خورد و خسته از سر کار اومده بودم خونه (توضیح تو یه دختر ۲۰ ساله هستی که پدر و مادرت و تو ۱۸ سالگی از دست دادی و تنها زندگی میکنی)رفتم یه دوش گرفتم اومدم ولو شدم رو مبل صبح پاشدم نگاه ساعت کردم وایییییی نه ساعت ۱۰ حالا چیکار کنم زود لباسم و پوشیدم یه کوکی گذاشتم تو دهنم و دویدم به سمت کافه خیلی خونم از کافه دور بود وقتی داشتم میدوییدم یهو خوردم به یکی ولو شدم رو زمین برگشتم دیدم یه پسره خوشتیپ گفت حالت خوبه دستم و گرفت بلندم کرد گفتم ببخشید گفت نه اشکال نداره گفت میتونم اسمت رو بدونم گفتم اسمم سواا هست تو چی شوگا هستم خوشبختم منم یه هفته میگزره شوگا الا اعتراف کرده که منو دوست داره یه ماه از اینکه باهم رل بودیم میگزشت رفته بودیم کافه منتظر شوگا بودم که یهو دیدم یکی از پشت چشمم رو گرفت و گفت یه لحظه برگرد فهمیدم شوگا بود برگشتم دیدم یه پاکت کوچولو تو دستشه و بهم گفت سواا میایی تا آخر عمر با من زندگی کنی سواا ارهههه عاشقتم ♡( هویی سواا خیلی پرو نشو دیه😐 ببخشید دارم تیکه میندازم) الا ۳ سال از ازدواج من و شوگا میگذره ما یه پسر دختر داریم خیلی گوگولین دختره قیافه رو شوگا رفته قیافه پسره هم رو من
بچه ها مامانی
سواا بله عزیزای من
تو بابا خیلی بهم میایین
سواا 😐
شوگا 😐
سواا هی بچه جون تو هنوز واسه این حرفا زودی ها
دویدن و رفتن تو اتاقشون من همچین تعجب شبیه این ایموجی بودم😐 شوگا هم اینشکلی😏 سواا هویی شوگا چاه چرا اینجوری نگاه میکنی شوگا هیچی😁
سواا من از اینکه همیچین خانواده شادی دارم خوشحالم😊
نظرات بازدیدکنندگان (0)