متاسفم اگه این پارت زودتر منتشر میشه من چهار باز پارت قبل رو گذاشتم و یهو ناپدید شدن نمیدونم مشکل چیه!
مشغول تمیزکاریای اول صبحی بود. امروز هوا سردتر از همیشه بود پس دستگاه های گرمایشی کافه رو روشن کرده بود و بوی هات چاکلت و قهوه تازه تو کل کافه پیچیده بود!
اما جیمین از وقتی بیدار شده بود حال خوبی نداشت، پس مسلما این بوهاو هوای خوب حالشو خوب نمیکرد.
ناخودآگاه قلبش به طرزعجیبی سوزش پیداکرد،دستشو به قلبش گرفت و خواست طرف میزی بره تا بشینه که دنیا جلوی چشمش سیاه شدو وسط کافه روی زمین افتاد.
مثل همیشه زودتر از ریوجین خونه روبه مقصد کافه بهترین رفیقش ترک کرد روزش با خبر انتشار مقاله پزشکیش که دوسال تمام وقتشو گرفته بود شروع کرده بود و حسابی شارژ بود دوست داشت زودتر به کافه برسه تا قبل از اینکه به بیمارستان بره این خبر رو به جیمین بده و برای دورهمی فرداشب دعوتش کنه.
وارد کافه که شد با دیدن جیمین بی جون روی زمین برای لحظه ای تمام شادی هاش پرزد و به هوا رفت! نزدیکش شد و ضربه ای به صورتش زد و صداش کرد
"یا... جیمینا؟جیمین؟ جیمین چشماتو باز کن!"
تکونش داد اما انگار جیمین قصد بیدار شدن نداشت.
بی طاقت نبضشو گرفت و بعدم سرشو روی قبلش گذاشت. ترس تمام وجودشو گرفته بود اون یه پزشک بود اما الان واقعا ترسیده بود. ترس از دست دادن بهترین و اولین رفیقش.
دستشو زیر بدن نحیف و ظریف پسر برد و از جا بلندش کرد و به سمت ماشین رفت. با کارگر کافه تماس گرفت و گفت زودخودشو برسونه کافه چون کافه بازه و جیمین نیست!
با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کرد توی راه با نامجون تماس گرفت.
نامجون "کیم نامجون هستم بفرمایید"
"نامجون یه مریض اورژانسی دارم بگو برانکارد آماده کنن جلوی در منتظر من باشن"
نامجون"باشه آروم رانندگی کن"
یونگی تماسو قطع کرد و پاشو روی پدال گاز فشار داد. چه مرگش شده بود؟ اون روزی پنج شیش تا بیمار قلبی و مغزی رو عمل میکنه و سالم از زیر دستش در میان الان نگران چی بود؟ الان چرا توی دلش اشوب بود؟ احساس میکرد بلایی سر ریوجین اومده که اینقدر مضطربه. جیمینم براش کمتر از ریوجین نبود اونا مثل یه خانواده بودن اگه بلایی سرشون میومد اولین نفر اون بود که دق میکرد.
به بیمارستان رسید و سعی کرد قیافه خونسرد همیشگی رو به خودش بگیره و موفق هم بود.
پرستارا جیمینو بردن بخش قلب و عروق.
خودش هم لباساشو عوض کرد و به طرف بخش قلب و عروق رفت از پشت کسی صداش کرد برخلاف میلش ایستاد تا کسی که صداش کرده بهش برسه. هوسوک رو دید که با گونه های گل انداخته و درحال نفس نفس زدن بهش نزدیک میشد.
"اوه هوسوک شی، چیزی شده؟ "
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
ببخشید سر نزدن و کامنت ندادم✨🌙🥲
عالی تر از عالی تر بود🤝🏽🥺💕
💜💜💜💜
عرررر عالییییی بودددد😁👌🏻💚
ببخشید دیر سر زدم ب فیک اخه این روزا خیلی سرم شلوغه🙁💔
میدونم عزیز دلم هممون سرمون شلوغه
پارت دو نیستتتت جیخخخ
اون اک'ت و من ندارمممم
اوکییییی...نو پرابلمممممم
حیح پ چ پارت ۲ نیسسس
-غمگین شدم
عاجی چرا پارت دو نیمده؟ گ
منتشرش نکردن؟ ای بابا ಥ‿ಥ
نه منتشرش نکردن😢😢😢حالا باز میزارمش
عشق اجی ارام، پس قسمت دو چی؟ ــــــــــ
اونو پیگیرم ببینم مشکل چیه تو دوتا اکانتم گذاشتم ولی تایید نشده هنوز حالا دوباره میزارمش
پس قسمت دوم چییییی🥺😭🚶🏾♀️💔
هق تو اون اکانتمه و هنوز تایید نشده باز همینجا میزارمش
هق تو اون اکانتمه و هنوز تایید نشده باز همینجا میزارمش