6 اسلاید صحیح/غلط توسط: پشمای ته انتشار: 3 سال پیش 62 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های یوروبون 🙃 خب زیاد حمایت نمیکنید تعداد لایکا و کامنتا اصن با بازدیدا 🤦🏻♀️ برای پارت بعدی شرایط داریم 15 تا لایک و 20 تا کامنت 😁
Couple : taehyung , Alex / you
فقط یک جرقه کافی بود تا هویتش لو برود.
+آهای!
اینبار توجه همه به صدای جدیدی جلب شد.مرد ها آرام چرخیدند و پسر جوانی را دیدند که کلاه کابوی بر سرش گذاشته بود و در حال جویدن یک شاخه جو بود.
چهره اش درست معلوم نبود اما با اباهت به نظر میرسید.
پسر آرام سرش را بالا اورد . موهای طلاییش روی یکی از چشم هایش ریخته بود و پوست سفیدی داشت . از همه مهمتر این بود که شبیه بقیه نبود.
+نباید با یه خانم جوان اینطوری کنید.
مرد ها پوزخند صداداری زدند و یکی گفت : تو چی میخوای ؟
پسر جوان نگاهش را بین مرد های شلخته چرخاند . بعد دستش را جلوی بینیش تکان داد و گفت : حداقل یکم به ظاهرتون اهمیت بدید .
(اصن یادم نیس از کجا باید بنویسم😂😭)
پسر جوان نگاهش را بین مرد های شلخته چرخاند و گفت : حداقل یکم به ظاهرتون اهمیت بدید.
غرشی از عصبانیت مرد ها بلند شد که ساختمان چوبی را به لرزه انداخت.
تعداد زیادی به سمت پسر مرموز دویدند. پسر با یک حرکت سریع، پایش را روی دیوار گذاشت و در یک پرش، روی مردها پرید . آن پسر مثل پله از روی مردها رد شد و درست روبروی الکس ، پایین پرید.
پسر دست الکس را گرفت و زمانی که آن یاغی ها با تعجب به اطرافشان نگاه میکردند تا آن پسر را بیابند ، از قهوهخانه بیرون برد.
پسر سوار اسب الکس شد و با مهارت افسارش را کشید . دستش را به سمت الکس گرفت تا کمکش کند سوار شود.
الکس گفت :
الکس گفت : این اسب منه. نمیتونی سوارش شی.همین الان پیاده شو.
پسر اهی از خستگی کشید و تا خواست چیزی بگوید ، صدای باز شدن قهوه خانه به گوشش خورد.
یکی از مردها به آن دو اشاره کرد و گفت : بگیریدشون.
الکس وقت را طلف نکرد و زین را گرفت و سوار شد.
_برو!
پسر خم شد ! افسار را در دست گرفت و با پایش ضربه ای به اسب زد. اسب شروع کرد به دویدن . داخل کوچه های سنگی میتاخت و اهالی شهر را به وحشت می انداخت . بعضی اوقات هم پای اسب تصادفی به سبد های سیب میخورد و آنها را وسط خیابان پخش میکرد . اما حیف که نمیتوانست برای ان سیب های آبدار و قرمز بایستد.
باد در موهای الکس میپیچید . کلاه شنلش از سرش افتاد و ربان داخلش باز شد. حالا موهای قهوه ایش پشت سرش شناور بودند و میرقصیدند.
بعد از چند دقیقه ، دیگر از شهر خارج شده بودند و داخل جنگل تاریک و سردی بودند .
پسر افسار را کشید تا از سرعت اسب کم کند . الکس به دور ور نگاه کرد و گفت: عالی شد ! گم شدیم.
پسر جوان، از اسب پایین آمد و دستش را به سمت الکس گرفت تا کمکش کند پیاده شود .
الکس نگاهی به دست پسر کرد. اهی کشید و ماهرانه از اسب پایین پرید .
افسار اسب طلاییش را گرفت و با خود کشید .
_ این جنگلو نمیشناسم . هیچ معلوم هست منو کجا اوردی؟
پسر که به اطراف سرک میکشید تا بتواند راهی پیدا کند ، برگشت و گفت :
: اگه کمتر حرف بزنی میتونم یه راهی پیدا کنم .
الکس پوزخندی زد. او حتی کلاهم سرش نگذاشته بود و کاملا قابل شناسایی بود .
گفت : ببینم تو منو نمیشناسی؟
پسر کلاهش را برداشت و گفت : شاهدخت الکساندر.
الکس با دیدن آن پسر که .......
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بود پات بعدی پلیزززز🥺🥺🥺👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
نامیرا م.ر.د
نامیرا غلط کرد
عاجی کجایی چرا میرییییی نروووووو
عاجی خوبی؟
مرسی خودت خوبی
تو خوب باشی منم خوبم😁
(*_*)
راستی عاجو دیگه سایت اجازه نمیده پیام بدی چون ۱۵ روز تموم شده 😂
اعع
یس😐
عاجو سایت درست شد تا ۲۶ روز دیگه تمام میشه😐✌🏻
اون پارت بعدی کجاس چرا نمیبینمش 😐💔
کلا تا پارت 3 گذاشتم
وات؟😐😐😐
کلن 3 تا پارت اومده:-\
نهههه من پارت بعد رو موخوام😌😐🤞🏻
نمیشه😂
بیدبد😐🤣
دوباره میگم عالی بودددد
مرسییییی💜
من بهت نگفتم که عالی بود چرا فکر کنم کامنتم منتشر نشده 😐
اع عیب نداره مرسی😂💜
باص
عالییییییییییییییی بید
پارت بعد موخااااااااام 💜💜💜🖤🖤🖤💙💙💙♥♥♥
مرسیییی😃😂💜