عشقی که دوباره به وجود اومدp⁹

آملیا: بابا میشه اتاقتو ببینم آدرین:ای کلک میخوای ببینی بابات شلختس یا مرتب آملیا: خب تقریبا می‌خوام ببینم چقدر شبیه توام آدرین:باشه عزیزم بریم بعدشم بریم حیاط چطوره هوا هم که خوبه آملیا:عالیه آدرین:خب بریم اینم اتاق ننه آملیا: چرا همه چی رنگ سیاهه آدرین:خب رنگ سیاه دوست دارم آملیا:اونم کل اتاقش رنگ سیاهه آدرین:مامانت

آملیا:اره آدرین:چرا بهش میگی اون آملیا: چون بهم دوروغ گفت با اینکه می‌گفت هیچ وقت بهش دوروغ نگم ادرین:خب مامانت دوروغ نگفت فقط حقیقت از مخفی کرد آملیا:خب به این میگن دوروغ خب اصلا میگیم میخواست از من محافظت کنه بهم نگفت چرا وقتی دیدمت نگفت آدرین:منم از مرینت ناراحتم که بهم نگفت دختری به این نازی دارم ولی بازم همه چی تقصیر منه

عکس آملیا خانوم👆🏻💖👆🏻💖👆🏻💖

آملیا:مگه چیکار کردی آدرین:شاید بعدن بهت بگم ولی الان وقتش نیست دخترم آملیا: باشه آدرین: خب خب ببینم تو قلقلکی هستی یا نه آملیا:نه بابا چه قلقلکی بودنی اصلا نیستم😅😁 آدرین:از قیافت معلومه آملیا:نه اصلا قلقلک ندی آدرین:چرا اتفاقا قلقلک میدمت آملیا: واییییییی آدرین:وایستا می‌گیرمت (بهتون بگم که دارن میدون و الان تا حیاط دویدن)آملیا:وایی دیگه ما ندارم آدرین: فسقلی خیلی سریع میدویا آملیا: اره پس چی فکر کردی بابا جون آدرین: خب وروجک بستنی میخوری آملیا:ارع

آملیا:هاووو (خمیازه)آدرین:دیدم آملیا موقع کارتون خوابش برد منم آروم بغلش کردم گذاشتمش رو تختم روش پتو کشیدم رفتم پایین آملی:نوه نازم کجاس آدرین: خوابش برد گابریل: خب بیا تعریف کن ببینم چه خبره آدرین :باشهخب میدونین که 7 سال پیش منو مرینت جدا شدیم اون موقع نگو مرینت حامله بوده وقتی رفته نیویورک فهمیده و میخواست بچه رو بندازه که دوستش جنی نمی‌ذاره بعدشم که میدونین بعد 7 سال اومده پاریس آملی:آهه مرینت دخترم چقدر سختی کشیدی چطور تنها آملیا بزرگ کردی گابریل: یعنی تا امروز آملیا هیچی دربارت نمیدونست آدرین :نه

خب خب دوستان تا پارت بعد خدافظ 👋🏻💖 15 تا لایک 15 تا کامنت فالو هم بکنین💖👋🏻 دوستون دارم بای💖👋🏻