
زندگی دیگران پوچه.... رویا پردازی پوچه.... اکنون تنها چیز با ارزش او.... خودش است...... چگونه تغییر کردی؟.... آه تغیبر کردنت آدیست..... باز هم ادامه بده.... آن قدر که تبدیل به شیطان شوی.... 🖤

فینیس از خواب بلند شد بعد از شست و شوی صورتش به سمت آینه رفت لباس سیاه زیبایی برداشت و آن را به آرامی پوشید کمربندی طوسی و ۶ سانتی راهم به کمرش بست... آن کمربند پر از میخ و خنجر و تیر های انواع اصلحه ها بود... می خواست موهایش را هم ببافد که در باز شد امیلیا بود.... امیلیا به سمت فینیس آمد دست های فینیس را از روی موهایش برداشت و گفت ( خودم برات میبافم) فینیس آرام گرفت... لحظاتی بعد بافتن موهایش تمام شد..... او اکنون تغییر کرده بود دیگر همان پروانه ی قبل نبود در این روز ها معنی قوی بودن را فهمیده بود... معنی زندگی... خونخوار تر شده بود نیشش هر روز بیشتر و بیشتر سمی میشد اما برای امیلیا مهم نبود نه تنها او بلکه برای هیچ کس مهم نبود آنها باز هم او را دوست داشتند...بیش از حد....**فینیس فعلا اینیه که تو عکس گذاشتم حتی اسلحه ها و موهاشم همونه**
امیلیا میدانست فینیس دیگر آن دختر قبل نیست اما باز هم دلش آغوش گرم او را میخواست...( فینیس... میدونم تغییر کردی.... ولی تو که با ما سرد نشدی؟.... میتونی فقط برای چند لحظه.... فقط چند ثانیه منو...) امیلیا تا خواست حرفش را ادامه بدهد خودش را در آغوش فینیس یافت.... امیلیا یک سال از فینیس کوچکتر بود.... یعنی او فقط ۱۶ سالش بود..... فینیس با لبخند مهربانی درحالی که امیلیا را در آغوش گرفته بود گفت ( من هر چقدر هم که تغییر کنم... شما و کسانی که باعث تغیرم شدند رو از یاد نمیبرم.... نگران نباش من همیشه دوستت دارم امیلیا) لحظاتی بعد امیلیا خودش را از آغوش فینیس بیرون کشید به سمت میز کنار تخت فینیس به راه افتاد...... کشوی اول را باز کرد در آن پر از میخ و گلوله و خنجر بود و هزاران ابزار مرگ کوچک..... امیلیا در آن را بست در کشوی دوم را باز کرد در آن کشو هم پر از اسلحه و تفنگ بود امیلیا دو
تفنگ جفت کوچک را برداشت آن ها را به کمر بند فینیس آویزان کرد ( دیگه وقتشه بریم اون ابله ها هر لحظه ممکنه بهمون حمله کنن) فینیس میدانست منظور امیلیا از اون ابله ها چه بود ابله ها همان پدر و مادر او... برادرش.... پرنس بدجنسی که او رامسخره کرده بود وپادشاه کشور فینیس بود..... آره اونا بعد از از دست دادان فینیس تا حدی ترسیده بودند جنگی به راه انداخته و میخواستند فینیس را به همراه لوپین ریشه کن کنند اما مگر میتوانستند؟ فینیس نگاهش را به پنجره دوخت بعد در حالی که امیلیا را هنگام رفتن تماشا میکرد گفت ( کارم تمومه الان باهات میام فقط...)... امیلیا ایستاد فینیس راتماشا کرد او میخ میخواست.... میخ دردناک ترین وسیله برای مرگ بود. و امیلیا باورش نمیشد فینیس به انها علاقه داشته باشد.... وقتی به حیاط رسیدند کیریتو فینیس را صدا زد میخواست خصوصی با او حرف بزند در آن لحظه لوپین یکی از آن نگاه هایی که هر مردی به رقیب عشقی اش میکند به کیریتو کرد اما کیریتو بیشتر لجش گرفت مصمم تر شد با فینیس
صحبت کند..... بعد از چند لحظه حرف زدنشان تمام شد به راه افتادند بالاخره..... وقتی به میدان جنگ رسیدند فینیس دلش نمیآمد هموطنانش.... حتی اگر فقط سرباز بودند را بکشد فقط به آنها ضربه ی کوچکی میزد اما وقتی به لوپین.... کیریتو... و دیگران نگاه میکرد بیرحمی آنها هنگام جنگ آزارش میداد.... آن همه خونی که روی زمین ریخته میشد.... توجهش به لوپین جلب شد او داشت سه سرباز را میکشت چهره اش بیش از حد ترسناک بود.... بیش از حد..... فینیس خود به خود از او ترسید باورش نمیشد داشت از مردی که عاشقش است میترسید..... اشک از چشمانش سرازیر شد به سمت لوپین دوید نگذاشت کارش را ادامه بدهد محکم او را از پشت در آغوش گرفت....( نه.... نه تو اینقدر ترسناک نبودی.... خواهش میکنم... نکششون..... تو بدجنس نیستی.... خواهش میکنم لوپین نکششون) لوپین تعجب کرد از کارش دست برداشت ( اونا همه بهت ظلم کردن... اونا تو رو نابود کردن... منظورت چیه؟ باید تو هم دست به کار بشی باید یاد بگیری بکشی) لوپین بدون توجه به چهره ی فینیس دست او را گرفت آن را روی تفنگ گذاشت (نه.... نههههههه) اما فینیس هرچه تقلا میکرد لوپین رهایش نمیکرد تا اینکه به زور او را مجبور کرد به زن بی گناهی که داشت گریه میکرد و کمک میخواست تیر بزند.... فینیس به شدت خود را تکان داد روی زمین افتاد چهره اش در بیشترین حالت وحشت بود....( نه.... من چیکار کردم..... اشتباه میکردم... تو فقط یه پرورش دهنده ی قاتلی لوپین.... تو لایق اینکه عاشقت باشن نیستی.... اونا... همش دروغ بود؟ اون محبت هات به من؟ اون کلمه های دوستت دارم؟ ........ فکر کنم نباید باور میکردم..... آخرش هر کاری کنم دارم به خودم ضرر میزنم....) با ترس بلند شد و به عقب رفت.... او داشت از لوپین فرار میکرد و در همان لحظه در آغوش مردی افتاد که قبلا از او متنفر بود.... آره اون پرنس کشور خودش بود پرنس لیوی.... فینیس تمام اون درد و رنج ها را فراموش کرد درد هاییکه از پرنس لیوی کشیده بود بلکه خودش را محکم تر در ءغوش او انداخت شروع به گریه کرد.....( میترسم.... این دنیا و آدماش بیرحمن.... بیش از حد بیرحم....) ....... باورش نمیشد.... لیوی دستش را روی سر او گذاشته بود سرش را نوازش میکرد......

چه شده بود؟ .... مگر لیوی همان مردی نبود که با او مثل حیوان رفتار میکرد..... پس چرا الان مهربون شده بود.... نکنه این هم یه تله بود..... اگر عجله نمیکرد شاید..... قلبش آرام شد..... لیوی او را بغل کرده بود... اما اینبار واقعی.....( نگران نباش الان میتونم ازت محافظت کنم.... تو فقط آروم باش و.... اگه نمیتونی بکشی..... پشت من پنهان شو... ازت محافظت میکنم......) در آن لحظه فینیس چیز دیگری نگفت فقط برای اولین بار پشت لیوی پنهان شد..... بیاد آورد شادی اش با امیلیا.... حرفی که کیریتو به او زذه بود.... دلگرمی هایش..... عشقی که به لوپین داشت.... ملکه... خدمتکار های قصر...... آیا او با بودن پشت لیوی .... با قبول کردن اینکه با او باشد..... داشت از لوپین و دیگران دوری میکرد؟ و چیز دیگری به یاد آورد لوپین موقع تمرین به او آسان نمیگرفت..... مثل عاشق با او رفتار نمیکرد..... اگر واقعا عاشقش بود صبر نمیکرد تا فینیس تا حد مرگ تمرین کند و بعد به او یاد بدهد..... اما لیوی یا همان شاهزاده ای که با او نامزد کرده بود..... او مهربان بود... علارغم بدی هایش.... گاهی اوقات با او خوب رفتار میکرد..... نگاهی به جنگ لیوی انداخت او برای محافظت میکشت و آرام.... ولی لوپین با بیرحمی و برای رضای دل خودش میکشت......
و همه چیز را فهمید..... کسی که عاشقش بود لوپین نبود.... لوپین فقط میخواست از قدرت فینیس سؤ استفاده کند.... کسی که واقعا عاشق فینیس بود... اما نمیدانست.... لیوی بود... آره اعتماد کردن به غریبه ها.... بدشگون بود.... باید میدانست لیوی عاشقش است اما به روی خودش نمیآورد... چون نمیخواست فینیس آسیب ببیند..... و بعد شمشیر دیگری به فینیس حمله کرد..... فینیس به شدت ترسید اما لحظه ای بعد لیوی او را روی زمین انداخت و با چهره ی مهربانی به فینیس گفت ( آسیب که ندیدی؟ حواست کجاست) فینیس خودش را جمع کرد سری به نشانه ی تایید تکان داد و بعد......
لایک کنین تا زود بزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درود بر شرفت😅😂
عالییی
بسیار عالییی
خیلی عالییی
خوب
خیییلللیییی عاالییی
خیلی حال داریاااا هم میخونی هم نظر میدی خوش بحالت اینقد آزادی درضمن ملشی💚😘
یس خیلی حال بدارم😅😅😅😂😂🤣در زمن آزادی من نیز حدی دارد من یک عدد بچه خر خونم🤓🤓 پایه هشتم سال دیگه سال حساسیهه واسم
موفق باشی
چه رشته ای میخوای بری؟
رشته ای که مامان یا بابات مجبورت میکنن رو نگو... اونی که خودت دوست داری رو بگو..
واقعا هشتمی؟ چه جالب میگم هشتم چجوریه؟ منظورت در مورد انتخاب رشته چیه؟ من هفتمم یه سال کوچکترت
هفتم سال جالبیه
سعی کن عربی و زبان رو خوب یاد بگیری و گرنه تو هشتم گیر میوفتی…از ما گفتن بود! در مورد انتخاب رشته هم تو سال نهم باید یه رشته انتخاب کنی معروف ترین رشته ها عبارتند از:: ریاضی،تجربی،انسانی،هنر
که با توجه به رشته ای که انتخاب میکنی کتاب ها و سطح درس خوندنت متفاوقت میشه
موفق و سر بلند باشی🥰
سلام اجی جونم دیگه کم پیدایی البته حق هم داری اما خیلی وقته دیگه کم تست مینویسی و خیلی وقته که به تست های منم سرم نزدی اما پنجشنبه و جمعه که مدارس تعطیل هست لطفا بیا و به تست های منم سر بزن تازه قسمت های19،20،21رویای میراکلس هم امده توی پنجشنبه و جمعه اینارو هم لطفا بخون برات بهترین ارزوهای موفقیت رو میکنم
فدای تو بشم من....
چشم عزیزم پنجشنبه جمعه نزدیکه حتما میاممیخونم تستاتو
منم آرزومه تو همیشه موفق باشی🤍
ممنون 😘
عالی بودددددددد
پارت بعدی لطفا
مرسی 🤍
عالی بود 😘 ❤ امروز قسمت ۱۹ و ۲۰ رویای میراکلس امده اگه خواستی برو بخون☺
چشم مشقامو تموم کنم میرم میبینم (✷‿✷)
ممنونم اجی جونم
میگم پارت ۲۲ نیومده؟
نه الان داره تموم میشه اجی جونم 😉
سلام اجی جونم امروز قسمت جدید یعنی قسمت ۲۲ رویای میراکلس امده اگه خواستی برو بخون 😉😘
عالی بود آجی
منم آرزو رمز پروفایل قبلیم رو فراموش کردم مجبور شدم یکی دیگه درس کنم 😔همهی فالوور هم از دست دادم 😔
شناختمت آجی
خیلی بد شد....
تو تست بعدیم معرفیت میکنم اینبار شاید جبران شد (╯︵╰,)
خودا چه ایموجی ای فرستادم فکر کردم حالت غمگینه حالت عصبانی اومد o(╥﹏╥)o
مرسی آجی 🥺❤️❤️
😂😂😂
مهم نیس آجی دوباره جمعشون میکنم🙃
آجی یه سر به پروفم بزن فالورام زیاد نشدن ولی تعداد بازدید و لایک رو نگا از پروف قبلیم هم بهتره 😂😂😐
میگم آجی میخوام تو این پارت پروانه معرفیت کنم میتونی اسمتو یا اسم داستانتو برام تایپ کنی یا تستاتو؟ میخوام کپی کنم
باشه اجی ❤️
اسممarezo اسم داستانم هم تک پارتی جیمین (هر جا بری منم میام )