
بعد از رفتن اون دوتا ما هم دیگه بیرون نرفتم چون ساعت 5 بود دو ساعت دردی دوا نمیکرد با گوشی ور رفتم تا ساعت 7 بعد غذا خوردیم و خوابیدیم منم آماده بودم برای قرار
ماریا:مامان بابا تو شوک بودن آدرین:یعنی افسانه ی عقاب وجود داره مرینت:امکان نداره وجود داشته باشه 😨😨اگه شرور باشه چی😱😱بعد به ماریا گفتم ماریا:مامانم گفت کجا میتونیم پیداش کنیم من گفتم فردا شب همین ساعتی که بیرون بودم میاد رو خونه یه نفر🤣🤣
فردا شب رفتم سر قرار مامانم همه رو جمع کرده بود انگار با یه لشکر طرفیم(3لشکره نه یکی)بعد من رفتم با هم حرف میزدیم چشم عقاب:میگفت حالت چطوره گفتم خوبم ممنون تو خوبی بعد ابر قهرمانا پریدن پایین منو محاصره کرده بودن به ماریا نگاه کردم نه خوشحال بود نه ناراحت😐😐نگاش نکردم کاراپیس دورم سپر زده بود سلاحمو در آوردم سپرش شکست(قدرت نابودی)(سلاحم هر چی بخواده (قدرت ساخت))
فردا شب رفتم سر قرار مامانم همه رو جمع کرده بود انگار با یه لشکر طرفیم(3لشکره نه یکی)بعد من رفتم با هم حرف میزدیم چشم عقاب:میگفت حالت چطوره گفتم خوبم ممنون تو خوبی بعد ابر قهرمانا پریدن پایین منو محاصره کرده بودن به ماریا نگاه کردم نه خوشحال بود نه ناراحت😐😐نگاش نکردم کاراپیس دورم سپر زده بود سلاحمو در آوردم سپرش شکست(قدرت نابودی)(سلاحم هر چی بخواده (قدرت ساخت))
میخواستم برم که لیدی باگ با یویوش منو گرفت کت نویر اومد سمتم بهش گفتم از من چی میخواین گفت هوییتو بگو گفتم نمیتونم گفت چرا نمیتونی گفتم چون نمیدونم گفت ها🤨🤨گفتم من یتیمم گفت معجزه گر رو از کجا پیدا کردی گفتم پدر مادرم بهم دادن رفت بعد منو آزاد کرد بعد لیدی باگ گفت خوشحال میشم تو جنگ ها کمکمون کنی گفتم ممنون ولی هوییتمو نمیگم گفت باشه میخوام بهت آموزش بدم گفتم نیازی نیست
خدافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)