
از زبان راوی مرینت توی ذهن خودش گفت اگه به ادرین بگم که باباش هاکماث بوده افسرده میشه و نمیتونه باش بجنگه ولی از یه اگه نگم باباشو میگیره مث 🤐میزنه حالا چیکار کنم چیکار نکنم وات نودو وات نات تودو از زبان مرینت توی ذهنش باید برم به ادرین بگم ولی چطوری😰
ادرین: این هاکماث اخه چه خریه که دست از سر من و مرینت برنمیداره کای باید مرینت بدونه کس باشه پس به اون میگم تا هویتش رو به من بگه .....ادرین : سلام مرینت : سلام میخوام یه موضوعی رو بهت بگم راجع به هاکماث اون .. ......اون ........اون ادرین : د بگو دیگه جون به لب که هیچی جون به مغز شدم مرینت به صورت تند: هاکماث همون گابریل اگراست بابای توئه ادرین : مرینت چی میگی
از زبان راوی ادرین رو انگار برق ۴۵۰ ولتی بش وصل کرده بودن انقد عصبانی 😡 بود که میخواست بره هاکماث رو بکشه ولی از یه طرف دوستش داشت چون باباش بود و از یه طرف ازش متنفز بود چون این همه بد بختی براسون درست کرده بود از زبان ادرین باید برم ببینم چرا میخواست مارو شکست بده مرینت: ادرین لطفا نرو تا شکستش بدیم بعد ازس میپرسیم ادرین: چشم بانوی من
از زبان هاکماث خیلی خسته بودم رفتم رو کاناپه خوابیدم بعد از ۳ ساعت بیدار شدم دیدم معجزه گرم نیست تاره از خواب بیدار شدم جون داشتک برم یکیو شرور کنم از زبان ادرین بانوی من حالا چیکار کنیم مرینت: باید بریم توی تلویزیون و بگیم که معجزه گر رو برداشتیم هر کی میخواد معجزه گر رو فلان ساعن بیاد فلان جا ادرین: فکر خوبیه افرین بانوی من
بعد از اعلام کردن در تلویزیون : هاکماث : حالا دیگه میدونید من این شخص هستم پس دیگه مخفی کاری نداریم اما شما نمیدونید که اون یه معجزه گر واقعی نبود و بدل بود ها ها ها ها 😈😈 ادرین : بانوی من به تظرت پدرم میاد برای این که معجزه گر رو برداره از نظر من ۱۰ درصد ممکنه بیاد و معجزه گر رو برداره مرینت : منم همین احتمالا میدم اما اگه نیومد طبق نقشه دوم عمل میکنیم ادرین : نقشه دوم چیه مرینت : نقشه جایگزین نقشه اول گابریل : کت نوار و لیدی باگ من اومدم اما شما اینو نمیدونید نورو بال های تاریکی را برخیزان راوی : و تبدیل شد
از زبان ادرین و مرینت 😨😱😱😨 مگه ما معجزه گرت رو بر نداشته بودیم چطوری تبدیل شدی از زبان هاکماث ها ها ها 😈😈😈😈 شما فک کردید من خرم که معجزه گر اصلی رو بزارم کنار خودم و بخوابم؟ مرینت و ادرین: اره هاکماث: کور خوندین شماها ار من باهوش تر نیستید 😈😈😈😈😈
مرینت : به همین خیال باش هاکماث ممکنه که این دفعه ما غفلت کرده باشیم اما اینی که داری باهاش مبارزه میکنی کیه هاکماث : بله صد در صد میدونم ادرین پسرم ادرین : اما پدر تو خیلی بدی واقعا که چرا اینجوری کردی کتاکلیزم نرینت : لاکی چارم راوی : بعد از جنگی که حدودا ۴ ساعت طول کشید بالاخره گابریل شکست خورد و ادرین گفت : پدر چرا این کار رو میکیردی گابریل : به خاطر مادرت ادرین : پس خوب شد شکست خوردی پلیس ببرش لیدی : خوب تونستی با این قضیه کنار بیای
ادرین: پدر راستشو بگو برای چی میخواستی ما رپ شکست بدی هاکماث: بخاطر ابنکه مادرت رو زنده کنم مرینت و ادرین: الکی نگو بابا هاکماث: به جون تو راس میگم میخواستم با معجزه گر گربه و کفشدوزک مادرت رو زنده کنم ادرین و مرینت : خب به خودمون میگفتی تا بهت میدادیم هاکماث: اولا میترسیدم ندین دوما چرا باید به من بدی ادرین: پدر، مادر مهم تر بود
مرینت : البته ادرین خودت میدونی که نمیشد چون خودت میمرردی ادرین : اره پلیس حالا دیگه ببرش بعد از یک ماه : مرینت : ادرین بالخره ماجرا ها هم تمام شد و عشق ابدیه ما هم به وجود اومد
و تمام
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود اما بد تموم شد یعنی حرف هایی که آدرین میزد اصلا به شخصیت واقعی آدرین نمی خورد بعد مرینت اصلا اجازه نمیده که با آرزو کسی زنده بشه یعنی چی خوب بهمون می گفتی بعد ما کمکت می کردیم باید یکم شخصیت های داستان رو نزدیک به شخصیت های واقعی می بردی