
.....
پتو رو دور خودم پیچیدم و خواستم دستمال دیگه ای بردارم که دیدم جعبش خالیه جعبه رو پرت گردم اونطرف و بیخیال لباسی که پرت شده بود وسط زمین رو بداشتم و دماغم رو باهاش گرفتم😐 که یهو پانسی اومدتو و جیغ کشید متعجب و با چشای اشکی نگاش کردم در یک صدم قانیه همه جمع شدند دورمون پانسی:دخترهی گندزادهی احمق ببین با لباس خوشگلم چیکار کردییییی به چه اجازه ای بهش دست زدی و قبل اینکه اکثالعملی نشون بدم به طرف حمله کردم و موهام رو گرفت کشید جیغ کشیدم سرم به شدت میسوخت یه قطره اشک ازگوشه ی چشمم ریخت سعی در جدا کردنش داشتم ولی وحشی مگه ول میکرد با داد بهم دیگه فوش میدادیم دستم رو توی موهای تقریبا کوتاهش مشت کردم و شروع به کشیدن کردم دستشو روی بازوم گذاشت تا جدام کنه ولی من
لجبازتر دستشو گازگرفتم جوری که حس کردم گوشتش داره کنده میشه با داد پرفسور اسنیپ به طرفش برگشتیم:اینجا چه خبره؟ همو سریع ول کردیم و دوتامون باهم حرف زدیم حالا اسنیپ بدبخت مونده بود حرف منو گوش بده یا پانسی بیریخت رو اسنیپ باداد:ساکتتت خانم پاتر تعریف کن جودی:من توی اتاق داشتم گریه میکردم که پانسی اومد تو اتاق و موهام رو کشید پرفسور:پارکینسون شما تعریف کن پانسی:من عجله داشتم واسه همین لباسم را انداختم روی زمین وقتی برگشتم دیدم خانم داره با لباس من دماغشو پاک میکنه اسنیپ:وشما موهاش رو کشیدی پانسی:اونم موهای منو کشید تازه گازمم گرفت و بازوش که رد دندونای من روش بود رو نشون اسنیپ داد جودی:خودتو مظلوم نکن میخواستی موهام رو نکشی پانسی:تو خفه اسنیپ:ساکت دیگه تکرار نشه وگرنه نمره کم میکنم فهمیدید جودی و پانسی:بله قربان تا اسنیپ بیرون رفت
منو پانسی مثل دوتا دشمن جلوی ه با چشمای خونین ایستادیم خواستم بهش بتوپم که یاد بدبختیام افتادم و چشمام اشکی شد پانسی متعجب گفت:حالا عیبی نداره بخشیدمت جودی:همین مونده تو منو ببخشی و خودمو پرت کردم روی تخت به بقیه گفتم :چیه وایسادین منو نگااه میکنید احساس خفگی میکردم پنجره رو باز کردم ولی فایده نداشت رفتم به محوطهی به درخت تکه دادم و نفس های عمیق میکشیدم حالم بهتر شد که حس کردم کسی پیشم نشست مامانم بود هردو سکوت کرده بودیم و به جلو خیره بودیم که گفت:جودی جودی:بله مامان:میای پیش من؟ نمیدونستم چی بگم قبول کنم یانه جودی:باید فکر کنم الان نمیتونم تصمیم بگیرم مامان برگشت طرفم و دستمو گرفت و گفت:جودی خواهش میکنم ازت نیاز داشتم یکی بغلم کنه و منم توی بغلش عر بزنم واسه همین دستم رو دور مامان حلقه کردم و اشکام یکی یکی لباس مشکیرنگش رو خیس میکردم با صبوری کمرم رو نوازش کرد و صورت خیس از اشکم رو بوسید و گفت:میخوای حرف بزنیم شروع کردیم حرف زدن اون از زندگیش گفت و من گفتم یکی اون میگفت یکی من زندگیش خیلی تلخ بود حتی یه مدت توی تیمارستان بستری شده بود
دعوا دعوا دعوا سر لباس دماغی🤣خودم که سر این پارت جررر خوردم

دعوا دعوا دعوا سر لباس دماغی🤣خودم که سر این پارت جررر خوردم عکس شخصیت جودی البته کوچکتره توی رمان😅

عکس شخصیت سوزان جکسون مادر واقعی جودی🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یا اسنیپ
جیمز چجوری عاشق این شده🤐
🤣🤝اون زمان خوشگل بوده منتها توی سن کم باردار شده و کلی اتافاق بد براش افتاده شکسته شده
بعد جیمز عاشقش نشده که میخواسته گولش بزنه تا.....🤣🙄
عالی😂😂
مرسی نفس🥺🙏🏻