عشقی که دوباره به وجود اومد (پارت پنجم)

برین بخونین😐😜

جنی: مری آدری گفته بریم سر شام میخواد درباره مسابقه حرف بزنه مری باشه بریم آملیا عزیزم بلند شو میخوایم بریم شام آملیا:باشه مامانی سر شام : آدری: بلاخره اومدین زود بشینین مری:باشه آدری: خب میدونین که این مسابقه مهمیه و برای شرکت خیلی مهمه باید تمام تلاشتونو بکنین مری:آدری مسابقه گفتی فردا شبه آدری: اره بعد شام : مری: جنی و آملیا خوابیده بودن منم داشتم به فردا شب فکر میکردم که قراره چی بشه که کم کم چشام بسه شد

فردا صبح: جنی : مری بلند شد آملیا بلند شده تو هنوز خوابیدی مری: باشه بلند میشم دیگه جنی: بیا منو بخور اعصاب نداریا آملیا:😂😂 مری: آملیا خانم میبینم زود آماده شدی آملیا: اره مامانی خب توان زود آماده شو مری: باشه عزیزم جنی:خب پس تا تو آماده میشی منو آملیا بریم پایین مری: وقتی جنی و آملیا رفتم پایین رفتم حموم اومدم سریع اومدم بیرون موهامو شونه کردم برای تنوع باز گذاشتمشون یکم آرایش کردم چون زیاد از آرایش خوشم نمیاد لباسمو انتخاب کردم و پوشیدم و رفتم پایین

لباس مری جونم 👆🏻💖👆🏻💖👆🏻💖👆🏻

جنی: بلاخره اومدی. بریم دیگه آملیا: مامان جون قبلش بریم یه چیز بخوریم خیلی گشنمه مری:باهات موافقم منم گشنمه جنی منم گشنمه بعدشم بریم بستنی آندره خیلی تعریفشو شنیدم مری:باشه وقتی رسیدیم کافه زیر برج ایفل رفتیم داخل نشسته بودیم که آملیا گفت آملیا: مامان میگم که حالا زیر برج ایفل هستیم میشه برم بیرون برج و ببینم مری:باشه برو فقط مراقب باش آملیا:چشم مری:آفرین عزیزم آملیا:داشتم برج و نگاه میکردم که یهو

آدرین: داشتم کنار برج ایفل قدم میزدم که یهو خوردم به یه نفر نگاه کردم دیدم بی یه دختر پوست آملیا: ببخشید حواسم نبود آدرین: نه من معذرت میخوام داشتم فکر میکردم حواسم به درو ورم نبود آملیا: مهم نیست آدرین: به چشاش دقت کردم خیلی شبیه مرینت بود مثل دریای آبی راستی تو تنها اینجا چیکار می‌کنی آملیا: تنها نیستم مامانم تو کافه هستش آدرین: باشه ولی دیگه مراقب باش آملیا: باشه آدرین: راستی من ادرینم آملیا: منم املیام آدرین: خوشبختم آملیا: همچنین آدرین: خب دیگه من برم خدافظ آملیا: خدافظ آملیا: نمیدونم چرا وقتی داشتم با اون آقاهه حرف میزدم حس عجیبی داشتم انگار خیلی بهم نزدیک بود ولی ولش کن

خب خب خدافظ👋🏻💖👋🏻💖👋🏻💖👋🏻 10 لایک و 10 کامنت فراموش نشه 👋🏻💖 بابای👋🏻💖👋🏻💖👋🏻💖👋🏻💖👋🏻💖👋🏻💖