
سلام بچه ها قسمت اول این داستانو توی صفحه پروفایلم بخونید
همه گفتن : ماهم داریم خلاصه کل شبو بیدار موندیم و فکر کردیم ۵ روز بعد بعد از کلی گذر زمان روز هفتم رسید دختره با دستای سرد و شیطانی از تلویزیون درآمد همه جیغ کشید ایم اون جنیفر اشلی مارنی ملیسا آنیتا و من رو به داخل تلویزیون برد وقتی همه را به چاه انداخت لیانا گریه کررد چرا شما به اینجا آمده اید من من او را بغل کردم گفتم با هم از اینجا میریم! یاد راشل (یکی از شخصیت های رینگ) افتادم یهو موهای سیاه و بلندی از توی آب چاه بالا اومد همه ی دخترا جیغ زدن و سعی کردن که به بالای چاه برن اشلی به پایین افتاد ملیسا وجنیفر دستشو گرفتن تا اون دختر نتونه اونو بگیره
یهو من که حواسم پرت شده بود دست لیانا رو ول کردم و لیانا جیغ زد اما اگه اونو نجات میدادیم اون دختر مارو میگرفت ما یک سنگ روی اون دختر انداختیم و به پایین پرت شد بچه ها منو بالا کشیدن ولی من می خواستم توی چاه بپرم ولی آنیتا و جنیفر دستای منو گرفته بودن وملیسا و اشلی ومارنی هم سنگی که روی چاه بود رو هل میدادن تا بسته شه .. من فریاد میزدم و میگفتم لیانا آجی من تو رو نجات میدم !لیانا لطفا نرو تروخدا! و بچه ها هم منو میکشیدن با خودشون منم داد میزدم ولم کنید لیانا هنوز اونجاست ... ولی لیانا دیگه مرده بود. بعد از اون جریان چند روزی بود که برگه هایی زیر در پیدا میکردم که با خون نوشته شده بود : چرا منو نجات ندادین؟ و وقتی میرفتم که به مامان و بابام نشونش بدم برگه کاملا ناپدید میشد خیلی ترسناک بود نمیتونستم برم پیش دخترا چون اونا واسه ی هفته رفته بودن مسافرت منم مجبور بودم تا اومدن اونا صبر کنم..
شب که شد وقتی چشمامو بستم صدای لیانا رو شنیدم میگفت : کمک! چشمامو باز کردم دیدم روی آینه با خون نوشته : اجی تو رو هم میارم پیش خودم ... جیغ زدم و از اتاق خواستم بیرون برم که در قفل شده بود پشت سرم لیانا که انگار ی جسد زنده بود رو دیدم با دیدن اون از حال رفتم صبح که شد هیچ اثری از لیانا و اون خون روی آینه نبود... رفتم پایین که صبحانه بخورم دیدم مامانم ی عروسک برام خریده که جای خالی لیانا رو حس نکنم اون عروسک واقن وحشتناک بود و خنده ی تمخسر آمیزی زده بود ولی مجبور بودم که اون عروسک رو بپذیرم شب شده بود .. من اصلا نمیتونستم چشمم رو از اون عروسک با لباس قرمز بردارم .. واقن ترسناک بود اون رو بالای کمد گذاشتم و سعی کردم بخوابم اما چشمم رو که باز کردم جای عروسک تعغیر کرده بود سریع از اتاق رفتم بیرون مامان مامان!!!! باباااااا ! بابااااا! نه اونا توی خونه نبودن رفتم دم در ی نامه بود
دخترم لیسا جانم ما میریم چند دقیقه بیرون چون توی اتاقت بودیم نخواستیم بیدارت کنیم عزیزم دوستت داریم مامان .بابا چی؟ اونا رفتن ؟ حتما الان اون عروسک منو میکشه ! با تلفن خونه به اشلی زنگ زدم ... ..سلام من اشلی هستم لطفا پیغام بگذارید. خیلیلی ترسیده بودم احساس میکردم همین الان الان هاست که اون عروسک منو میکشه یهو یادم اومد برم چراغا رو روشن کنم! ولی یهو برقا رفت داشتم از ترس میمردم یهو عروسکو روی مبل دیدم که نشسته و سرش رو تاب داده دستم رو گذاشتم روی سرم گریه کردم و گفتم لیانا من تقصیری نداشتم خواهش میکنم منو اذیت نکن ! آجی من ترو دوست دارم من مجبور شدم. لطفاا در همون لحضه در خونه باز شد مامان و بابا بودن دختر چی شده ؟؟ بابا : چی شده گلم؟ من گفتم : ترسیدم... دخترم از چی ترسیدی از تاریکی.
باشه برو بگیر بخواب دیگه ولی من نمیتونم برم توی اتاقم بخوابم چون من از .....ی چیزی میترسم بابا: خوب از چی من : من لیانا رو میخوام یهمو مامان و بابا هم زدن زیر گریه من رفتم تو اتاق اونا بخوابم که وقتی چشمامو باز کردم توی پذیرایی بودم متعجب شدم یعنی چی ؟ چرا من اینجام؟ تعجب کرده بودم ! از مامانم پرسید، که چرا اینحام اون گفت :خودت دیشب اومدی اینجا خوابیدی و از اون جالبتر اون عروسک هم توی بغلت بود که خوابیدی !
با این حرفش خیلی وحشت کردم اصلا امکان نداشت من با اون عروسک خوابم ببره ! چند روز همینجوری گذشت و خیلی اتفاق های عجیب افتاد بلاخره دخترا از مسافرت اومده بودن و امروز میخواستن پیش ما بمونن دل تو دلم نبود که شب بشه و اونا بیان خونمون ! مجبور بودم مشق هام رو بنویسمم هوففف واقن حوصله سر بره
من تا اینجا نوشتم بقیش رو بعدا کامل میکنم نظر بدید ممنون میشم اگه خواستید فیلم حلقه رو ببینید تا بیشتر واستون جذاب بشه مرسی
نظر بده
خواستم یاد آوری کنم ( نظر بدهه)
خب دیگه بای ^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آفرین .
خیلی خیلی خوب بود مرسی❤❤❤
ممنون از تو خوشگلم*-*
وایییییییییییی عالیییییییی بوددددددددد عجوووو😍😍😍😍😍😍♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
مرسی :)
واییییییی عالی بود 💞💕
تنکس💗
خیلی قشنگه 😍😍
من راستش خیلی داستان های به جز بی تی اس نمی خونم ولی اینو واقعا دوست دارم 😘
فقط چرا پارت بعد رو نمی ذاری ؟ 😢😬💜💜😘😍❤
واییی خیلی ممنونم
قسمت سوم و چهارم در حال برسیه❤👯
خیلی قشنگ بود لاوم حتما ادامه بدهههه❤😍😍
ممنون کویین💓💁
وابیییییییی فوق العادههههههههههههههه بود محشر بودد عزیز دلم ادامه بده👏👏💖💖💖😍😍
ممنون خوخگلم به خوبی داستان تو نمیشه💓💓
خب چجوری در ارتباط باشیم
نمیدونم 👐
اینم بگم ک اینستا یا تلگرام ندارم :(
خیلی عالیه. من که خیلی حال کردم. بازم بزار
💫😺 میسی عصیصمم
سلام
ببین من عاشق داستلنت شدم
یعنی شفتش ببین اگه کتمایل به همکاری باشی من میتونم ادمشو با کمک تو تموم کنم
سلام
راستشو بخوای من واسه ادامش چیزی به ذهنم نمیرسه
اره اگه میتونی چرا که نه باهم ادامش بدیم 👐
آره خوشحال میشم