10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yoonyyy انتشار: 4 سال پیش 42 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دو وحشت در تاریکی میزارم:) امیدوارم خوب باشه:)
-هی جسیکا!
سرم رو بلند کرد.آره مایک و جورج بودن.مایک دست منو گرفت و گفت:بدو..دنبال من بیا.
توی راه سوزان رو دیدم.اون یکی از بهترین دوستای من بود.خوب همون دوستی بود که میخواستم باهاش به پارک ترس و لرز برم.به دست تکون دادم که با ما بیاد..
خدایا..من یادم رفت که خودم رو به شما معرفی کنم:خب اسم من جسیکاست..جسیکا گوردون..موهام عسلی و رنگ چشمام هم عسلیه.صورت هم سفیده..مایک چشمهاش سبزه و موهاش هم از موهای من تیره تره..جورج موهای قهوه ای داره و چشمهای طوسی رنگی.همه ی ما تقریبا هم قدیم..همه سیزده ساله ایم.و البته درمورد سوزان..خوب اون دختر جذابیه..موهای بور و چشمهای آبی کم رنگی داره.موهاش هم صافن.درست مثل موهای من..البته موهای سوزان بلنده ولی موهای من کوتاه..درست زیر گوشمه..
خوب..من دارم به سوزان درمورد نقشه و مایک و جورج براش توضیح میدم..
مایک به یه کلبه رسید..کلیدی رو از زیر گلدون بیرون آورد و در کلبه رو باز کرد..اونجا همه چی داشت.قهوه ساز،تخت،دو تا اتاق خواب با کمد های دیواری چوبی..داخل کمد دیواری چندتا لباس بود..اونم لباسهای مایک و جورج
من بدون وقفه سمت یخچال رفتم و یه عالمه سوسیس و کالباس ریختم توی دهنم..اخه دست خودم نبود..از دیشب تا حالا هیچی نخورده بودم.. بعد از اینکه حسابی سیر شدم پرسیدم:حالا باید چیکار کنیم؟
سوزان یه نظر داد:خوب فردا روز قاشق زنیه و ما باید بریم قاشق زنی..نظرتون چیه که فردا به پارک ترس و لرز بریم؟
همه با هم:عالــــیهــــه..
از کلبه بیرون رفتیم..ساعت شش..یکی به گوشیم زنگ زد
-الـــوو..الــــــوووو
-به پارک ترس و لرز خوش اومدی..تو میتونی اینجا کلی جایزه های ترسناک و باحال برنده بشی..مثل عروسکهای نفرت انگیز یا کارتهای مرگ!
جسیکا مورگان.تو با دوستات باید به اینجا بیاین..اگر بفهمین که اینجا چه خبره نمیتونین بیرون برین.
بیب..بیب..بیب..
-هی جس کی بود؟
کمی سردر گم بودم.حالم بد شد
-چیر مهمی نبود سوزان..اصلا..اصلا..نگران من نباش..
روی برفها افتادم..وقتی بیدار شدم توی اتاقم بودم..گوشیم بغل دستم نبود..یه دفعه در اتاقم با ضربه ای باز شد..جولیا بود
جولیا اومد توی اتاق.از کشوی اتاقم چندتا خرت و پرت برداشت و رفت
همون لحظه بابام اومد توی اتاق و یه نامه دستش بود:
سلام جسیکا..این نامه رو همسایمون سوزان بهم داد..
نامه رو از دست بابام گرفتم و گفتم:آممـــم..ممنون بابا..نامه رو که نخوندی؟نه؟!
نه بابا..نامه یه چیز شخصیه..
بعد از اینکه بابام رفت و جولیا هم گورش رو گم کرد نامه رو باز کردم.
توی نامه دوتا کاغذ بود.یکی از کاغذ ها رو درآوردم.همون نقشه ای بود که مایک و جورج پیدا کرده بودن..توی اون یکی کاغذ هم نوشته شده بود:
سلام جسیکا..من و مایک و جورج توی دردسر بزرگی افتادیم..یکی از مامورهای پارک ترس و لرز ما رو دزدیده..خواهش میکنم به ما کمک کن..ما توی پارک ترس و لرز هستیم..جای مشخصی هم ما رو نگه نمیدارن..
ازت خواهش میکنم بهمون کمک..
دوست تو سوزان:(
مگه بدتر از این هم میشد!
برای اینکه مطمئن بشم باید به خونه ی مایک،جورج و سوزان میرفتم..از پنجره به بیرون نگاه کردم..بیرون برف نمیبارید اما همه جا سفید بود..صدای نالهای گربه ی همسایمون میومد..پالتو ام رو پوشیدم..وقتی بیرون رفتم یکی از اون گربه بهم نگاه کرد و ناله ای رو تحویلم داد.پشت گردنم مور مور شد..به نظرتون این مال سرماست یا به خاطر ناله ی گربه بود؟
بعضی از همسایه ها میگن بعد از مرگ همسر پیرزن گربه وقتی روح همسر پیرزن رو میبینن ناله میکنن..
به خونه ی جور که رسیدم نفس عمیقی کشیم و زنگ خونه رو به صدا دراوردم.از داخل خونه صدای گریه میومد..مامان جورج در رو باز کرد و گریان به من نگاه کرد..من گفتم:آممم..سلام..اسم من جسیکا گوردونه..همکلاسی جورج ام..اون خونست؟
مامان جورج همینطور که گریه میکرد گفت:آه خدایا..تو جسیکا هستی؟خواهش میکنم به من کمک کن.جورج از دیشب تا حالا گم شده..فقط هم از اون یه نامه به جا مونده
اون ،کاغذی رو توی دستم گذاشت و با همون صورت گریون توی خونه رفت..
من مات و مبهوت مونده بودم..نامه رو که باز کردم یه کاغذ داخل اون بود:
سلام مامان..میدونم که الان نگران منی و میدونم که الان داری حسابی گریه میکنی.اما من زود برمیگردم..اینو مطمئن باش..فقط تنها کاری که باید بکنی اینه که جسیکا گوردون رو پیدا کنی..اون میتونه به ما کمک کنه..جسیکا..اگه داری نامه ر میخونی ما همونجایی هستیم که تو همیشه آرزوت به اونجا بری..اما فعلا اونجا هستیم..ما باید به فکر فرار باشیم..ازت میخوام قبل از ساعت نه همونجا باشی
پسرت جورج
این کافیه..باید به خونه برگردم..اما قبلش باید به کلبه ی جورج و مایک برم..شاید یه سرنخ دیکه هم باشه..به سمت کلبه راه افتادم..سریع راه میرفتم..البته تا جایی که میتونستم.به چند کیلومتری کلبه که رسیدم چند نفر بیرون کلبه وایساده بودن..وقتی منو دیدن بهم اشاره کردن که پیششون بیام..اما من که دیوونه نیستم.سریع پا به فرار گذاشتم و تا خونه نفس نفس زدم..وقتی رسیدم صورتم از سرما سرخ شده بود..توی اتاقم رفتم و مشغول جمع کردن وسالیم شدم..تقریبا همه چی آماده بود..ساعت هفت بود..من خوابیدم تا قبل از ساعت نه به پارک ترس و لرز برسم.تا سرم روی بالش گذاشتم خوابم برد....
مرصی ک تا اینجا اومدید:)
نظر فراموش نشه لاولیا:)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
واییی بقیش چی من میخوام لاور 💗🥰😍💝✨🌺
عالی بود ممنون که گذاشتی محشره