
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕
گوشیم زنگ خورد. مارسل بود. مارسل: کجایی تو؟ ادرین زنگ زده سراغتو می گیره؟ آه حتماً دوباره می خواست از طریق مارسل پیدام کنه. عصبی گفتم: -مارسل لطفاً تو مسائل خصوصی من و ادرین دخالت نکن. ق.ه.ری.م فعلاً مارسا: ببخشید خب چرا این حرف رو میزنی؟ واسه چی ق.ه.ر؟ -از خودش بپرس. مارسل: پرسیدم اما چیزی نگفت. -داداش لطفاً این موضوع رو به کسی نگو. اوکی؟ مارسل: مری چی شده؟ -داداش نپرس ... درست میشه. فقط به مامان چیزی نگو... بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم. به سی تا پیام که از طرف ادرین بود توجهی نکردم. چشم هام رو بستم و نفهمیدم کی به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم خونه توی تاریکی م.ح.ض فرو رفته بود. یه نگاه به گوشیم انداختم. یاد ادرین افتادم. یه لحظه احساس پشیمونی کردم از اینکه چرا صبر نکردم توضیحش رو بشنوم اما مگه می شد؟ چه توضیحی داشت که بده؟ بار ها گفته بودم از کلرا بدم میاد. بار ها گفته بودم دوست ندارم با کلرا همکلام شه اما حالا با اون وضعیت دیده بودمشون. واقعاً چه توضیحی داشت بده؟
گوشیم زنگ خورد. مارسل بود. مارسل: کجایی تو؟ ادرین زنگ زده سراغتو می گیره؟ آه حتماً دوباره می خواست از طریق مارسل پیدام کنه. عصبی گفتم: -مارسل لطفاً تو مسائل خصوصی من و ادرین دخالت نکن. ق.ه.ری.م فعلاً مارسا: ببخشید خب چرا این حرف رو میزنی؟ واسه چی ق.ه.ر؟ -از خودش بپرس. مارسل: پرسیدم اما چیزی نگفت. -داداش لطفاً این موضوع رو به کسی نگو. اوکی؟ مارسل: مری چی شده؟ -داداش نپرس ... درست میشه. فقط به مامان چیزی نگو... بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم. به سی تا پیام که از طرف ادرین بود توجهی نکردم. چشم هام رو بستم و نفهمیدم کی به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم خونه توی تاریکی م.ح.ض فرو رفته بود. یه نگاه به گوشیم انداختم. یاد ادرین افتادم. یه لحظه احساس پشیمونی کردم از اینکه چرا صبر نکردم توضیحش رو بشنوم اما مگه می شد؟ چه توضیحی داشت که بده؟ بار ها گفته بودم از کلرا بدم میاد. بار ها گفته بودم دوست ندارم با کلرا همکلام شه اما حالا با اون وضعیت دیده بودمشون. واقعاً چه توضیحی داشت بده؟
گوشیم رو روشن کردم. همون موقع اسم الیا افتاد رو صفحه... -سلام الیا: سلام خوبی؟ -چی میگی الیا؟ می تونم خوب باشم؟ الان که فکر می کنم می بینم این یه سالی که ادرین اخلاقش خوب بود احتمالاً بخاطر این بوده که کلرا بهش روی خوش نشون می داده و شادش می کرده. بالاخره هیچی ع.ش.ق اول نمیشه. نه؟ دوباره گریه افتادم. الیا بیچاره هم نمی دونست چی بگه فقط می گفت: -مری تو رو خدا آروم باش. درست میشه دیو.و.نه. درست میشه. -چی رو درست میشه. فقط باید تموم بشه. الیا: باشه مری...حرص نخور واسه بچه خوب نیست. هر چی تو بگی...تمومش کن. انگار متوجه حرف هاش نبود. فقط می خواست حرف های من رو تایید کنه تا دلم آروم بگیره. با جیغ گفتم: -نمی تونم الیا...نمی تونم...من عاش.ق.ش.م...می فهمی؟(ساکت باش الان صداتو میشنوه😐_خب تو یه کاری کن نشنوه😐💔.باشه😐) نفسم دیگه در نمی اومد. گفتم: -می...میای...پی...شم؟...دار..م ...دی...وونه...میشم... و دوباره هق هقم بلند شد. الیا:باشه عز.یز.م میام. اما ادرین نفهمه؟ -از ...در اصلی... بیا و ...سوار اسانسور شو... ادرین از در پارکینگ میاد همیشه.
الیا: باشه عز.یز.م تا پنج دقیقه دیگه پیشتم. گوشی رو قطع کردم و به صفحه ش خیره شدم. یه عکس از خودم و ادرین که صورت هامون رو چ.س.بو.ن.ده بودیم بهم و یه لبخند از ته دل روی ل.ب هام بود. دستم رو روی عکسش کشیدم و گفتم: -چرا باهام اینکارو کردی؟ هان؟ من که عا.ش.ق.ت بودم خیلی...من که همه کاری واست کردم. چرا؟ یه لحظه دیو.ونه شدم و گوشیم رو پرت کردم توی دیوار...با صدای بدی روی زمین افتاد و هر تیکه اش یه جا پرت شد.(تو دیگه کی هستی گوشی به اون گرونی رو میشکونی؟😐💔) از همه بیشتر از حرفای پدرجون لجم گرفت. خیلی عادی برخورد کرد. هر چند خودم هم مقصر بودم و وضعیت ادرین و کلرا رو واسش تعریف نکردم. اما به هیچ عنوان قبول نمی کرد که ادرین همچین کاری کرده باشه و گفت یکم که آروم شدم باید حتماً باهاش حرف بزنم. اونقدری عا.ش.ق.ش بودم که دلم می خواست یکی بیاد بزنه تو گو.شم و بگه: بیدار شو مرینت...همش خواب بود. یه کاری کرده بود تو این یه سال که دیو.و.نه وار می خواستمش...دلم خو.ش بود ادرین کنارم آرامش داره و حالا... یه آه بلنداز ته دل کشیدم. نه این حق من نبود...بد کرد در حقم...بد.... با به صدا در اومدن زنگ در رو باز کردم و سریع الیا وارد خونه شد. دستش پر بود از پاکت های میوه و خوراکی...
-اینا چیه خریدی؟ الیا: دیدیم یهویی اومدی گفتم حتماً هیچی نیست که بخوری اینطوری هم واسه بچه خوب نیست. خاله ق.ر.ب.و.ن.ش بره... می دونستم حرف از بچه میزنه تا حال و هوای من رو عوض کنه غافل از اینکه حالم بد تر میشه. واسه اینکه ناراحتش نکنم لبخند زورکی زدم و گفتم: -ممنون. خیلی لطف کردی. الیا: برو کنار ببینم. چی حوس کردی؟ -م.ر.گ الیا: ... میگم چی حوس کردی واست درست کنم؟ -خب منم جواب دادم دیگه. فقط دلم می خواد ب.م.ی.ر.م. دستم رو گرفت و گفت: -مری تو رو خدا بهش فکر نکن. بزار یکم فکرت آزاد شه بعد در مورد زندگیت یه تصمیم درست حسابی می گیریم. -تصمیمم رو گرفتم می خوام ج.د.ا شم تا اون با کلرا جونش خوش باشه. الیا: بچگانه تصمیم نگیر. بزار واست توضیح بده. -چه توضیحی می خواد بده وقتی یواشکی کلرا رو استخدام کرده؟
واسه جفتمون رختخواب پهن کردم و خودم دراز کشیدم. الیا مسواک به دست از دستشویی اومد بیرون و گفت: -ا تو چرا کار کردی دیو.و.نه؟ از قیافه اش با اون دهن پر کف و طرز حرف زدنش خنده ام گرفت. خندیدم و گفتم: - ... ینی تا گفتم مسواکتم برداشتی آوردی؟ الیا: آره دیگه گفتم حالا حالا اینجام با صدای ناراحتی گفتم: -یعنی تکلیف من و ادرین حالا حالا مشخص نمیشه؟ الیا دهنش رو شستو به سمت گوشیم رفت. همونطور که هر تیکه اش رو که یه گوشه افتاده بود رو سر هم می کرد گفت: -چرا . خودم باهاش حرف میزنم میگم یکم نیاز به وقت داری و الان نمی تونی ببینیش...یکم که آرومتر شدی و از عصبانیتت کم شد به حرف هاش گوش بده بعد درست تصمیم بگیر. بنده خدا شاید اصلاً با کلرا رابطه نداره و کلرا هم استخدام نکرده. و گوشی رو به دستم داد و گفت: -گوشیت رو هم بزار روشن باشه. حداقل جواب مادرت رو بده اگه زنگ زد. -چرا... منشی گفت پشتیبان کلاسشه. گوشی رو ازش گرفتم و روی میز گذاشتم. الیا: حالا گیریم که کلرا پشتیبان باشه وقتی ادرین د.و.س.ت.ت داره که مهم نیست. به اون محل نمیده. -اگه امروز بودی و می دیدی تو چه وضعی بودن این حرف رو نمی زدی. الیا: بیخیال بهش فک نکن. فردا باید بریم دنبال یه دکتر خوب که از الان تحت نظرش باشی. -دلم می خواد زود تمومش کنم اصلاً الیا: دلت غ.ل.ط کرده. بزار یه هفته بگذره بعد برو ببینش و باهاش حرف بزن. خوبه؟ -اوهوم الیا: بگیر بخواب دیگه. شبخیر. -شبخیر. یکم که گذشت به طرفش برگشتم...خوابش برده بود اما من اصلاً خیال خوابیدن نداشتم. تا صبح هزار بار صحنه ای رو که دیده بودم رو مرور کردم و اشک ریختم. با روشن شدن هوا از جا بلند شدم. یه نگاه به صفحه ی گوشیم انداختم. ادرین بود...چقدر تو همین یه روز هم دلم ه.و.ا.ش رو کرده بود... درست وقتی که آدم بد ترین بد و ب.ی.ر.ا.ه ها رو به ع.ش.ق.ش میگه ...وقتی میگه دیگه دلم نمی خواد ببینمش...دیگه دوسش ندارم ته ته ته دلش می دونه که اینا همش حرفه که میزنه و برعکس بیشتر از همیشه دلتنگشِ. تو لحظه آخر دکمه اتصال رو زدم. دلم نیومد نگرانم بمونه هر چند باهام بد کرد. با صدایی که از ناراحت و گرفته بود گفت: -کجایی تو دختر؟ از نگرانی دارم می میرم. هیچی جواب ندادم. فقط اشکم دوباره روی گونه هام جاری شد.
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلم گرفت
دلم میخواد جفت پا برم تو دهن آدرین 🤣🤣😶😶😶
راستی اجی زودگذر رو دیدی؟
خیلی خفننننن بودددد
ولی اخرش زدحال شد:(
اره اجی..
من اونجاش خیلی ذوق کردم که ادرین مرینت رو ب.غ.ل کرد.
ولی اخرش کلا زد حال خوردم😑💔
اجی جونم ازبس مهربونی و خوبی کلمه ای برای توصیفت نیست
وقتی اینقدر با احساس مینویسی میتونم درونت رو حس کنم که چقدر خوبی
من مریضم ولی مجبورم کلاسام رو شرکت کنم و خیلی حالم بدتر میشه...اما وقتی پارت میزاری یا باهات حرف میزنم احساس ارامش میگیرم:)
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اجی.توهم خیلی خوبی❤
ایشالا زودتر خوب میشی💖
عالی بود اجی خوشکلم....عااااااالی
مرسی اجی جونم
اجی من یه چیی رو از یه سایتی خوندم توش نوشته بود جرمی داره بر شکست میشه و تو فصل ۴ یا۵ همچیو تموم میکنه به نظرت واقعیه؟
نه اجی اصن هزینه ها رو توماس میده نه جرمی!
و جرمی اوایل فصل ۴گفته که هزینه فصل ۷هم اماده شد!
اها
اجی میشی؟ کلاس شیشمی زینب❤
اره عزیزم.
حتما.
منم پری سیمام ۱۲ سالمه.
خوشبختم💕
همچنین❤
شبیه فیلم هندی شده
😅
عالی بود آجی خوشگلم
من همین که از مدرسه رسیدم پریدم روی گوشی تا ببینم پارت جدید اومده یا نه.😍
عاشقتم.....عاشقتم.....عاشقتم.....❤💞
لیانا جون.خوشگلم.یکم بیشتر اسلاید بیشتر بزار.قبلا۱۲ یا ۱۳ تا اسلاید میزاشتی ولی این پارت۹ اسلاید بود.
قول بده دفعه بوی بیشتر بذاری.
دوست دارم.😘بای👋
خوش بحالت حضوری میری مدرسه ما از اول اذر
وای مرسییسیسسسسسییییییییییییییی
چشم میکنم ۱۱ اسلاید چون ناظرا اسلایدای زیاد رو برسی نمیکردن کمش کردم ولی میکنمش ۱۰ یا ۱۱
☺😘😇
انشا الله زود تر مدرسه ی شما هم باز میشه شما هم میرید مدریه و دوستاتون رو میبینید
مرسی عشقم❤💛💜💙💚
پارت بعدی رو کی میزاری؟
الان مینویسمش
مرسی عشقم
عالیییی بود پری
میسی
آه قلبم عالیعهههههههههههه
مرسی
دقیقا 5 پارت چون یه پارت تکرار شد خخخخخخخخ چ دقیقم
تو لو خدا پارت بعدو بدههههه
باشه اجی