رو درست کنیم 😊💜 . شوگا : باش ولی از الان بگم جیمین و نامجون حق نزدیک شدن به صد متری این باربیکیو رو ندارن 😐🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪 .
جین : راستی جیهوپ پنبه ای کو ؟ . جیهوپ : ای واییی من کلا اونو یادم رفتتتتتتت ......... یه دقه صبر کن ...... لیدیکا کجاس ؟ . جونگ کوک : راست میگه مگه اینجا پیش شما نبود ؟ . نامجون : عه ما اصلا حواسمون نبود لیدیکا نیست تا دو دیقه پیش که اینجا بود ! .
همینطوری دارن حرف میزنن که پنبه ای میاد پیششون ........ کوک : عه پنبه ای تو اینجایی ؟ . پنبه ای سعی میکنه با ایمو اشاره اعضا رو بکشونه دنبال خودش و موفق هم میشه ...... اون اعضا رو میاره پیش تو .... . اعضا وقتی تو رو میبینن خشکشون میزنه ولی بعد به خودشون میان و جیمین میگه : لی ..... . جین : دیکا ؟؟؟!!!!! . سریع میدوعن سمتت و زنگ میزنن امبولانس بیاد ........
از زبون تو : وقتی چشمامو باز کزدم دیدم تو بیمارستانم ...... گردن و سرم خیلی درد میکرد ..... سعی کردم بلند شم ولی درد داشتم پس دیگه ول کردم . از اون طرف اعضا : بیرون اتاق تو ان و دارن با دکتر حرف میزنن . نامجون : اقای دکتر چی شد ؟ .... چه اتفاقی افتاده بود ؟ . دکتر : راستش یک توضیحش سخته ........... به نظر میاد یه چیزی سعی داشته ایشونو خفه کنه ..... و هم زمان یه طرف گردنش هم سوختگی زیادی هست .... یه طرف دیگش هم یه حالت مرطوب بودن داشت ..... دقیق نمیشد فهمید دلیل بیهوشیشون چی بوده .... . جیمین : ممنون . و دوباره با اعضا میان داخل اتاق .
اونا هنوز نمیدونن تو بهوش اومدی چون چشماتو بستی . جیمین : پوفففف کاش میشد ما ع میتونستیم مثل لیدیکا با پنبه ای حرف بزنیم ...... راستی دکتر گفت کی به هوش میاد ؟ . تو چشماتو باز میکنی و به سختی میگی : الان . همه ی کله ها برمیگرده سمت تو و پنبه ای هم از تو بغل جونگ کوک میپره رو تخت پیش تو . تو اروم بلند میشی و میشینی و تکیه میدی . جین : عه بهوش اومدی؟ ...... حالت خوبه ؟ ..... چطوری این بلا سرت اومد؟! .
تو : کدوم بلا ؟ ..... . جین : همون سوختگی گردنت دیگه . تو : سوختگی گردنم ؟....... . و دستتو میذاری رو گردنت و حس میکنی که یه چیزی مثل باند دور گردنته . تو : این ...... وایسا ببینم من چطوری اومدم اینجا؟! . کوک : پنبه ای اومد و مارو اورد پیش تو ..... وقتی اومدیم بیهوش رو زمین افتاده بودی و نصف گردنت یه حال سوختگی داشت ..... .
تو پنبه ای رو ناز میکنی و میگی : اگه بخاطر اون نبود من مرده بودم ..... راستش من که پیش شما بودم یه موجودی رو پشت درخت دیدم و رفتم اونجا ..... اون موجود داشت سعی میکرد پنبه ای رو بکشه و من نجاتش دادم ولی اون منو کوبوند به دیوارو سعی کرد با دستاش منو خفه کنه ...... بعدشم که چشمام سیاهی رفت و اینجا بیدار شدم ...... .
شوگا : خب یعنی چی چرا با قدرتت خودتو نجات ندادی ؟ . جیهوپ : اره ..... تازشم اگه میخواسته خفت کنه اون سوختگی های رو گردنت چی بود ؟ . تو : خب ............ . و همه چی عین نصف از جنس اب بودن و نصف اتیشی بودن اون موجودو برای اعضا تعریف میکنی ...........
تهیونگ : مگه همچین چیزی میشه ؟ ...... اهان حرفمو پس میگیرم با توجه به اتفاقات اخیر یاد گرفتم که هیچ چیز غیر ممکن نیست 😐😖💔🔪 . تو : فعلا که ممکن شده ....... من نمیدونم چطوری اون تونست ریشه هایی که از قدرت من ساخته شده رو بسوزونه ولی .... . که یهو حرفت قط میشه چون .......... خب دوستان این پارت هم تموم شد 😘💚💚💚 امیدوارم خوشتون اومده باشه 💚💚💚💚 حتما تو کامنتا نظرتونو بگین 💚💚💚 عاشقتونم 💚💚💚💚❤❤❤❤💜💜💜💜💜💜 بای 👋
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
فوقالعاده است ❤❤❤❤❤
فوق العاده 💯👏
عالی بودددد داستانای منم بخوونن
عالییییییی
خدایی کم نوشتی😐ولی عالی بود💜زودتر پارت بعدیرو بزار رمان های دیگه هم همینطور
عالی بود من چون حرفی ندارم دهنمو میبندم فقط میگم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم عاشقتم
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
زودتر پارت بعدی هم بذار
وای چرا بد جا کات میکنی😂😭
خیلی قشنگه ولی می شه بیشتر بنویسییییییی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
پارت بعدی بیشتره😚💜
ادامه