اسم شخصیت های این داستان.شخصیت اصلی یویی یه دختره که خیلی وقته با پدر ناتنی و مادر ناتنیش زندگی میکنه.و شیوسان کسیه که یویی عاشقش میشه و اوانا خواهر کوچیک یویی که توی خونه با اون خوب رفتار میشه و دوست یوی که اسمش هست جانا
یادم رفت بگم یویی۱۹سالشه و خواهر کوچیکش۱۳ سالشه از زبان مادر یویی:دختر زود باش بیا صبحونه درست کن تنبل بی خاصیت،یویی:چشممممم🙄صبحونه درست کردم و به سمت دانشگاه رفتم و مستقیم به سمت دوست خوبم جانا رفتم،از زبان جانا سلام دختر چرا دیر کردی استاد عصبیه،یویی:من که دیر نکردم ساعت هفته،جانا:دختر تو دیوانه شدی ساعت نه،یویی:چی😱😱.جانا:بیا تا دیرتر نشده بریم داخل
از زبان یویی:خب دانشگاه تموم شد به سمت خونه رفتم که یهو یکی در دهنم رو گرفت وقتی چشامو باز کردم دیدم یه پسر خوشگل رو به روم بود یه شلاق دستش بود😱😱😳بهم گفت اخرین حرفی که داری رو بگو و شلاق زد هی شلاق زد تا دیگه نمیدونم چه اتفاقی افتاد بیدار شدم دیدم توی یه دانشگاه خیلی بزرگ بودم که یهو داد زدم گفتم اینجا دیگه کجاست که همه بهم خیره شدن من ببخشید میشه برم دستشویی حس میکنم حالم خوب نیست اشکال نداره میتونی بری رفتم دست و صورتم و شستم که با خودم گفتم داشتم میرفتم خونه که یکی با شلاق زدم یعنی زنده موندم از پیش اینه رد کردم که وجود یه نفر دیگرو حس کردم رفتم پیش اینه و دیدم که یه دختر خوشگل با چشای سبز موهای سیاه بلند هر حرکتی که انجام میدادم اونم انجام میداد که فهمیدم این دختر خودمم با بدو بدو رفتم سمت کلاس که یه دختر اومد بهم گفت یونا حالت خوبه انگار خوب نیستی من چی یونا کیه دیگه
از زبان یونا:خب کلاس تموم شد من پشت سر انجلا راه رفتم وارد اتاق شدم که خیلی شلخته بود وقتی دیدمش مور مور شدم 🤢
از زبان یویی همون یونا:اونجارو تمیز و مرتب کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم که صدای خنده دونفر اومد دیدم یکی از دانش اموزان کلاس که دختر بود با شیوسان میخندید،از زبان شیوسان:کی اونجاست باز تو ببین من ترو دوس ندارم این دختری هم که میبینی دوس دختر منه حتی فکر نکن که بهش اسیب بزنی،یویی:من میخواستم فقط برم دستشویی نمی دونستم تو اینجا کنار سرویس بهداشتیه خانم ها عشق بازی میکنی اگه میدونستم میرفتم سرویس بهداشتیه اقایون😂
از زبان یویی:نرفتم داخل سرویس بهداشتی و برگشتم از بس نگاه اونا کردم میخاستم بیارم بالا ولی وقتی دیدمشون نمیدونم چرا قلبم درد گرفت
از زبان یویی:موبایلم و گرفتم یعنی موبایل یونا رو گرفتم رفتم تو اهنگاش اهنگ گوش کردم،از زبان انجلا:هی دختر بیا یه دانش اموز انتقالیه جدید داریم که پسره میگن خیلی خوشگله،یویی:دارم میام یه دیقه وایسا رفتم پسره انقدر خوشگل بود که نگو داشتم دیوونش میشدم خودشو معرفی کرد اسمش جردن بود،از زبان معلم جردن برو هرجا که دوست داشتی بشین،از زبان یویی:اومد جفت من نشست و گفت سلام اسم من جردنه😍
خب کلاس شروع شد و استاد شروع به درس دادن کرد،از زبان جردن میتونی بعد از کلاس بیای تو حیاط کارت دارم،یویی:باشه حتما😍
از زبان یویی:رفتم بیرون و منتظر جردن که جردن اومد،جردن:خیلی ممنون که بهم اعتماد کردی اومدی تو حیاط،یویی:نه بابا این چه حرفیه،جردن:تو تا حالا تو بدن یکی دیگه متولد شدی حس میکنم تو صاحب اصلیه این بدن نیستی،یویی:اره من صاحب اصلیه این بدن نیستم اسم من هست یویی اما تو از کجا میدونی؟!جردن:منم صاحب اصلیه این بدن نیستم
حتما نظر بدین🥰😘
ادامش بدم یا نه یه داستان دیگه هم درست کردم که اسمش عشقه پایداره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها من نزدیکه ۱ ماه بود سایت برام بالا نمیومد ببخشید اول این داستان و درست میکنم
خب من چندتا داستان درست کردم هر کدومشون ترفدار بیشتر داشت اونو اول درست میکنم
نمی خوای داستان زندگی 202 رو ادامه بدی ؟؟؟؟😭😭😢😢
میدم ولی بعد این
هر دوتاشون باهم درست میکنم اصلا
قشنگه داستانت اگه عکس های قشنگی واسه ی داستانت انتخاب کنی .... مطمئنم که داستانت باز خورد زیادی داره ....عکس های خوب انتخاب کن ..داستان من هم بخون منتظر نظراتت هستم پارت بعدی رو هم بزار
عاااااالی بود
حتما ادامه بده
داستان عشق پایدار رو هم بذار