قاب آویز مرگ p.t 8 روز چهارم =)--->♡

روز پنجم؛روز قبل زود گذشت و اثری از خود به جا نگذاشت.خاطره ای از روز قبل به یاد نمی آورد و میدانست باعث ان قاب اویز است.اما نمیتوانست از ان دل بکند.احساس میکرد قاب اویز زمانی روح داشته و جسمی زنده بود اما الان از دست داده است و الان جسمی بی جان بود که نفس های اخرش را میکشید...

جغد کوچکش روونا ارام گرفت و بالای قاب آینه قدی نشست.کاتیا از روی تخت بلند شد و به جعبه ای بزرگ برخورد کرد.به سختی تعادل اش را حفظ کرد اما،جعبه بزرگ به زمین افتاد و نامه های بسیار پخش زمین شدند‌.یک سوم نامه ها با جوهری سبز رنگ اشنا نوشته شده بودند که متعلق به مدارس جادوگری بوباتون و اهتینگو بودند.اما نامه های دیگر برایش اشنا نبودند‌...

حتی یک روزنامه و مجله نیز بین انها مشاهده میکرد.در بین نامه ها تعدادی انگشت شمار از کاترین لسترنج نیز میدید.احساس میکرد چندین هفته برای خواندن آنها زمان نیاز دارد. ***

چهار دختر غرق کارشان شده بودند که با عر غر های هرماینی گرنجر حواس شان پرت شد؛باورم نمیشه!کاری که کردید عاقلانه نبود‌.شما نباید به ..... رونالد ویزلی با پرخاش گری وسط حرف های هرماینی پرید و گفت؛ این کار اب در هاون کوبیدن است که با نقشه تو جلو برویم.خودت خوب میدونی نباید اب رو در فضای بسته در هاون بکوبی..‌.....

رونالد ویزلی با کنایه حرف میزد که ازش بعید بود و انقدر سربسته بود که حتی امیلیا نیز متوجه منظور رونالد نمیشد.اما میتوانستند بفهمند هرماینی الکی ان موصوع را مبالغه نمیکرد‌.....

لایک و کامنت فراموش نشه.برید نتیجه چالش داریم--->