12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ɛℓα انتشار: 3 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت دو
برای چندمین بار شماره ی فوریت ها رو گرفتم.زنه عصبانی تو گوشی داد زد:خانم لطفا خط رو به خاطر موضوعات مسخره و سر کار گذاشتن اشغال نکنید!و بوق ممتد!زیر لب س چار تا فو*ش عابدار دادم بش.خانوادمم ک بعد از دوبار زنگ زدن و تعریف کردن ماجرا بهم میگفتن خل شدمو کلا گوشیشونو خاموش کردن!چرا کسی نمیفهمه ی عادم فضایی تو زیر شیروونیعععععع!!!!!//////:
چاره ای نبود.یا میمردم یا میکشتمش!الان موضوع بقا در میون بود.هرکی هم فک مکنع درم مث مستند حیوانات حیات وحش عافریقا صبت مکنم خف*ع ش😂😐🩴چوب بیسبال دستم گرفتم،اون یکی دستمم مایتابه،سرمم عابکش گذاشتم ک مغزمو نترکونع(تو فیلم ددم خ)چند تا بادکنک عابی هم پر کردم گذاشتم تو جیبم و با اسپری حشره کش رفتم طبقه بالا.آروم آروم از نرده ی زیر شیروونی بالا رفتم.
اول با آینه دور و اطرافو نگاه کردم.چیزی نبود/:بسم الله!باز نگاه کردم دیدم نه!چیزی نیست|:رفتم تو اتاق زیر شیروونی و اون وسط وایسادم اطرافو نگاه کردم و گفتم:نکنه خیالاتی شدم؟/:وای تالیا تو هم گیج میزنیا دخترررر/:اع سنت خجالت بکش!23 سالته عادم فضایی مکنی واس ملت/:؟همون لحظه ی صدای عجیبی از تو یکی از کارتونا شنیدم!(اتاق زیر شیروونی پر از جعبه و کارتون و وسایل قدیمیع)آروم رفتم سمتش و با گوشه ی مایتابه در کارتونو باز کردمو…
باز جیغ زدمو اول اسپری حشره کشو خالی کردم تو هوا ک فک کنم اصن بش نخورد/:بعد هرچی دم دستم بود از جمله مایتابه،بادکنک های آبی،چوب بیسبال و عروسک رقصان(از اينا هستن مثلا ی دخترع مجسمه ای شکل روی ی چیزی وایساده بعد کوک مکنی مچرخه و عاهنگ پخش میش)رو انداختم سمتش که باز شدو عاهنگش پخش شد!موجود فضایی که تا الان توی جعبه بود و ترسیده بود،با صدای اسباب بازیه اومد بیرون و برش داشت و با لبخند نگاش کرد!
پشمام داش میریخت/:عادم فضاییع داش لبخند میزد/:شمشیر اسباب بازی ک اونجا بودو برداشتمو سمتش گرفتمو با تمام جرعتی ک نمدنم اع کجا اومد بهش گفتم:تو چی هستی؟چرا اومدي اینجا؟مخای منو بکشی یا زمین رو تصرف کنی؟از ترس تو خودش جمع شد!احساس کردم بهم آسیبی نمیرسونه!شمشیرو گذاشتم کنارو خیلی آروم و با احتیاط جلوش زانو زدمو نشستمو گفتم:هی!نترس!تا کاریم نداشته باشی کاریت ندارم!(عرع خیر سرم مخاستم بکشمش/:)آروم سرشو بالا آوردو نگام کرد!گفتم:حرفامو میفهمی دیگه؟چون اگ نفهمی نميدونم چیکار باس کنم!عینع چی فقط زل زدع بود بم/:گفتم:تگ میفهمی چی ميگم سرتو تکون بدع!باز داشت نگام میکرد!
گفتم:خب!نمیفهمی چی ميگم!چیکار کنمممممم؟آها!ی کاغذ و خودکار برداشتم شروع کردم کشیدن!خودمو خودشو کشیدم که مثلا با هم دوستیم و مهربون!بعد خونمو کشیدم و نشون دادم که ميتونه بمونه!بعد هم غذا کشیدم و بهش گفتم:میخوری؟بهش نگاه کردو بازم معصومانه بهم نگاه کرد!
عجب گرفتاری شدیم!ی نقاشی کشیدم که مثلا بغلش کردم!بعد بهش نشون دادم و گفتم:میشه؟بعد با دستام حالت بغل کردنشو درآوردم!سرشو به چپ کج کرد!رسما نمیفهمید چی مگم!/:خلاصه آروم بغلش کردمو با حفظ تعادل بسیار از نرده های زیر شیروونی اومد پایین.وقتی اومدم پایین شروع کرد دست زدن!با تعجب نگاش کردمو گفتم:تو خوشت میاد سوار من شی؟احساس خ* بودن درم//:؟
بردم آشپزخونه و پشت میز غذا خوری نشوندمش و وافلی که ميخواستم بخورمو گذاشتم جلوش و گفتم میخوری؟نگاش کرد و بوش کرد!بعد منو چند ثانیه نگاه کرد.انگار مخاس مطمعن ش سمی نیس!گفتم:باشه!نگاه کن خودمم میخورم!چیزی نمیشه!بعد چنگالی که آماده داشتمو خوردم(چنگالو نخوردما!وافلی که باهاش جدا کرده بودمو خوردم)دید خوردم و چیزیم نشد یهو با کله رفت تو بشقاب!😐واقعن کلش افتاد تو بشقاب!/:بعد شروع کرد همونطوری خوردن!منم عینع ب*ز داشتم نگاش مکردم!وقتی تموم کرد سرشو بلند کرد دیدم کل صورتش وافل و خامس!انقده کیوت بود که نگووووووووو!دیگه نتونستم خودمو کنترل کنمو شروع کردم خندیدن!
اونم فقط نگام میکرد.وسط خندیدنم صدای ترمز ماشین توی پارکینگ نظرمو جلب کرد!سریع رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم خواهرم تانیا با دخترش لیلی اومدن!عینع فشنگ رفتم سمت آشپزخونه و فضایی رو برداشتم و گفتم میری طبقه بالا تو زیر شیروونی میشینی!پایین نیا تا خواهرم بره!گذاشتمش تو اتاق زیر شیروونی و داشتم درشو میبستم گفتم:ميدونم نفهمیدی چی گفتم ولی فقط بشين!بعد هم سریع از پله ها اومدم پایین.آخرین پله بودم که تانیا درو باز کردو با تعجب گفت:چرا نفس نفس میزنی؟یه لبخند مسخره زدمو گفتم:ها؟هيچي!فقط خواستم یکم خونه رو مرتب کنم گیر ندی!برگشت هال رو نگاه کردو گفت:این الان تمیز شدشه معلوم نیست قبلش چی بوده!
لیلی تاتی تاتی اومد پیشمو دستاشو باز کردو گفت:خاله!تازه حرف زدن یاد گرفته بود!بغلش کردمو گفتم:سلام عشقم!چطوري؟مامانیو اذیت میکنی دیگه؟ناز خندیدو با انگشت به آشپزخونه وافل ها اشاره کردو گفت:وافل!تانیا رفت تو آشپزخونه و گفت:تالیا آشپزخونه رو ترکوندی؟نگاه کن چه بلایی سر بشقاب بیچاره آوردی!(همون بشقابی که فضاییه توش غذا خورده بود رو ميگفت)سریع رفتم بشقابپ ازش گرفتمو گفتم:ول کن اينارو برو بشين تو هال من یکم اينجارو جمع کنم صبحونه حاضر کنم واس لیلی و تو!پشت چشمی نازک کردو رفت تو هال و همونطور که خونه رو مرتب میکرد گفت:نمیدونی که،مکس(شوهرش)میگه بیا برای سه روز بریم خونه ی مادر(مادرشوهرش)منم گفتم حوصله خواهرتو ندارم همش یا تیکه میندازه یا میگع حواست به شوهر و بچت نیست و فقط کار میکنی!خب من پرستارم!چه انتظاری داره؟!انتظار داره بشينم خونه باور و بساب کنم بهم پول بدن!همه عينه خودش زن شهردار نيستن که!همینطور که مایه وافل رو توی وافل ساز میریختم گفتم:خب مکس چی گفت؟_هيچي!فقط دو روزه برام چش غره میاد!
در وافل ساز و بستمو برگشتم میزو تمیز کنم که دیدم لیلی نشسته داره با فضاییه بازی میکنه!!!!!سریع هول شدمو گفتم(با صدای هول):تانیا تو هم انقد به شوهرت سخت نگیر!اون بیچاره دوست داره(همينطوري به سمت لیلی و فضایی میرفتم)تانیا درحال که پشتش به ما بودو داشت لباس چرکارو تو سبد میریخت گفت:خب انتظار داری چیکار کنم؟آدم فضایی رو بغل کردم.تانیا ادامه داد:بگم حق با خواهرشه؟همین لحظه لیلی بغضش گرفت و گفتم الان که بترکه!سریع یکی از مجسمه های روی شومینه رو بهش دادم که بازی کنه!به تانیا گفتم:نه!معلومه که نه!تو یه لحظه مراقب وافل ها باش من برم دستشویی برگردم!دارم میترکم!و قبل از اینک بتونی چیزی بگه سریع از پله ها رفتم بالا و گفتم:مگه من نگفتم تو زیر شیروونی بمون؟!میخوای خواهرم بکشتت؟سریع تو یه حرکت قافل گیر کننده از دستم خودشو آزاد کردو پرید رو زمین!
زحمت کشیدم پس لایک و کامنت و فالو کنید
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
Wow 🤤✨
عاشقش شدم 😍
برم پارت بعدی رو بخونم👀💜
مرسی😋
عالی بود دلم میخواس اون لحظه که آدم فضاییه داش وافل میخوردو ببینم
مرسی گیگیلی