سلام، سلام اینم پارت دوم که منتظرش بودید. پیشنهاد میدم حتما بخونید. راستی ممنون از کسانی که نظر دادند واقعا با نظراتتون خوشحال شدم و انرژی گرفتم 😘 حالا بریم سراغ داستان.....
زمان قبل.....
وقتی معجزه گر ها ساخته شدند😎
از زبان نویسنده: خب بچهها پدر مرینت و رزیتا یعنی شاه سازندهی معجزه گرهاست ولی وقتی میخواست معجزه گرهایه نابودی🐾 و ساختن🐞 رو درست کنه نتونست بعد از یه عالمه تحقیق فهمید نیرویه کافی رو نداره😨
همچنین فهمید فقط رزیتا میتونه اینکار رو انجام بده وقتی رزیتا ۱۴ ساله شد. پدرش از نیرویه اون برایه ساختن این دو معجزه گر استفاده کرد. معجزه گرها ساخته شدند ولی رزیتا دیگه نیرویی در توان نداشت و مرد😭
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
خوب بچهها چون خیلی تو نظرات گفتین دیر میزاری از این به بعد دوتا پارت دوتا پارت میزارم 😋
با اینکه پارت قبلی رو دیر گزاشتی ولی این پارت عالی بود وسیع کن پارت ها رو سریع تر بنویسی و بزاری
راستی یه سری هم به داستان من بزن
من منتظر گارت بعدی هستم گارت ها رو زود بزار؟
عالی بود خیلی عالی تروخدا بعدی رو بزار و رزیتا رو اذیت نکن گناه داره😘😉وگرنه با دمپایی میزنم تو سرت😌😌😌😌😌😌😌😌😌😌😌🤤🤤🤤🤤🤤🤤
😂😐
چشم😐
😎 حالا شاید😎
مرینتو برسون به آدرین
داستانای منم میخونی؟
اون که صد در صد
عالییی بود😍😍
ممنون😘
سلام عالیه اسم منم رزیتا هست و اینکه عاشق گیتارم داستانتم عالیه فقط میشه یکم طولانی ترش کنی
آره بیشتر بنوییییسس و خوب نبود عااااااااااااااااالی یوبود د
بله طولانی ترش میکنم و خوشحال میشم داستانم رو تا اخر بخونید🙂