افسانه ی روباه نه دم

سیلام این رمانو خودم مینویسم لایک کنین کامنت بزارین نظر بدین تا سریع تر پارت های دیگرو بزارم اصکی حرامه

علامت ا/ت + علامت مادر& علامت پدر$ با فشار ادب دهنمو قورت دادم و نگاهی به مامانه مزیزم کردم که گوشه ی خونه گز کرده بود انداختم و نگاهی به بابام که با محبت زیادی نگاهم میکرد امروز سخت ترین روز بود برام ولی بلاخره تموم شد کسی که تلب کار بابام بود اومده بود خونمون و پولو میخواست پولی که میخواست خیلی خیلی زیاد بود و متاسفانه نداشتیم که بدیم

اخه مامانم عمل قلب داشت و پوفففف پول زیادی میخواست بخاطر همین بابام از این مرتیکه پول قرض گرفته بود من قیافه مردرو ندیدم ولی بابام میگه جونه اخه بیرون بودم اومدم خونه فهمیدم اومده بوده اینجا و ....... اره دیگه

باید کار پیدا کنم ولی کی به یه دختر ۱۶ ساله کار میده ولی باز برم بگردم شاید پیدا کردم تو راه اروم اروم قدمیزدم لباس لشمو نسیم گرم تابستون تکون میداد بزارین خودمو معرفی کنم

ا/ت هستم یه دختر ۱۶ ساله که هزاران مرد رو حریفه لباس دخترو نمیپوشه لش میپوشه مغروره لجبازه خشنه و زود عصبی میشه شلوغ کاره ولی در عین حال یخه دختر کله شقیه دوستو رفیقی نداره تنهاس و این تنهایی رو خیلی دوس داره از اون دخترا نیست که هزاران ماسک به سورتشون میزنن تو کمدش یه لباس دخترو یا یه کفش دخترونه نیس

یهو یاد یه برنا مه تلویزیونی افتادم افسانه های محلی برم شرکتشون شاید بهم کار دادن منم کههههه عاشق چیزای پیچیدم و خیلی افسانه هارو دوس دارم سریع راح شرکتشون رو پیش گرفتم وقتی رسیدم یه شرکت بزرگ و خوسگل بود داخل شدم و (برش زمانی) +سلام خوبین %بله بفرمایید +اااااا برای کار اومدم %اما ما به کسی نیاز .... چرا داریم ببینم چند سالته دخترم +ا/ت هستم ۱۶ سالمه %سنت خیلی کمهه ولی مهم نیست بیا بیا اینجا تا بگم چکار کنی +مرسی

رفتم کنار مرده و کارایی که گفت رو انجام دادم یه مرد حدوده ۶۰ سال داشت یه دختر و پسر هم حدود ۲۴ یا ۲۵ اومدن تو باهاشون سلام و احوال پرسی کردم خیلی باحال و خنددار بودن دختره اسمش جیکا بود پسره هم اسمش هایونگ بود نشستم روی سندلیم و شروع به کار کردم یه افسانه خیلی چشممو گرفت افسانه ی روباه نه دوم