مرینت سوان ۳۵

سلام عزیزان لطفا بروید پارت۴

سلام عزیزان لطفا بروید پارت۴

سلام عزیزان لطفا بروید پارت۴

م🗣️:من هم صبر کردمـ تا برگرده کِه بعد از چند دَقیقه آدرین با بچه های کلاس آمدند توی ٱتاق آدرین به شدَّت عصبی بود من خیلیـ آرام اَز سر جایمـ بلند شدم و سلام کردم همشون جوابم را دادند و بعد هم دوباره نشستمـ آدرین بدون توجه به من آمد و روی مبل بقلـ من نشست رو بهش کردمـ و گفتم:آقا از اینجا بلند شید آ:نمی خوام دوس دارم اینجا نشستمـ تو مشکل داری به من ربطی نداره😡😒 م:باشه مشکلیـ نیست فقط شما به من ۲۰۰هزار دلار بدهکار هستید آ:چی داری میگیـ خانم؟😠 م:الان میگمـ یه کیفم هست ۵۰هزار دلار عینکم هم ۶۰هزار دلار ۹۰هزار دلار هم موبایلم هست البته کارتمـ و پول های توش هم مانده باز هم بگمـ😏 آ:چی داریمیگی؟ م:اگر از سر جات بلند شی می فهمی😑 آ🗣️:از سر جام بلند شدم که دیدم آنجایی که نشسته بودمـ یک کیف و اِنگار یک عینک هم از توی کیف بیرون آمده بود کیف را برداشتم و دستم گرفتمـ و توش را نگاه کردم واو این دختر هر کسی هست خیلی پول دار هست عینکش خیلی کمیابه موبایلشم آیفون ۸هست داشتم همین طوری توی کیفش را می گشتم و فکر می کردمـ که یک دفعه کیف از دستم قاپیده شد نگاه کردم دیدم که مرینت از دستم کیفش را گرفته م:هی ببینم آقا پسر روی وسیله هام نشستی سر من داد می زنیـ تازه توی کیفم هم چک می کنیـ واقعا که🙄 آ:ببخشید م🗣️:نشستم سر جام و شروع کردم توی کیفم را گشتن واقعا نمی دونستم که دارم دنبال چی می گردم که شنیدم آلیا به آدرین گفت:آخه پسر به مادرت حق بده امروز صبحانه نخورده صبح زود بلند شدی زدی از خانه بیرون آمدی دنبال ما الان هم که آمدی خانه همش داری داد می زنی خوب معلومه که مادرت ناراحت میشه آ:خب آلیا بهم حق بده تو الان خودت اگر یک روز نینو را نبینی آسمون را به زمین می دوزی من از اون شبی که با لیدی رفتم استودیو دیگه لیدی را ندیدم تازه دیشب هم خواب دیدم که لیدی یک اتفاقی براش افتاده جولیکا:خب چرا نمیری به پایگاه رز:خب معلوم نیست که لیدی باگ اونجا باشه آدرین:پس بالاخره من چیکار کنم آلیا: فعلا آرام باش م🗣️:داشتم به حرف های بچه ها گوش می دادم که خاله امیلی آمد و از من معذرت خواست

م:خواهش میکنم خب بهتر است که من بروم امی:چرا عزیزم نهار بمان م:نه ممنونم باید زود تر بروم پدرم منتظرم است بدرود ام:ممنونم که آمدی خدانگهدار م🗣️:سوار ماشین شدم به راننده دستور دادم که راه بیوفتد وقتی به شرکت رسیدم ساعت اپل واچم را نگاه کردم فقط یک ساعت وقت داشتم تا بروم سر کلاس خوانندگی به همه کارکنان سلام کردم و رفتم توی دفترم داشتم یک سری از اسناد را نگاه می کردم که ساعت اپلم شروع کرد به زنگ زدن دیدم که ۱۰دقیقه تا کلاسم زمان دارم سریع از دفترم بیرون آمدم و رفتم سوار ماشین شدم و دستور دادم که راه بیوفتد (✌🏻خب عزیزان برویم به شب موقعی که مرینت و پدر و مادرش در ماشین هستند) دلسا:وای سلام خواهر خوبی چه خبرا سام آقا گابریل گابریل:سلام خیلی خوش آمدید سلم بر دوست قدیمی چه طوری آریسته سلام مرینت خوبی چه قدر بزرگ شدی آریسته: سلام ممنونم رفیق سلام امیلی خانم مرینت:سلام خاله امیلی سلام عمو گابریل ممنونمـ آدرین:سلام خاله دلسا دلسا:سلام خاله جان بیا بقلم ببینم چقدر بزرگ شدی آدرین:ممنونم خاله سلام عمو آریسته آری:سلام عزیزم امیلی:خیلی خوش آمدید بفرمایید بفرمائید داخل اتاق (✌🏻الان گابریل و امیلی و دلسا و آریسته دارند جلو میروند و آدرین و مرینت پشت سرشان دارند می روند) آدرین:سلام خوبی ببینم تو صبح برای چی.. م:پای آدرین را لگد کردم و نزدیکش شدم و خیلی آروم گفتم بعدا بهت توضیح می دهم فقط الان صحبتی نکن آدرین:خب باشه بابا راستی مرینت تو چقدر بزرگ شدی خیلی وقت هست که ندیدمت م:ممنونم تو هم همینطور امی:آدرین پسرم با مرینت برید توی اتاقت حوصله تون سر نره آدر:چشم بفرمایید از این طرف مری:ممنونم (✌🏻عزیزان الان مرینت و آدرین رفتند توی اتاق آدرین) آ:فکر می کردم تعجب می کنی اگر اتاقم را ببینی م:برای چی قبلا هم اتاقت بزرگ بوده و اینکه اتاق منم مثل اتاق تو بزرگ تر است آدری:آهان خب الان چیکار می کنی می دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ م:فعلا که هیچی کلاس های مختلف میروم تا حالا تابستان تمام شود و مدرسه بروم آ:راستی بیینم ماجرا اینکه صبح آمدی اینجا و الان گفتی نگم چی بود؟ (✌🏻خب عزیزان مرینت همه چیز را به آدرین تپضیح میده) آ: آهان پس که ابن طور راستی شنیدم که پدرت سفیر شده خب کجا ها رفتی؟ م:خب اول که رفتیم آفریقا چند ماه آنجا بودیم اما از کلاس اول رفتیم ایران تا کلاس ششم کلاس هفتم هم رفتیم ژاپن هشتم هم رفتیم ایتالیا نهم هم آمریکا آ:آهان راستی منم یکی از دوستام ژاپنی هست م:واقعا میشه عکسش را ببینم؟ آ:بله حتما بفرما

امیدوارم خوشتون اومده باشه بدرود ✌🏻