
سلام بچه ها من اومدم با پارت جدید
(بعد از خرید تو خونه) مرینت : بچه ها الان که پسرا رفتن بیرون بیاین ایکس باکس بازی کنیم. (خب بچه ها میریم به 1 سال بعد یعنی وقتی اما 2 سالشه و متیو 3 ماهشه) مرینت : آدرین بدو آماده شو قراره بریم خونه ی ما. مامانت اینا هم اونجان بدو. آدرین : اومدم. (خونه ی مرینت اینا) مرینت : آجی چیکار داری ؟ ماریا : بیا تا بهت بگم. (تو اتاق ماریا) ماریا : راستش..... چجوری. بگم..... خب.... من و...... مارسل.... ع.. ا.. ش.. ق.... همیم. مرینت : خب این اولین بار نیست من همچین چیزی رو میشنوم و کاملا طبیعی هست. ماریا : یعنی.... ما میتونی..... پیش هم باشیم. مرینت : آره آجی چرا نتونین. (همینا رو مارسل به آدرین گفت و آدرین هم همون جواب رو داد) مرینت : *رفتم از اتاق بیرون * آدرین میشه یک لحظه بیای کارت دارم. آدرین : اومدم...... چی شده؟ مرینت : مارسل به تو هم گفت؟ آدرین : آره. مرینت : خیلی خب بیا بریم پیش بقیهکاملیا : مرینت دخترم بیا متیو همش گریه میکنه منم نمیتونم آرومش کنم فکر کنم خوابش میاد (مرینت متیو رو بقل کرد و برد توی اتاق ماریا خوابونش) (راستی بچه ها مرینت وقتی فهمید که بچه دار شده بچش 3 ماهش بوده ولی زویی بچش 1 هفتش بوده) مرینت : آدرین پاشو رز پیام داده زویی حاش خوب نیست. آدرین : باشه..... بریم
(تو بیمارستان) مرینت : لوکا اااا...... لو... کا(داره نفس نفس میزنه) لوکا زویی حالش خوبه؟ لوکا : آره.... دکترا میگن خوبه و باید عمل بشه مثل اینکه ب. چ. ه داره به دنیا میاد. بردنش اتاق عمل من واقعا به شدتتتتتت استرس دارمممممم. رز : لوکا آروم باش اون قویه چیزیش نمیشه.لوکا : امیدوارم😖😖😖 ( 1 ساعت بعد) مرینت : لوکا ببین دکتر اومد. بیاین بریم ببینیم چی شده(بچه ها آلیا و نینو هم هستن) لوکا : دکتر حال هم#&$سرم و بچم چطوره؟ دکتر : خوشبختانه هردو خوب هستند. ولی بدن هم#&$سرتون ضعیف شده وقتی سرمش تموم شد میتونه بره خونه ولی یکی دو روز نباید کار سنگین بکنه. هم#&$سرتون بیدار هستند می تونید برید تو اتاق. (همشون رفتن تو اتاق) زویی : لو.....کا. لوکا : جا.نم....... وای خدا پسر خوشکلم. (بچه ها بچهی زویی و لوکا پسره و اسمش راستین هست) زویی : سرمم... تموم... شده.... میشه... بریم. لوکا : باشه عز. یز. م. آلیا : من راستین رو میارم لوکا تو زویی رو بقل کن ببرش تو ماشین. لوکا : مرسی آلیا. (تو خونه) مرینت : زویی تو استراحت کن (مرینت الان تو اتاق زویی و لوکاست) وگرنه بدنت بدجور ضعیف میشه. زویی : باشه مرینت حواسم حس..... مرینت یک سوال. مرینت : بپرس. زویی : تو هم وقتی تازه اما به دنیا اومده بود یه حالی بود. مرینت : آره ولی سر متیو اینجوری نبودم. این احساس مادر شدنه
مرینت : *صدای گریه از اتاق ما اومد و اما سریع اومد پیش من * چیشده اما؟ اما : مامان داداشی بیدار شده داره گریه میکنه. مرینت : قربون اون داداشی گفتنت بشم من. باشه الان میام. زویی تو فعلا یکم بخواب. زویی : باشه. (بچه ها بچه ی زویی عصر به دنیا اومده میریم به شب) مرینت : *رفتم تو اتاق زویی تا بیدارش کنم که دیدم بیداره *سلام بهتری؟ زویی : سلام مرسی.... این چیه؟ مرینت : خب معلومه دیگه شامه. زویی : چرا شامو آوردی خودم میتونستم بیام. آلیا : نخیر تو باید استراحت کنی..... و سلام. زویی : باشه من تسلیمم..... راستین کجاست؟ مرینت : اما داره باهاش بازی میکنه. آلیا : منم ازشون فیلم گرفتم راستین داشته از جلو میفتاد که اما گرفتش.... خیلی گوگولی و رمانتیکن😍😍 مری و زویی : آره🤭🤭
(شب موقع خواب) (تو اتاق آدرین و مرینت) مرینت : راستی آدرین. آدرین : جانم. مرینت : امروز من و آلیا و زویی دیدیم که اما و راستین خیلی کیوت رمانتیک..... میدونی به نظرم برای هم ساخته شدن... خیلی بهم میان. آدرین : اتفاقا من و لوکا هم دیدمشون.. خیلی خب دیگه بگیر بخواب که خیلی خسته ای. مرینت : شب بخیر آدرین. آدرین : شب بخیر بانوی من. (خب بچه ها میریم به 2 هفته بعد) مرینت :* امروز صبح وقتی بیدار شدم یادم افتا امروز تولد آدرینه. من دیشب فهمیدم آدرین تا ساعت 5 خوابش نبرده پس پاشدم رفتم تو سالن دیدم همه بیدار بهشون مضوع رو گفتم قرار شد من آدرین و اما و متیو رو ببرم ساحل به بهونه ی پیکنیک و بچه ها برن کیک بخرن و بیان به این بهونه که اومدن سوار کشتی بشن(بچه ها آدرین کشتی داره) و همه بریم تو کشتی و آدرین رو سوپرایز کنیم *.
(میریم وقتی که تو ساحلن) مرینت : عه... آدرین اونا بچه ها نیستن؟ آدرین : چرا خودشونن. اما : خاله رز (میدوه سمت رز) رز : چطوری اما خوشگله. اما : خوبم ممنون. مرینت : سلام بچه ها... چیشده اومدین ساحل؟ زویی و لوکا : اومدیم سوار کشتی بشیم البته اگر مشکلی نداشته باشین. آدرین : نه مشکلی نیست.. اصلا بیاین باهم بریم. مرینت عالیههههههه.... آدرین برو کشتی رو راه بنداز تا ما هم بیایم. آدرین : باشه. (آدرین رفت دم کشتی) مرینت : آل کیک رو گرفتی؟ آلیا : آره مری همچی حله نگران نباش. آدرین : *داشتم موتور رو روشن میکرم.... وقتی روشن شد یهوووووو
بچه ها من دلم نمیخواد شرط بزارم ولی این اولین و آخری باریه که شرط میزارم برای پارت بعد 10 تا لایک و 5 تا کامنت میخوام همین. ناظر محترم منتشرش کن 🍒 برید بعدی چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی داستانت محشره به لیست اضافه کردم
مرسی بهترین آجیییییییی
بچه ها.... وقتی لایک و کامنتا کمه.... من احساس میکنم داستانم خیلی زشته 😔
نهههه اجی داستانت محشره
بچه ها 4 نفر دیگه لایک کنن پارت بعد رو میزارم
خب خوب شد گفتی محترم
عالیی بود
مرسی
لطفاا
باشه حتما ولی دیگه کم کم داستان داره تموم میشه لبته اگر بقیه بخوان فصل 2 هم میزارم
تا فصل دو روز نخونیم آروم نمیگیگیریم 😚😂
بازم بزار
عالی بود
مرسی
ناظرش من بودم
مرسی که منتشرش کردی😘
💕