
ناظر تست چیز بدی نداره رد یا شخصی نکن پلیز
صبح روز بعدی توی دانشگاه مایکل رو دیدم و یکم باهم صحبت کردیم.مایکل گفت که اسم اون دانشمنده،جیسون رابِرز هه.حداقل الان اسمشو ميدونم.دیگه کم کم به غروب نزدیک شده بودیم و هوای گرم تابستانی رو به خنکی شب میرفت.طبق معمول لای خاک و گُل های رز بودم و داشتم بهشون رسیدگی میکردم.به توضیحات الن راجب اینکه چطوري باید حشرات رو ازشون دور نگه دارم گوش میدادم و سعی میکردم طبق دستوراتش عمل کنم.
الن خیلی جدی توضیح میداد:ميتوني ازاون سم ها استفاده کنی ولی حواست باشه که چقدر...دوباره شروع کرد به سرفه کردن.توی این چند روز خیلی سرفه میکرد و بی حال بود!اما امروز سرفه هاش شدید تر و بیشتر شده بودن و این منو واقعا نگران میکرد!رفتم سمتش و شروع کردم به ماساژ دادن پشتش تا شاید سرفش کمتر شه:الن؟خوبی؟چرا انقدر سرفه میکنی؟به خاطر سرفه از حالت گربه ایش دراومده بود و دوباره خودش شده بود:خوبم!چیزیم نیست!وقتی حالش بد میشد،انرژی برای تغییر شکل نداشت.نگران گفتم:نه!تو یه چیزیت هست و من اينو ميدونم!خواستم حرفمو ادامه بدم که...
خواستم حرفمو ادامه بدم اما با صدای مایکل،حرفم یادم رفت:ت...تالیا؟منو الن با ترس بهش نگاه میکردیم.چی؟وای خدای من اون الن رو دیده بود!اما من مطمعنم امروز دانشگاه زودتر تعطیل شده و همه رفتن!اون اینجا چیکار میکنه؟با صدای یکم لرزون پرسیدم:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟با انگشتش به الن اشاره کردو گفت:ا...اون چيه؟بلند شدم و جلوی الن ایستادم تا دیده نشه:مایکل..._اون حرف میزنه؟_مایکل ببین..._اینجا چه خبره؟اون چه موجودیه؟!یکم جا به جا شد تا بتونه الن رو ببينه:صبر کن...این همون گربه ی اون شب نیست؟آره همونه!
بهش نزدیکتر شدمو گفتم:نه اشتباه میکنی این اون نیست!متعجب پرسید:از کجا پيداش کردی؟باید ازش فاصله بگیری ممکنه خطرناک باشه!_چی؟بازوهامو گرفت و منو به یه سمت دیگه راهنمایی کردو خودش رفت سمت الن:باید با احتیاط بگیرمش!حرف هم که میزنه!اصلا چه موجودیه!الن پشت بوته های گل قایم شده بود.
بازوی مایکل رو گرفتم و سعی کردم جلوشو بگیرم:نه صبر کن!نباید بهش آسیبی بزنی!ولش کن!برگشت سمتم:چی؟شوخی میکنی؟اون یه موجود جدیده که ميتونه باعث بشه همین الان فارق التحصیل بشم و یه کار خوب گیرم بیاد!کلی جایزه بابتش میگیرم!داد زدم:نمیذارم بگیریش و ازش برای رسیدن به خواسته هات استفاده کنی!سر جاش ایستاد و کاملا برگشت سمتم.متعجب گفت:داری چی میگی؟اون...با اشک های توی چشم هام فریاد زدم:من نمیذارم بهش آسیبی بزنی و اونو به موجود ازمایشگاهیت تبدیل کنی!اون هم مثله ما احساس داره و ميتونه درد رو حس کنه!تو نميتونی انقدر ظالم و بی رحم باشی مایکل!
گفت:تو...داری از یه موجود عجیب...دفاع میکنی؟سعی کردم اشکامو پاک کنم.ادامه داد:تو اونو...میشناسی؟همینطور که چشمامو پاک میکردم،سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم._واییی تالیا!میدونی داری چی میگی؟اصن اون چيه؟همه چیز رو برام توضیح بده.*با لحن آروم تری ادامه داد*شاید اونوقت نظرم عوض شد!آب دماغمو بالا کشیدم و از کنارش رد شدم.بوته هارو کنار زدم تا الن رو پیدا کنم و بگم جاش امنه.دراز کشیده بود.تکونش دادم:هی،ميتوني بیای بیرون!جوابی نداد.بازم تکونش دادم:الن؟کاریت نداره.وقتی باز هم جوابی نداد با نگرانی بلندش کردمو از لای بوته ها بیرونش آوردم تا بهتر ببینمش._الن؟؟!هی بیدار شو!بیهوش شده بود!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
*مودموقتییسالمنتظرمپارتبعدوبعدی:*
چرا پارت بعد نمیزاری الان یه سال شدهاااا
خب حمایت خیلیییی کم بود😞
تلو خدا بزارررر بقیه رو چیکار داری من خودم ۱۰۰۰ نفرم خوبه؟؟؟😂😂😂
😢راستش من دوران مدارس نمیتونم هیچ پارتی بذارم شاید عید گذاشتم شاید هم تابستون ولی خب مرسی بابت حمایتت مهربونم(◍•ᴗ•◍)✧*。
پس پن در انتظار میکنم
🤌🏻👌🏻❤🌹
عالی بود
ممنوننن
عالی بود♡
فقط پارت هاروخیلی دیربه دیرمیدی
مرسیی
😬😬😬ميدونم و شرمندم درواقع خیلی کم وقت میکنم بنویسمش یا اصن وارد این پیجم شم