10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nahid انتشار: 4 سال پیش 233 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب می خاستم توی قسمت های بعد بگم اما الان که این قدر کنجکاوید الان می گم زارینا الکس رو به چشم یه رقیب می بینه البته الان این طوره الینا عاشق فیلیکسه که دوست صمیمی الکسه که توی دانش ساخت و ساز استاده هرچند هنوز هیچ کس درباره احساس الینا نمی دو الینا با الکسه رابطه فامیلی دارند یعنی الکس پسر خاله الیناست و الینا اونو فقط به عنوان یه پسر خاله دوست.داره الکس عاشق الینا البته از بچگی باهم هم بازی بودند اما کم کم احساس الکس تغییر کرد و از اون به بعد الینا شد عشق الکس البته فعلا و در آخر زارینا عاشق هیچ کس نیست
خوب بچه ها امیدوارم اون بالا رو خونده باشید چند نفرتون ازم پرسیدید که کی کی رو دوست داره منم بهش گفته بودم توی این قسمت توضیح میدهم و بچه ها از این به بعد هر سوالی که پرسیدید رو توی قسمت بعدش توضیح میدم اوه راستی آخر تست یه خبر براتون دارم حتما بخونید و اگه تستی دیر ثبت شد تقصیر من نیست من تست ها رو زود میزارم اما هر تست تست حدوداً پنج یا شش روز طول میکشه تا ثبت بشه پس اگه دیر شد از دست من ناراحت نشید خوب حالا هر کسی که موافق بریم سراغ داستان به زنه بعدی ........
از زبون زارینا: آروم چشمام رو باز کردم نور خیلی زیاد بود یکم پلک زدم تا چشمام به نور عادت کنه بعد طراف که نگاه کردم فهمیدم توی اتاقم هستم یهو بلند شدم نشستم به اطرافم نگاه کردم دوباره چشمام رو مالیدم تا مطمئن بشم ،آره واقعاً توی اتاقم بودم ولی چطور ؟؟؟یعنی من اینقدر بی هوش بودم که سه روزم تموم شد و من نتونستم ماموریتم را انجام بدم، یهو یاد لحظه های آخرین افتادم که هنوز بیهوش نشده بودم ،اون پلنگ ،دستم که فقط از طریق پوست به ساق دستم متصل بود ،اون چیزهایی که وقتی چشمام بسته بود رو حرکت کردن ،با ترس به دستم نگاه کردم ولی هیچ اثری یعنی، هیچ اثری از اون قطع شدگی نبود، خیلی تعجب کرده بودم یهو یه صدایی اومد صدا گفت.........
چه عجب بالاخره بیدار شدی زیبای خفته مو سفید، سرم رو به طرف صدا چرخوندم ،الکس در حالی که به کمدم تکیه داده بود و اخم کرده بود داشت منو نگاه میکرد ،جواب دادم منظورت چیه گفت نمیدونم برای تو چقدر گذشت اما پنج روزی هست که خوابی، جواب دادم یک صدم ثانیه، با تعجب گفت ها یعنی چی ؟؟؟گفتم پوففف یعنی برای من فقط یک صدم ثانیه بود، با عصبانیت گفت پس وقتشه که بفهمی چه بلایی سر الینا توی همین یک صدم ثانیه آوردی بعد بدون اینکه بهم کوچکترین فرستی این برای صحبت بده دستم رو از مچ گرفت و کشید، نزدیک بود بخورم زمین ولی الکس اهمیتی نداد فقط منو میکشید، با تعجب بهش نگاه میکردم که از عصبانیت قرمز شده بود ،می دیدم که هر لحظه بیشتر دستم رو فشار میده میدونستم که الینا رو خیلی دوست داره ولی من چیکار کرده بودم که اینقدر ناراحته؟؟؟؟؟
به دستاش نگاه یهو متوجه یه چیزی شدم الکس دستکش های چرمی خیلی خیلی کلفتی رو دستش کرده بود فقط چند ماهه که می شناسمش اما این رو میدونم که از دست کش متنفره یه یادمه همیشه میگفت من حالم از دستکش به هم میخوره دستکش های مزخرف باعث میشن دستام عرق کنند و نمیتونم خوب شمشیرم رو توی دستام بگیرم و این خیلی بده ولی الان دستکش هایی که پوشیده بود حتی برای قطب شمال هم زیادی گرم بود چند ثانیه در حالی که داشتم توسط الکس کشیده می شدم به دستاش نگاه کردم همین که خواستم چیزی بگم یهو روشو به من کرد و گفت برو تو گفتم چی بلند تر گفت برو تو اتاق اون موقع متوجه شدم که جلوی در اتاق الینام
ه نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم احساس کردم کل بدنم یخ زده چطور امکان داشت ؟؟ الینا بدنش طوری شده بود که انگار کتکش زدن ، موهاش تیکه به تیکه قرمز شده بود و یه حرارتی ازشون بیرون می زد که به وضوح می شد دید موهاش نمی سوخت اما انگار موهاش دارن آتیش تولید می کنند الکس از کنارم رد شد و رفت کنار تخت الینا همین که خواستم دستش رو بگیره یهو یه خدمت کار از کنار در داد زد نه شاهزاده دستتون می سوزه با تعجب برگشتم سمت خدمت کار و گفتم و گفتم می سوزه ؟؟؟؟؟ خدمت کار در حالی که داشت از کنارم رد می شد گفت بله و تشتی که پر از آب بود رو با خودش کنار تخت الینا برد و آب رو کاملا روی تخت خالی کرد اما سی ثانیه نشده بود که آب خشک شد 😱
اونقدر خسته بودم که نمی تونستم حرف بزنم الکس در حالی که دستاش و مشت کرده بود گفت چیه تعجب کردی ؟؟ میبینیش ،این برا تو سرش رو اوردی گفتم چی ؟؟ من ؟؟کسی کسی به من چیزی در این باره نگفته بود😡 ازم انتظار زیادی داری الکس نیشخندی زد و گفت انتظار.. هاااا .....بعد یهو به من نگاه کرد به وضوح می تونستم تغییر رنگ سریع چشماش را ببینم در یک ثانیه جوری که انگار جوهری روی کاغذی ریخته باشی رنگ قرمز جای رنگ قهوه ای چشمات را گرفت داد زد انتظار من از تو نمی تونم هیچ انتظاری داشته باشم چون احمق ترین الفی هستی که دیدم میدونی چرا چون تو میدونستی که هر چیزی که توی اون جنگل وجود داره الکیه اما تو اونقدر احساسات رو قوی کرده بودی که انگار کل عمرت داشتی روشون کار میکردی تو این بلا رو سر اون آوردی تو اینا رو به کام مرگ شوندی😡😬
اونقدر خسته بودم که نمی تونستم حرف بزنم الکس در حالی که دستاش و مشت کرده بود گفت چیه تعجب کردی ؟؟ میبینیش ،این برا تو سرش رو اوردی گفتم چی ؟؟ من ؟؟کسی کسی به من چیزی در این باره نگفته بود😡 ازم انتظار زیادی داری الکس نیشخندی زد و گفت انتظار.. هاااا .....بعد یهو به من نگاه کرد به وضوح می تونستم تغییر رنگ سریع چشماش را ببینم در یک ثانیه جوری که انگار جوهری روی کاغذی ریخته باشی رنگ قرمز جای رنگ قهوه ای چشمات را گرفت داد زد انتظار من از تو نمی تونم هیچ انتظاری داشته باشم چون احمق ترین الفی هستی که دیدم میدونی چرا چون تو میدونستی که هر چیزی که توی اون جنگل وجود داره الکیه اما تو اونقدر احساسات رو قوی کرده بودی که انگار کل عمرت داشتی روشون کار میکردی تو این بلا رو سر اون آوردی تو الینا رو به کام مرگ کشوندی😡😬
خیلی عصبانی بودم حتی بیشتر از وقتی که توی جنگل بودم توی کل مدتی که الکس داشت حرف می زد احساس میکردم یه چیزی توی دلم داره طغیان می کنه و هر بار که اون تکون میخورد دستام رو بیشتر مشت میکردم و حرص میخوردم درسته اون عصبانیتی بود که توی کل عمرم فقط یه بار اتفاق افتاده بود اونم وقتی بود که پدر و مادرم من رو که دختر سه ساله بیشتر نبودن جلوی یتیم خونه گذاشتند و گفتند که میرن و زود برمی گردند اما هیچ وقت برنگشتند هرچی بیشتر به اون زمان فکر می کردم بیشتر عصبانی می شدم و الان هم که الکس مدام بالای سرم حرف می زد یهو احساس کردم که یه چیزی داره توی کل بدنم به صورت وحشی مانندی حرکت میکنه میخواستم بدونم چیه که یهو الکس داد زد تو الینا را به کام مرگ کشوندی 😡😬 این دغعه دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با تمام توانم داد زدم خفه شووووووووو یهو یه صدای نامفهومی از طرف الکس اومد خواستم سرم رو بالا بگیرم ناگهان یه حرارتی را احساس کردم وقتی به خودم نگاه کردم نوک آستین هام و نوک لباسم با نصف شلوارم سوخته بودند آتیش های ککوچولوییه باعث سوختگی شده بودند هنوز داشتند پیش میرفتند دوباره اون صدا از طرف الکس اومد این دفعه به الکس نگاه کردم از تعجب چشام گشاد شد یه عالمه ساقه هایی که پر از تیغ های بزرگ بودن دور پاها و دست های الکس س پیچیده بودن و آروم آروم داشتن پیش می رفتند تاکل بدن الکس رو بگیرند الکس داشت سعی می کرد تا جلوی داد زدنش را بگیره ((از درد)) برای همین یه صدای عجیبی از دهنش خارج میشد چشماشو از درد بسته بود و دندوناش روی هم فشرده میشد....
همینجوری داشتم به الکس نگاه می کردم درسته که خودم هم پوستم کاملاً داشت می سوخت اما احساس می کردم که اهمیتی نداره یهویی صدایی اومد که خیلی خیلی آروم جوری که به زور من و الکس شنیدین گفت زا ........ زا ..... زارینا هم من هم الکس همزمان به طرف صدا نگاه کردیم الینا بود که چشمات رو باز کرده بود و داشت با تعجبی که خستگی توش موج می زد ما رو نگاه می کرد آروم گفتم الینا....... یهو صدای ریختن اومد به سمت صدا نگاه کردم دیدم اون ساقه هایی که دور الکس پیچیده بودن داشتن تیکه به تیکه ریخته میشدند و می ریختند و اینم بگم که آتیش های لباسهای منم خاموش شد فقط برام سوال بود آیا این آتیش ها از طرف الکس بود ولی نه آخه گفته بود هیچ الفی به جز الف های افسانهای نمیتونم قدرتشان را بدون استفاده از سلاح های جادویی خارج کند حتماً چون خودم خیلی عصبانی بودم این طور شد به خودم که اومدم دیدم الکس رفته بالا سر الینا و مدام داره حال و احوال الینا رو میپرسه رفتم پیش تخت الینا گفتم بهتری تایید کرد و گفت به لطف تو آره گفتم من؟؟؟؟؟ جواب داد خب تو ماموریت تو تموم کردی برای همین من بهترم 😓با خجالت زدگی گفتم........😥
خوب راستش من دو روز آخر رو کاملا بیهوش بودم و نتونستم ماموریتم رو کامل انجام بدم و....... الکس پرید وسط حرفم و گفت تو دو روز بیهوش نبودی گفتم چی؟؟؟؟ دستشو گذاشت پشت گردنش و سرش را انداخت پایین و جواب داد من تو رو آوردم اینجا چون..... چون الینا داشت خیلی درد می کشید و من نمی تونستم اجازه بدم همچین اتفاقی بیفته ،بالاخره الینا دختر خالمه .لبخند بزرگی زدم و با خنده گفتم اووووو دختر خاله 😁و بعد نخود خندیدم الکس با اخم گفت به چی میخندی؟؟؟ 😠😠گفتم هیچی هیچی الینا به من نگاه کرد و گفت خوب تعریف کن بگو چی دیدی که انقدر ناراحت شدی گفتم کجا ناراحت شدم ؟؟الینا جواب داد توی جنگل بلافاصله الکس گفت وقتی میگم خنگی می گی نه با حرص گفتم الکس........نیش خندی زد و گفت چیه مگه دروغ میگم خواستم حرف بزنم که الینا با خنده گفت الکس ازیتش نکن الکس با ذوق گفت چشم الینا لبخند زد و به من گفت خوب منتظرم یه نفس عمیق کشیدم خیلی آروم گفتم من یکی رو کشتم............😱😱
خب بچه فکر کنم چند تا از صفحه ها مثل هم شد ببخشید گوشم هنگ کرده بود برای همین جا نشد خبر رو بهتون بگم ولی توی نتیجه گفتم راستی حتما براتون سواله که الینا چطوری بود که زارینا این قدر ترسیده بود ببینی اون ای طوری بود:(( الینا بدنش طوری بود که انگار کتک خورده بود مو هاش هم تیگه به تیگه قرمز شده بود و یه حرارتی از موهاش بیرون می زد که به وضوح می شد دید موهاش نمی سوخت اما انگار موهاش دارن حرارت زیادی رو تولید می کنن حرارت بدن الینا اون قدر بالا بود که هر کس بهش دست بزنه دستش می سوزه و اینم بگم که تمام خدمت کارایی که مسئول مراقبت از الینا بودن برای این که دمای بدن الینا از این بالا تر نه مهر نیم ساعت روش به تشت آب یخ میریختن اما بعد چند دقیقه زودی خشک می شد)) این ها رو توی صفحه بنج قرار بود بنویسم اما نشد و قاطی باتی شد خب حالا بریم که توی نتیجه خبر رو بهتون بدم .......مردم از بس تایپ کردم 😂😂
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
بچه ها باورتون می شه تستم عدم تایید شد😭😭😭😭😭😭😭
چه بد 😢😢😭😭😭😭😭 ولی من همچنان منتظر قسمت بعدی هستم 🤗☺😊😉😃به داستان منم سر بزن بای😘😍🙋♀️💕💖💗💕💖💗💝💞💕💗
وای نه چرلا اخه استان به این خوبی
چرا نمیذاری بعدی رو؟!💔😢😡
در حال بررسی درسته😐💔اح من پارت بعدی رو میخوام تست چی جان لطفا سریع تر بزار😐🙏
آفرین
بازم میگم عالی می نویسی گلم. فقط یه سوال
معنی اسم زارینا یعنی چی؟ اگه میشه بگو چون من به معانی اسم ها خیلی اهمیت میدم باید با شخصیتشون یکی باشه مثلاً هیلدا یعنی شکوفه ی بهار برای همین ملکه بهار گزاشتمش
خب چندتا معنی داره اما من بیشتر به خاطر این دوتا معنی انتخابش کردم :
سخاوتمند ، صلاحیت
چون این دوتا قراره جزو اخلاق های مهم زارینا باشه
براچی نمیزاری 😐😅
من واقعا عاشق داستانت شدم دیگه مردم که چرا نمیزاری واسه همین نظر دادم که جون هر کی دوست داری پارت بعدی رو بزار
خیلی بد ضد حال خوردم لطفا بعدیو زود بزار🙁
امشب می زارم 🙌🙌🙌
سلام راستش یه نظری در مورد نزدیک کردن این دوتا(الکس و زارینا)دارم که اگه دوست داشتی بخون گفتم شاید به درد بخور باشه بگم(از طرفی مغزم نمی زاشت که نگم😐😂)
خب ببین الکس از ماجرا ی فیلیکس و الینا با خبر بشه دیگه خیلی حالش بد بشه بعدش از طرف دیگه برای زارینا یه سری اتفاقاتی بیوفته که خب باید یکی ازش مراقبت کنه ملکه به الکس میگه که از زارینا مراقبت کنه الکس قبول نمیکنه با اسرار مامانش قبول میکنه بعدش این دوتا هی با هم کل کل میکنن و یه اتفاقی میوفته که همه فکر میکنن الکس میخواسته به زارینا صدمه بزنه بر اینکه اصلا این طوری نبوده (سر این موضوع هم خیلی با الکس بد میشن)بعد سر کله ی یه پسر دیگه پیدا میشه و ملکه اونو میکنه مراقب زارینا (و زارینا و اون پسره خیلی با هم در ارتباطند)ولی خود اون پسره میخواسته جون زارینا رو بگیره و الکس از این موضوع با خبر میشه میدونه که اگه به کسی بگه کسی باورش نمیشه برای همین چون نگران زارینا شده خودش دست به کار میشه...
خب این نظر من بود و اینکه خب اگه از نظر ام استفاده کردی یا حالا نکردی ولی پای یه پسر دیگه در میون بود لطفا خیلی بحث بین اون پسره و الکس راه بنداز
اگه تونستم حتما
واییییییی خیلی خوب مینویسی 🥺❤️
ام خب واقعا بهت حق میدم مخصوصا توی این شرایط واقعا سخته امتحان دادن😑پس به نظرم تمرکز ات رو کامل بزار رو درس هات بعد با انرژی کافی برای ما داستان بنویس😁❤️
راستش خب من تازه داستان ات رو شروع کردم به خوندن و واقعا خیلی خوبه فوق العاده است که توی کمتر از ۳ ساعت تمومش کردم
واقعا بهت تبریک میگم خیلی خوب مینویسی
و امید وارم توی این راه موفق باشی
خب بسه دیگه زیاد حرف زدم😂❤️ولی بازم میگم خیلییییییییییییییی خوب مینویسی آفرین
واقعا خیلی خوشحالم که خوشت امده
عالی ...واقعا قشنگ نوشتی...