
اينم از اين پارت..خيلي خيلي ببخشيد كه دير شد، اين امتحانا ولم نميكردن
ساعت ١٠:٢٠ ، از زبان تهيونگ: ا/ت و اون مَرده رفتن، تصميم گرفتم دنبالشون كنم. [تهيونگ: هوسوك، اچا رو نگهدار..الان برميگردم] اچا رو گذاشتم زمين و رفتم بيرون. [هوسوك: كجا..] سوار ماشين شدمو دنبالشون رفتم، فاصله زيادي داشتم ازشون بخاطر همين متوجه نشدن. برگشتم خونه هوسوك و يچيزي خورديم و با اچا رفتيم خونه خودم. ....... از زبان ا/ت: تا برگشتيم خونه زدم زير گريه. [كوك: چيشد!] [ا/ت: نميدونم بايد..چيكار كنم..ميترسم..ميترسم ازم بگيرش] [كوك: ميخواين جداشين؟] [ا/ت: نميدونم..هيچي نميدونم..ميگن سو تفاهم..شده] كوك نشست رو مبل و اشكامو پاك كرد[گريه نكن، همچي درست ميشه..چيزي نميخواي بخوري؟] [ا/ت: من از غذاي ظهر ميخورم، اگه تو چيزي ميخواي درست كنم] [كوك: نه..من سركار خوردم] باشهاي گفتمو بلند شدم از غذاي ظهر خوردم و بعدش خواستم بخوابم[ا/ت: كوك..كجا ميتونم بخوابم؟] [كوك: امم..اينجا دوتا اتاق داره اما چون خودم تنها زندگي ميكنم اون يكي اتاق خاليه..تو برو تو اتاق من بخواب، منم رو كاناپه ميخوابم]
[ا/ت: نه..تو برو سرجات بخواب] [كوك: ا/ت، خجالت نكش] پاشد و باهم رفتيم اتاقشو نشون داد بعدش يه پتو و بالش از كمد برداشت و رفت، منم خوابيدم. .... صبح ٩:١٥ ، از زبان نويسنده: صبح شده بود و كوك بلند شد اول رفت يه زد به صورتش بعد اومد بچيزي بخوره، در يخچالو باز كرد و اب پرتقال رو برداشت ريخت تو ليوان، داشت ميخورد و راه ميرفت كه پاش خورد به صندلي و ريخت رو لباسش[لعنت..حواسم كجاس اخه..] لباسشو در اورد و رفت گذاشت توي سبد روي لباسشويي، در اين حينم ا/ت از خواب بلند شده بود و تو دستشويي بود. كوك خواست بره لباس برداره تو اتاق كه در زدن. ..... از زبان تهيونگ: صبح اچا خواب بود، از اين فرصت استفاده كردم و رفتم همون خونه اي كه ا/ت توش ميموند. در زدم كه همون پسره درو باز كرد و لباس تنش نبود، عصبي شدم و رفتم تو، اروم گفتم[ا/ت كجاس!] [كوك: خوابيده] بيشتر عصبي شدم و داد زدم[ا/تتت] [كوك: ساكت شو..ميگم خوابه] [تهيونگ: تو كي هستي..هااا!! خفه شو!!!]
رفتم تو اتاقارو گشتم كه ديدم با تعجب وايساده و داره نگا ميكنه[ا/ت: ت..تو اينجا چيكار ميكني!] بلند داد زدم[اين عوضي چيكارس كه باهاش ميخوابي..هاا!!!] .... از زبان ا/ت: اتاق كوك مستو بود،پس رفتم صورتمو شستم كه صداي داد تهيونگ رو شنيدم، سريع صورتمو خشك كردم و رفتم تو اتاق و...(همون حرفايي كه زدن، حالا بريم ادامش) [ا/ت: چي..!!!!!!] [تهيونگ: ميگم اين كيه!!!!] [كوك: ما فقط..] كوك ميخواست بگه ما فقط دوستيم، كه وسط حرفش پريديمو گفتم[به تو ربطي نداره..وقتي با اون زنه بودي بايد فكر اينجاشم ميكردي] نميدونم چرا همچين حرفي زدم اما دوست داشتم از كاراش پشيمونش كنم.. يا با عصبانيت هلم داد به ديوار و دستاشو گذاشت دو طرفك و بهم نزديك شد، [كوك: هي برو اونور] [تهيونگ: ساكت شو] خيلي ترسيده بودم و نميدونستم ميخواد چيكار كنه[ا/ت: ت..تهيونگ، برو كنار..خواهش ميكنم، الان عصبي هستي..] اروم گفت[تو..همسر مني..] [ا/ت: تهيونگ لطفا..يكم برو اونورتر]
[تهيونگ: گوش كن..تا عصر بهت وقت ميدم..فكراتو كن..اگرچه خودتم نخواستي، من بزور ميبرمت..اما بهتره كه با خواست خودت باهام بياي] [ا/ت: الان عصبي هستي..نميدوني چي ميگي] [تهيونگ: خيلي خوب ميدونم..فقط دارم حقيقتو ميگم..اگه بخواي اچا رو ازم جدا كني منم ميتونم بگم با اين رابطه داشتي] [ا/ت: رابطه اي دركار نيس..اون فقط باهام دوسته] يكم فاصله گرفت[راستشو بگو] [ا/ت: تهيونگ من همچين ادمي هستم؟..چي با خودت فكر كردي!] [تهيونگ: او..اون لباس نداشت..توهم..تو اتاق بودي] [ا/ت: دلايلت همينه؟..چيزي ديدي؟] [تهيونگ:....] نشستم رو تخت و اونم كنارم نشست. [ا/ت: حالا نوبت توعه..من دلايلم از تو بيشتره، تعريف كن] تهيونگ همون حرفايي كه هوسوك زده بود رو زد.. [ا/ت: بايد تو و اون بچه بريد ازمايش بدين] [تهيونگ: من مطمئنم اون بچه من نيست] يهو گوشيم زنگ خورد، هاني بود[الو..خونه كوكم..چي..باشه..خدافظ] گوشي رو قطع كردم. [تهيونگ: چيشده!] [ا/ت: تو چرا اچا رو تو خونه تنها گذاشتي؟!..هاني رفته بود به من سر بزنه ميگه رفتم اچا باز كرد..الانم بهونه مارو ميكنه..] [تهيونگ: پاشو بريم] [ا/ت: تو برو بيرون تا لباسمو عوض كنم] [تهيونگ: باش]

لباسمو عوض كردم..از پشت در صداي كوك و تهيونگ ميومد..انگار هردو داشتن معذرت خواهي ميكردن..فك ميكنم تهيونگ واقعا عوض شده. سوار ماشين شديم كه يون زنگ زد:[الو..خوبم..نه چيزي نيست..اون روز يكم ناراحت بودم، حل شد..راستشو ميگم نگران نباش..خدافظ] [تهيونگ: به يونم گفته بودي؟] [ا/ت: نه..سر صحنه بود اون روز] [تهيونگ: ا/ت..من واقعا بخاطر اون شب معذرت ميخوام..نتونستم خودمو كنترل كنم] [ا/ت: ميدونم..ولي ازت يچيزي ميخوام] [تهيونگ: بگو] [ا/ت: تو..و اون بچه بايد برين ازمايش دي ان اي بدين] [تهيونگ: ا/ت، حرفاي كنيا رو باور نكن، من مطمئنم..] [ا/ت: لطفا] [تهيونگ: باشه..] [ا/ت:...] [تهيونگ: ا/ت..وقتي رفته بودين فهميدم نميتونم بدون شما زندگي كنم..حس بدي بود] [ا/ت:...منظورت چيه؟] [تهيونگ: احساس ميكنم تو رو بيشتر از مادر دخترم ميدونم] همينطوري بهش خيره بودم كه گفت[توهم همين حسو داري؟] [ا/ت: م..من..مطمئن نيستم]
[تهيونگ: داري..پس احساسمون متقابله] و لبخند زد. رسيديم خونه رفتيم تو كه اچا پريد بغلم. [هاني: كجا بودين؟] [تهيونگ: رفتيم بيرون يكم] [هاني: چرا بچه رو ول كردين!] [تهيونگ: خواب بود نخواستيم بيدارش كنيم] [هاني: اها] معلوم بود هاني باور نكرده [هاني: خب من ديگه برم] [ا/ت: كجا! وايسا يكم] [هاني: نه..ديرم شده، فقط اومدم به تو سر بزنم كه خداروشكر خوبي] لبخند زدمو باهم خداحافظي كرديم و رفت. [اچا: مامان ديگه ميموني؟] [تهيونگ: ميمونه..بيا برات صبحونه در بيارم بخور، ا/ت توهم بيا] رفتيم و يكم صبحونه خوردم..اچا هنوز داشت ميخورد، منو تهيونگ نشستيم رو مبل [تهيونگ: ا/ت.. ديگه نرو، باشه؟] [ا/ت: تهيونگ.. اون حرفايي كه تو ماشين زدي واقعي بود؟] تهيونگ دستشو گذاشت رو دستمو گفت[چرا بايد دروغ بگم!] [ا/ت:.....] ب.و.س.ي.د.م كه يهو در زدن. [ا/ت:عاا..چيزه..شايد هاني چيزي جا گذاشته..] [تهيونگ: اوهوم..من باز ميكنم] رفت درو باز كرد كه كنيا اومد داخل، عصبي شدم اما نشون ندادم. [تهيونگ: چيكار ميكني! برو بيرون] [كنيا: جونهو تو ماشينه، اومدم حرف بزنيم] [تهيونگ: من حرفي باهات ندارم] [ا/ت: م..من دارم] تهيونم با تعجب نگام كرد [كنيا: ها؟!] [ا/ت: بايد..بايد تهيونگ و جونهو برن ازمايش بدن] [كنيا: اين موضوع به تو ربطي نداره] [تهيونگ: ا/ت اون بچه من نيست] اچا با تعجي نگاه ميكرد[بابا من بچه تو نيستم؟] [تهيونگ: عزيزم..با تو نيستم..تو برو تو اتاقت] اچا رفت تو اتاقش. [ا/ت: چرا هردوتون از اين ازمايش ميترسين؟..نميفهمم، اگه راستشو ميگي كنيا، چرا ميترسي؟! و تهيونگ اگه اينقدر مطمئني كه بچت نيست چوا ثابت نميكني؟!] يكم مكث كردن[كنيا: باشه..ميريم] [تهيونگ:...ا/ت، تو بمون ما ميريم] [ا/ت: نه..منم ميام] [تهيونگ: چي ميگي..اچا تنهاست] [ا/ت: يون مياد پيشش..امروز كار نداره] زنگ زدم به يون، ١٠دقيقه بعد رسيد كل ماجرا رو براش تعريف كردم و با عصبانيت به تهيونگ و كنيا نگاه ميكرد. ماهم با ماشين كنيا رفتيم بيمارستان.
رسيديم، رفتن ازمايش دادن، هم ازمايش خون دادن و هم از مو و يه مدت بعدش جواب ازمايش رو گفتن..باورم نميشد، اون بچه تهيونگ بود، بغض كردم و تهيونگم تعجب كرده بود. سرم پايين بود[ا/ت: ا..الان ميخواين چيكار كنين!] [كنيا: تعجب كردي؟..يه چيز ديگه اي هم هست كه بيشتر تعجب ميكني] گوشيشو در اورد و يه مكالمه پخش كرد: [مكالمه: د/ت(دوست ته): اگه جونهو پسر خودت باشه، اچا رو ميخواي يا جونهو؟ تهيونگ: اين چه سواليه..جونهو پسرم نيست. د/ت: از كجا معلوم! شايد باشه. تهيونگ: نيست، اگه هم باشه هردو رو ميخوام. د/ت: اصلا از كجا فهميدي كنيا خيانت كرد؟ با چشماي خودت ديدي؟ تهيونگ: من نديدم اما هوسوك ديده بود..ديده يه دختر كه ماسك زده بود شبيه كنيا بود و با رييسش ديت تو دست رفتن بيرون..ميگفت حتي صداش هم خودش بوده، منم به كنيا زنگ زده بودم و گفته بود بيرونم.. شبم نيومد گفت خونه دوستمم. د/ت: پس با چشماي خودت نديدي. تهيونگ: به هوسوك بيشتر از خودم اعتماد دارم. د/ت: داري از ا/ت جدا ميشي، درسته؟ تهيونگ: نميخوام جدا شم. د/ت: حتي اگه كنيا راستشو ميگه و واقعا عاشقته؟ تهيونگ: اگه واقعا عاشقم باشه از ا/ت جدا ميشم اما اچا رو ميخوام. د/ت: مگه هردو بچه رو نميخواي؟ تهيونگ: يني ميگي جونهو پسر منه؟ د/ت: ممكنه..گوش كن، بريد ازمايش بدين تو اين مدتم خودتو به ا/ت نزديك كن كه اعتمادشو جذب كني..بعدشم با كنيا و بچهات فرار كن. تهيونگ: ....اوهوم. پايان مكالمه] [تهيونگ: ا/ت...] حرفي واسه گفتن نداشتم..فقط يه سيلي زدم تو صورت تهيونگ و از بيمارستان رفتم بيرون.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ای جااانم چقدر حساس شدددد😍❤️❤️❤️
پارت بعددییی
بزار دیگه جان من . ما . تو جان همه بزار 🥲🥲🥲🤗🤭
گذاشتمممم
شايد فردا بررسي شد
پارتی پارتی یهههه😂
فقط خاستم صداش تو سرتون زمزمه شه😂❤️
پارت بعدو میخایم یالا همین فردا میخایم والا
ما داستان میخایم یالا همین فردا میخایم والا🤗💃🏻😂
پارت بعدددددددد🤌🏻🫀
پارتي پارتي يههه😂💃🏻
همين الان گذاشتم فردا شايد اوند برو بخون😂🙌🏼
حتما میخونمش😉
میگما حس میکنم دو پارت دیگه تمومه
اگه بیشتر ادامه بدی الکی میشه
اره اخراشه ولي دقيقا نميدونم چقد ديگه..بله ميدونم😂
پارت بعدی وگرنه شب با میام و دیگه خودت میدونی که زندگیت به پایان میرسه اگه پارت بعد نزاری😐🙂😙🤝
باش باش😂✋🏼
گود..پارت بعدی؛/🌷🥤
💖
يكم منتظر بمونين ميذارم
اووووووه پارت بعدی زود بزار ترو خدا🥴🙏🏻💜
سعي ميكنم💖👐🏼
این پارت عالیییی بوددد i love youuuuu
مرسيي
Love you too ♥️🥺
عالی بود پارت بعد پلیزز
مرسي
عالییییی بود 👌🏻👌🏻 لطفا اگه تونستی پارت بعدی رو زود بزار 🙏🏻🥺
مرسيي
سعي ميكنم
ممنوننن