
سلام، سلام اینم پارت دوم که منتظرش بودید. پیشنهاد میدم حتما بخونید. راستی ممنون از کسانی که نظر دادند واقعا با نظراتتون خوشحال شدم و انرژی گرفتم 😘 حالا بریم سراغ داستان.....
زمان قبل..... وقتی معجزه گر ها ساخته شدند😎 از زبان نویسنده: خب بچهها پدر مرینت و رزیتا یعنی شاه سازندهی معجزه گرهاست ولی وقتی میخواست معجزه گرهایه نابودی🐾 و ساختن🐞 رو درست کنه نتونست بعد از یه عالمه تحقیق فهمید نیرویه کافی رو نداره😨 همچنین فهمید فقط رزیتا میتونه اینکار رو انجام بده وقتی رزیتا ۱۴ ساله شد. پدرش از نیرویه اون برایه ساختن این دو معجزه گر استفاده کرد. معجزه گرها ساخته شدند ولی رزیتا دیگه نیرویی در توان نداشت و مرد😭
مرینت وقتی این موضوع رو فهمید از معجزه گر طاووس استفاده کرد و یه سنتی مانستر به شکل رزیتا درست کرد😯 و حافظهی همرو پاک کرد و معجزه گر طاووس شکست😓😲 این گونه معجزه گر هایه 🐞 و🐾 ساخته شدند. ولی بعد از درست کردن رزیتایه تقلبی یه اتفاقی افتاد😨
اون نیرویه جادویی که از معجزه گر شکستهی طاووس اومد رو جذب کرد و روح خودشو ساخت. ولی چون با جادو این کار رو کرده بود. اگه نیرویه جادوییش رو بگیرند یا آموک رها بشه اون میمیره😫
( خیلی غمگین بود ببخشید ولی واقعیته 😪) زمان حال...... رزیتا: راستی مرینت شنیدم آدرین پیانو کار میکنه😜 مرینت: چه خالب😍... یعنی چه جالب😅 رزیتا: خب خودتو آماده کن! مرینت: چطور؟ رزیتا: خب وقتی مادر و پدر میخواند ما ساز هامون رو ببریم یعنی در اصل میخواند ما اونجا ساز بزنیم😎 مرینت: نه اینطور نیست😏 رزیتا: حاضرم باهات شرط ببندم 🙂 مرینت: قبول ولی سر چی؟ رزیتا: اگه من بردم باید اعتراف کنی که عاشق آدرین شدی😏 مرینت=🍅 مرینت: چی...... م...... ن عمرا محاله😳 رزیتا: مرینت 😎...... قبوله🤔 مرینت: باشه ولی اگه من بردم باید قبول کنی که عاشق آدرین جون 😍........ یعنی چیزه آدرین نیستم😐 ( آدرین جون اره😂) رزیتا: اره کاملا معلومه🤣
فردا صبح☀️ رزیتا: مرینت وسایلت رو چیدی؟ مرینت: اره... اره رزیتا: وایی مرینت خیلی خوشگل شدی😍 ( عکس همین پارت) مرینت: ممنون😎 رزیتا: تعجبی هم نداره داری میری دلبری کنی😂 مرینت: رزیتااااااااااااااا😡 رزیتا: باشه باشه...... سازت رو آوردی؟ مرینت: اره تو چی؟ رزیتا: آوردم☺️ ( بعد از رفتن به پاریس...)
از زبان آدرین: منو فلیکس داشتیم تو اتاق کتاب میخوندیم که مادرم اومد تو اتاق گفت: امیلی: بچهها امروز مهمون داریم! فلیکس: کی داره میاد خاله؟ امیلی: دختر خاله هاتون👭 آدرین: ما دختر خاله داشتیم خبر نداشتیم😐 امیلی: بله🙄 فلیکس: حالا این بانو هایه شریف اسم ندارند😂 آدرین: بانو هایه شریفو خوب اومدی🤣 ( بعد جفتشون زدن زیر خنده😐) ( حالا وایسید بیان کار دارم با شما دوتا😎) امیلی: به هر حال آماده باشید😏 ( اینو گفت و رفت)
( دوساعت بعد) از زبان آدرین: زنگ در خورد با فلیکس رفتیم استقبال دختر خاله هامون🙄 در رو خدمتکار ها باز کردند پشت سر عمو و خاله دوتا دختر خیلی خوشگل اومدند تو💃 قیافهی من: 😍 قیافهی فلیکس:😮😍 قیافهی نویسنده:😏 خلاصه اومدن تو حال خدمتکار ها قهوه☕ دادند داشتیم میخوردیم که
از زبان مرینت: داشتیم قهوه میخوردیم که مامان گفت: خب بچهها حالا که ساز هاتون رو آوردید یکم ساز بزنید😊 بلند گفتم: چیییییی بعد رزیتا با خنده گفت: یکی طلبت🤭 یه چشم قره بهش رفتم😒 خاله امیلی که معلوم بود هیچی نفهمید گفت: حالا ایرادی داره یکم ساز بزنید؟ از زبان رزیتا: مرینت که همرو پیچوند ولی من بلند شدم و رفتم گیتارم رو از تو ساکش درآوردم اومدم رویه مبل نشستم و یه پام رو رویه اون یکی گذاشتم، یه نفس عمیق کشیدم و با خونسردی شروع کردم به گیتار زدن😎
همینطور که میزدم یهو..... از زبان مرینت: رزیتا داشت گیتار میزد منم از رو عادت شروع کردم به خواندن آواز👩🎤 ..... 🎵.... 🎵...... 🎵 ..... 🎵.... 🎵....... 🎵 ....... 🎵..... 🎵......... 🎵 ( خب بچهها خودتون یه آهنگ تصور کنید دیگه🤣) طرفدارا: وا تو باید بنویسی ها😐 ( عزیزانم من نویسندم شاعر که نیستم😐) ( با اجازتون بریم سراغ داستان) بعد از خواندن آواز همه دست زدن👏👏👏👏👏👏 رزیتا: همش هواسم به دوتا پسرخاله هامون بود فقط در این حالت بودن😍 مرینتم که 😂 مثل همیشه تا آدرین نگاش میکرد اینوطوری میشد👈مرینت:🍅
همینطور که هواسم بهشون بود😏 مامانم: خب مرینت و رزیتا چرا نمیرید تو اتاق پسر خاله هاتون با هم یکم حرف بزنید😁 از زبان آدرین: منو فلیکس که از خدامون بود دعوتشون کردیم اونا هم قبول کردند😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بچهها چون خیلی تو نظرات گفتین دیر میزاری از این به بعد دوتا پارت دوتا پارت میزارم 😋
با اینکه پارت قبلی رو دیر گزاشتی ولی این پارت عالی بود وسیع کن پارت ها رو سریع تر بنویسی و بزاری
راستی یه سری هم به داستان من بزن
من منتظر گارت بعدی هستم گارت ها رو زود بزار؟
عالی بود خیلی عالی تروخدا بعدی رو بزار و رزیتا رو اذیت نکن گناه داره😘😉وگرنه با دمپایی میزنم تو سرت😌😌😌😌😌😌😌😌😌😌😌🤤🤤🤤🤤🤤🤤
😂😐
چشم😐
😎 حالا شاید😎
مرینتو برسون به آدرین
داستانای منم میخونی؟
اون که صد در صد
عالییی بود😍😍
ممنون😘
سلام عالیه اسم منم رزیتا هست و اینکه عاشق گیتارم داستانتم عالیه فقط میشه یکم طولانی ترش کنی
آره بیشتر بنوییییسس و خوب نبود عااااااااااااااااالی یوبود د
بله طولانی ترش میکنم و خوشحال میشم داستانم رو تا اخر بخونید🙂