
حماااایټ کنیـن✨😌 نظرتون رو توے پے وی بگینـ دوسٺان🙂🤍 منتظرمممممم
★بـع نام خدایی کـ سرنوشت من و ط را یکـی کرد★ رمـان [روح مریـض] ←بـ قلم فاطمه شهیدی نقش اول: فاطمه علوی نقش دوم:امیر علوی نقش سوم:نازنین فرهمند نقش چهارم:مهراب احمدی نقش پنجم:سهیل علوی نقش ششم:همتا رحیمی نقش هفتم:ستاره معینی نقش هشتم:داریوش احمدی نقش نهم:زهرا احمدی نقش دهم:علی علوی نقش یازدهم:اصغر علوی نقش دوازدهم:اکرم احمدی نقش سیزدهم:الناز علوی نقش چهاردهم:گندم علوی نقش پونزدهم:خدیجه هاشمیان نقش شونزدهم:محمد رادمهر ———————————————————————————— ←•ژانر:؛طنز؛هیجانی؛غمگین؛اجتماعی؛عاشقانه
←•ژانر:؛طنز؛هیجانی؛غمگین؛اجتماعی؛عاشقانه ←•مقدمه:من از͜ حول اٰغوش͜ـ̠شت از͜ بقيهہ ي دنياٰ اٰﭑنصٖصر͜ﭑف داٰدم.'''''' معش͜ـ̠شوقهہ ي من قس͜ـ̠سم بهہ ناٰمت اٰنقدر͜ عاٰﭑش͜ـ̠شقاٰﭑنهہ هہاٰيم ر͜اٰ ر͜وي ديواٰﭑر͜ مجاٰﭑز͜ي جاٰاٰﭑر͜ ميز͜نم ڪهہ هہر͜ڪس͜ـ̠سي بر͜اٰي ﭑبر͜اٰﭑز͜ علاٰﭑقهہ بهہ معش͜ـ̠شوقش͜ـ̠ش مجبور͜ ش͜ـ̠شود ﭑز͜ ڪلماٰت من ﭑس͜ـ̠ستفاٰﭑدهہ ڪند. «اٰڰر͜ دس͜ـ̠ستاٰنم ر͜ﭑ بش͜ـ̠شڪند باٰﭑ اٰﭑش͜ـ̠شڪ چش͜ـ̠شماٰﭑنم اٰﭑڱر͜ چش͜ـ̠شماٰﭑنم ر͜ﭑ ڪور͜ ڪنند باٰ نفس͜ـ̠سهہاٰيم اٰﭑگر͜ نفس͜ـ̠سم ر͜اٰببر͜ند باٰ قلبم و اٰڰر͜ قلبم ر͜اٰ پﭑر͜هہ ﭖاٰﭑر͜هہ ڪنند باٰﭑ خون جيڰر͜م خواٰهہم نوش͜ـ̠شت ... دوس͜ـ̠ستت داٰﭑر͜م 'دوس͜ـ̠ستت داٰﭑر͜م و دوس͜ـ̠ستت داٰﭑر͜م . . . . و من غر͜ق لذت عش͜ـ̠شقي ش͜ـ̠شدم ڪ باٰ جون دل انتخاٰﭑب ڪر͜دهہ بود:)
#پارت.سه.ir #روحـ.مریضـ مامان انگاری چیزی یادش اومده باشه با پشت دست زد تو صورتش و گفت:اوا خاک عالم.حواس برای ادم نمیزاری که،بدو که عمو اینا دم در منتظرتن من-چشم مامان خانوم من رفتم فقط بدو مامان-بیا برو بچه اینقدر حرف نزن و دنبال حرفش ایش گفت و از پله ها بالا رفت.با صدای بلندی گفتم: هعی گلی جوووون کجایی که یادت بخیر گلی جون با چشمای مثه توپ فوت فوتبال از اشپزخونه بیرون اومد
و گفت:وا مادر مگه مردم که یادم بخیر باشه? پقی زدم زیر خنده و گفتم:نه گلی جون خدانکنه گلی جون:خب حالا کاری داشتی منو از اینور خونه کشوندی اینجا? من-نه فقط دلم برات تنگ میشه گلی جون -اخ اخ قربون اون دلت بشم من دختره قشنگم.زودی برمیگردی دوباره هم دیگرو میبینیم
بغلش کردم و گفتم:انشالله گلی جون اروم زیر لب پچ زدم:برا منم دعا کنیا دخترم من-چشم حتما از بغلش بیرون اومدم تا خواستم چیزی بگم مامان بدو بدو از پله ها پایین اومد،چشمم به من افتاد دوباره چپ چپ نیگا کرد.وااای خدا. مامان-فاطمه یا میری یا خودم بغلت میکنم میزارمت توی صندوق عقب ماشین.....
اگه خوب بود بهم بگین 💓💞💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
❤❤❤