عشقی که دوباره به وجود اومد p¹⁰

امیلی: آدرین پسرم به مرینت بگو آملیا امشب اینجا بمونه تا یکم آروم بشه فردا ببرش آدرین:باشه مرینت:فکرم درگیر آملیا بود که آدرین زنگ زد جواب دادم آدرین: الو سلام مرینت مرینت:سلام آدرین:مرینت آملیا خوابیده میگم امشب اینجا بمونه فردا آروم شد بیارمش مرینت: خوابیده آدرین:اره مرینت:باشه آدرین:خدافظ مرینت: خدافظ

مرینت:فردا باید میرفتم خونه می‌گرفتم و آملیا مدرسه ثبت نام کنم فردا کلی کار داشتم گشنمم نبود برای همین رفتم خوابیدم آدرین:من برم بخواببم فردا باید آملیا ببرم پیش مرینت شب بخیر امیلی:شب خوش گابریل:شب بخیر آدرین:رفتم تو اتاق دیدم آملیا خوابه خیلی ناز خوابیده بود منم رفتم پیشش خوابیدم و نگاش کردم داشتم همینجوری نگاش میکردم که چشام سنگین شد

فردا صبح:مری:بیدار شدم ساعت 7 صبح بود رفتم حموم اومدم بیرون حوصله نداشتم برا همین نه آرایش کردم فقط موهامو بالا سرم گوجه ای کردملباسامو پوشیدم رفتم پایین گشنم نبود برا همین صبحانه نخوردم و رفتم تو راه املاکی بودم املاکی دوست نینو بود برا همین رفتم اونجا جیمین:سلام مرینت خانم خوش اومدی نمری:سلام آقای جیمین خب میدونین که من یکم عجله دارم زود باید خونه بگیرم از قبل هم باهاشون هماهنگ کرده بودم جیمین:بله برای همین ماهم همه چی خونه رو کامل کردیم فقط موند امضا مری:بله خوب کجای برگه رو باید امضا کنم جیمین:اینجا رو

لباس مری جونم 👆🏻💖👆🏻💖👆🏻💖👆🏻

آملیا:صبح بیدار شدم دیدم که پیش بابام خوابیدم یه لبخند محو اومد رو لبم آدرین:بیدار شدم دیدم آملیا بیدار شده آملیا:صبح بخیر بابا آدرین:صبح بخیر وروجک آملیا :من اصلا وروجک نیستم😝😌آدرین:اصلا نیستی آملیا:معلومه آدرین:فسقلی بلند شو بریم صبحانه بخوریم آملیا:باشه من برم دست و صورتمو بشورم آدرین:اونجا دستشویی هستش آملیا:باشه آدرین:دست و صورتمو شستیم رفتیم پایین امیلی:صبح پسرم صبح بخیر نوه نازم آملیا: صبح بخیر مامان بزرگ گابریل: صبح آدرین صبح بخیر دخترم آملیا:صبح بخیر بابا بزرگ

خب خب دوستان تا پارت بعد خدافظ 👋🏻💖 ۲۵ لایک ۲۵ کامنت فراموش نشه 👋🏻💖 دوستون دارم بای👋🏻💖