13 اسلاید صحیح/غلط توسط: hedieh انتشار: 3 سال پیش 1,221 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه ها خوصله ندارم لطفا درموردش حرف نزنین فقط حالم بهتر شده دیگه چیزیم دربارش نگین برگشتم و مثل قبلم
مرینت:چی؟؟ چی داری میگی؟؟؟ تام:متاسفم😕😔 مرینت:ت... تو... داری تو روم میگی مادر عشقت و من کشتم🥲💔؟ چیزی نگفت و فقط سرش و انداخت پایین با صدای لرزون و نا مطمنم یه کلمه گفتم: ق..ا...ت...ل🥲💔 و سریع از کنارش رد شدم و رفتم توی اتاقم کیفم و پرت کردم یه گوشه و خودم و انداختم روی تخت که صدای کوچیکی شنیدم برگشتم و دیدم تیکی پایین تخت نشسته و من و نگاه میکنه لبخند کجکی زدم مرینت:چیزی نیست کوچولو🙃💞 ولی تا این و گفتم از خودم متنفر شدم و باز با صدای بلند گفتم:چطور چیزی نشده احمق چطوری چیزی نشده دیگه میخواستی چی بشه🥺💔 بغضم ترکید حالا چیکار کنم میدونستم بالاخره یه چیزی میشه میدونستم... حتی یه روزم نگذشت انگار نمیشه..قسمت نیست نباید عاشقش میشدم🥲💔 اشکام قطره قطره پشت سر هم میریختن روی بالش و منم حرکتی انجام نمیدادم و فقط همراهیشون میکردم چون اینبار بهشون حق میدادم دیگه😪 اگه مرگ عزیز ترین کسش تقصیر پدرم باشه هیچوقت نمیبخشتم! پدرم 2بار زندگی من و بخاطر شغلش خراب کرد🙃💔🤝🏻
البته تقصیر اونم نیست... من خیلی ساده لو و احمقم اصلا کاش اون روز هیچوقت از اتاقم بیرون نمیومدم🥲💔 کاش هیچوقت با رفتن به شرکتشون موافقت نمیکردم🥲💔 همه چی تقصیر منه که انقد ساده بودم چطور فکر میکنم زندگی برای من میتونه خوب باشه؟ واقعا جای تعجب داره منتظر خوشبختی بودم😄 خودم و شل کردم و محکم افتادم روی بالش و همراه هق هق هایی که همراهشون نفسم میرفت اشکامم میومد انقده بلند و صدا دار گریه کردم که دیگه نا نداشتم بی حال روم و برگردوندم سمت سقف و بهش خیره شدم و اشکام بازم میومدن دستم و گذاشتم روی سرم، داغ بود، خیلی داغ بود بازم سر دردی مثل سر دردای قبل میومد سراغم انگار میخواست چیزی و بهم بفهمونه شاید واقعا من و آدرین مال هم نبودیم😄 سرم بد جوری تیر میکشید انقد بد که فکر میکردم از درد میکشتم اما همچنان درد کشیدن ادامه داشت و تا جایی که متوقف شد اشکامم همراهش متوقف شد و صدای نم نم بارون که به شیشه میخورد توی فضا پیچید بازم یه اتفاق دیگه و یه بارون دیگه🥲🤝🏻 چقدر باید از این دنیا بکشم🥲👩🏻🦯 فقط سعی میکردم بجای این دست و پا زدن فکر کنم باید بعد این چه گ.و.هی بخورم
تیکی پایین تختم با صدای آروم زوزه میکشید مثل صدایی که درونم داشت شیره ی وجودم و میخورد😄 انقده کف و تف قاطی کرده بودم نمیدونستم چیکار میکنم از روی تخت پاشدم و رفتم توی بالکن کمی زیر بارون وایسادم و نم نم بارون تقریبا خیسم کرده بود رفتم لبه ی بالکن و همراه سر درد و تبی که داشتم چشمام و بستم و اجازه دادم اشکام همراه بارون بریزن دستام و باز کرده بودم و آماده بودم، آماده بودم همه چیز و بپذیرم آماده ی آغوش گرمی بودم نمیدونم چرا انقد شکستم فقط میدونم دیگه تیکه هام وصل نمیشه😄 سرم مدام تیر میکشید احساس میکردم میخواد هشدار بده از هر نوع دیوونگی دست بردارم هه😏 من خیلی وقته دیوونه شدم🥲 دیوونه ی اونی که پدرم قاتل مادرشه🥲💔 احساس میکردم اگه به لبه ی بالکن کمی نزدیک تر شم و خیلی اتفاقی بیوفتم پایین همه چی تموم میشه، همه از دستم خلاص میشن🙃 نمیدونم قدرت تصمیم گیری برام نمونده که یهو احساس کردم کشیده شدم سمت عقب و افتادم توی آغوش گرمی که منتظرش بودم
انقده دلم این و آغوش و میخواست که بی توجه به صاحب آغوش زدم زیر گریه😭😭 احساس میکردم موهام همراه بارون و انگشتایی نوازش میشدن و قلبم میلرزید خودم و بیشتر توی اون آغوش فرو بردم مرینت:😭😭😭 که صدایی اومد:حالت خوبه؟ سرم و کمی بالا بردم چشمای آبی؟؟ این که... لوکاست😨 سریع اشکام و پاک کردم و بریده بریده گفتم:ت...تو ا...ی....ین...جا چی...کار می..ک..نی؟ لوکا:پدرت گفت زیاد حالت خوب نیست اما انگار واقعا خوب نیستی دیوونه شدی؟ مرینت:آره شدم، ولی اونقدری دیوونه نشدم که ندونم چرا دیوونه شدم لوکا:خودت میفهمی چی میگی؟ تا اومدم حرکتی کنم صدایی اومد سرم و از سمت راست لوکا بردم کنار تا ببینم چیه و لوکا هم سرش و برگردوند آدرین بود😱😱
تا ما رو اونجوری دید دهنش باز مونده بود! سریع بازوم و از دستای لوکا آزاد کردم مرینت:آ... آ.. اونجوری که فکر میکنی نیست🥺💔 آدرین نگاهی به من و بعد نگاهی به لوکا انداخت و لبخند مسخره ای زد و رفت مرینت:آ... آدر...ین😭😭😭 دو زانو افتادم کف بالکن لوکا نگاهی به جای آدرین و نگاهی به من انداخت و نشست دستش و گذاشت پشت کمرم لوکا:مرینت گریه نکن درست میشه من قول میدم مرینت: من قول تورو نمیخوام😭😭😭دستام و گذاشتم جلوی صورتم و توی خودم جمع شدم، هرچی درد و غصه داشتم و خالی کردم انقد گریه کردم که متوجه نشدم چی شد و چطور گذشت حالا باید چیکار کنم🥲😭
آدرین:مرینت رو رسوندم خونشون اما کمی که دور نشده بودم هر لحظه احساسی میکردم و قلبم مرینت مرینت میکرد به بالکن اتاقش نگاه کردم باید برم پیشش دوباره رفتم سمت خونشون پیاده شدم و در زدم که تام درو باز کرد(عه چه پسر خاله تام😐) آدرین:مرینت هست؟ و میخواستم برم طبقه بالا که جلوم وایساد تام:نری بهتره آدرین لطفا! آدرین:میخوام مرینت و ببینم و کنارش زدم و رفتم توی اتاقش نبود به دور و بر نگاه کردم که نگاهم قفل شد رو بالکن یه هیکل مردونه پیدا بود مرد؟ توی اتاق مرینت؟ دستم خورد به میز و خودکار روش افتاد اما حواسم و جمع اون مرد کردم که وقتی دیدم مرینت توی بغل لوکاست انگار دنیا روی سرم خراب شد داشتم با بغضی که نه تنها گلوم حتی توی چشمم بود نگاهشون میکردم مرینت:آ... آ.. اونجوری که فکر میکنی نیست چیزی معلوم نبود ولی واقعا توی اون لحظه فکری جز رفتن به سرم نزد لبخند کج و کوله ای که معلوم نبود از کجا پیداش شده زدم و از خونشون رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم خونه داشتم میرفتم توی اتاقم که بابا جلوم وایساد
نگاهی بی حوصله بهش انداختم گابریل:یه چیزی درمورد اون دوست دخترت که انقد دوسش داری هست که باید بدونی! آدرین:تو هم میدونستی؟؟؟ میدونستی؟ چرا بهم نگفتی🥲؟ گابریل:انتظار داشتی چی بگم؟ آدرین:چی باید میگفتی🥲؟گابریل:این اواخر زیادی بهم فشار اوردی انقده بهش میچسبیدی دیشب وقتی داشتم برمیگشتم خونه توی بالکن دیدمتون، چیکار میتونم بکنم حالا که خودت میدونی نیازی نیست دوباره بگم و خواست بره که جلوش و گرفتم آدرین:چرا؟ نگاه سوالی بهم کرد اشک توی چشام و کنترل کردم و پلک زدم تا معلوم نباشه آدرین:چرا باهام اینکار و کرد؟ گابریل:چیکار کرد؟ آدرین:از قصد میخوای به زبون بیارم مگه نه🥲؟ گابریل:اون که کاری نکرده مگه تقصیر اون بود آدرین:اون عوضی مجبورش کرد؟؟ اینبار ابروهاش به معنای واقعی پرید بالا گابریل:ها؟ کی🤔؟ آدرین:شوهرش🥲💔 گابریل:شوهرش چیه ببینم تو مطمنی چیزی که میدونی مسئله ایه که من میخوام بگم؟
آدرین:بستگی داره چی میخواستی بگی گابریل: اینجوری نمیشه میدونم قراره ازم عصبانی بشی برو توی اتاقت ایمیل میکنم رفتم توی اتاقم و خودم و انداختم روی تخت دکمه های لباسم و باز کردم و درش اوردم و پرتش کردم روی صندلی که صدای ایمیل لپتاپم اومد بازش کردم و فیلم و باز کردم یه فیلم بود از پدرم و یه مرد گابریل: پس توافق کردیم مبغلشم500000 یورو مرده:قبوله آدرس بده گابریل: ★★★★★ وایسا ببینم آدرس خونه ی مرینت اینا؟ این فیلم قطع شد و یه تیکه ی فیلم دیگه اورد تام و یه زن مو ابریشمی توی اتاق تام بودن و داشتن حرف میزدن که همون مردی که از بابام پول گرفته بود آروم سرش و از لبه ی پنجره اورد و نگاهشون کرد و بعد با تیر شلیک کرد به سر اون زن و زن افتاد زمین این فیلمم تموم شد و بعدش تیکه فیلمی از پدرم اومد:من گابریل آگرست در29ژوئن2021 دستور قتل سابین چنگ رو دادم و این مدرک برای همیشه پیش من و دیوید نامی میمونه تا هیچکدوم از کاری که کردیم جا نزنه و تمام
فیلم تموم شد یعنی مرگ مادر مرینت تقصیر پدرم بود؟ آدم اجیز کرد که مادر مرینت و بکشه؟ زن بهترین دوستش؟ چرا؟؟؟؟؟؟ یعنی چی🥲🥲🥺🥺 هزارتا فکر و چرا توی سرم میپچید که صدای پیامک اومد بهش نگاه کردم:زیاد ذهنت و درگیر نکن موضوع شخصیه لپتاپ و پرت کرم توی دیوار و خودم بین بالشام فرو کردم حالا باید چیکار کنم😪😣😢 صبح:مرینت: با احساس لزجی پاشدم و دیدم تیکی جلوی صورتمه و داره لیسم میزنه خودم و کمی عقب کشیدم مرینت:صبح بخیر کوچولو و بلند شدم که دیدم توی بالکنم همینجا خوابم برده بود
از جام پاشدم و اومدم آماده شم ولی آخه من با چه رویی برم شرکت🥲🥲💔💔 هوفففف تیکی که با سرش میزد به پام و برام زبونش و بیرون میورد بهم روحیه میداد سرش و ناز کردم مرینت:خیلی خب میرم شرکت تو هم دختر خوبی باش یه لباس پوشیدم و بدون سلام یا خداحافظی سریع از خونه رفتم بیرون***** رسیدم شرکت رفتم تو کارتم و زدم و از قسمت نگهبانی رد شدم بدون توجه به چیزی منتظر بودم برسم به جلوی اتاق آدرین تا ببینمش وقتی رد میشدم گوشه چشمی نگاه کردم ولی نبود!!! عجیبه پس برمیگردم سریع برگشتم و کلویی و کشیدم پیش آلیا و دست آلیام گرفتم و کشیدمشون توی اتاقم و روی صندلی نشستم مرینت:زر بزنین بینم آدرین چرا نیومده؟ کلویی:علیک سلام آلیا:ما هم خوبیم به خوبیت مرینت:😒😒😒 کلویی:چمیدونم بابا دوس پسر توئه از من میپرسی؟
آلیا خم شد و نگاهم کرد آلیا:چرا انقد چشات قرمز و پفه؟ مرینت:میخوام فضول و بشناسمش کلویی:شناختی؟ مرینت:اههه اصلا برین بیرون میخوام تمرکز کنم آلیا نشست روی میز و نگاهم کرد آلیا:جون من تو از آدرین خبر نداری؟ چی شده؟ چیه نکنه این بار اون عروسی کرده؟ مرینت:😒😒زر نزن و اشک توی چشمام جمع شد🥺 کلویی محکم زد پس کله ی آلیا کلویی:حیوون مرینت:من به آدرین میگفتم حیوون🥲💔 آلیا زد پس کله ی کلویی و نگاهم کرد آلیا:بگو دیگه چی شده؟ مرینت:باورت میشه🥲💔؟ پدرم مادر آدرین و کشته🥺💔 کلویی&آلیا:چیییییی؟؟؟؟؟
مرینت:ظاهرا مادر آدرین قرص مصرف میکرده، پدرم که از آقای آگرست پول زیادی قرض میگیره نمیتونن قرصا رو بخرن و...🥲🥲🥲🥲💔💔 کلویی:چرا مشکل شما رو ول نمیکنه؟؟ آلیا:حالا گذشته از اون آدرین تونسته با دختر کسی که باعث مرگ مادرش شده جای مادرش و پر کنه کلویی:زر نزن چه ربطی به مری بد بخت داره؟ مرینت:🥺💔 آلیا:ولی حالا میخوای چیکار کنی؟؟؟ مرینت:ازش جدا میشم دیگه واقعا نمیتونم و بلند شدم و رفتم از اتاقم بیرون که دیدم آدرین با وضعیتی نه چندان خوب داره میاد
روبروش وایسادم و اونم نگاهم کرد توی نگاهش غم بود🥲💔 مرینت:اممم... یه کاری باهات داشتم آدرین:منم همینطور امشب رستوران کنار شرکت میبینمت و رفت توی اتاقش**** از شرکت رفتم بیرون و رفتم توی رستوران و نشستم روبروش مرینت:خب؟ میشنوم؟ آدرین:اول تو بگو! مرینت:من... راستش نمیدونم چطوری بگم ما... ما به درد هم نمیخوریم بیا این رابطه رو تمومش کنیم🥲💔 در ذهن مرینت:کاش میتونستم یه بار برای همیشه بگم و از اون چشای جنگلیت دل بکنم😢 آدرین:وقتی شنیدم خودش میخواست ازم جدا بشه دنیا رو سرم خراب شد واقعا اون کله آبی چی داره که من ندارم🥲💔 اما نه خودت و نباز قصد منم که همین بود کار راحت تر شد بدون جواب سوال آدرین:اتفاقا منم میخواستم همین و بگم خوشحالم که دو طرفست در ذهن آدرین:کاش میتونستم هر روز خیره ی اون چشای دریایی باشم کاش میتونستم هر روز اون صدا رو بشنوم کاش اون فقط مال من بود لعنت بهت زندگی بی رحم لعنت بهت بابا مرینت:وقتی شنیدم اونم میخواست ازم جدا شه انگار قلبم جا به جا شد و چند قطره اشک از چشمام افتاد آدرین:انگار حساسیت گرفتی؟ مرینت:آره به تو حساسیت دارم و بلند شدم و از رستوران رفتم بیرون میتونستم بفهمم اونم پشت سرم اومده چند قدم نرفته بودم که ایستادم من بدون اون نمیتونم🥲 برگشتم سمتش اونم همزمان با من برگشت احساساتی که بین نگاهای قفلمون به هم رد و بدل میشد غم پشیمونی و نا امیدی بود و هر لحظه موج چشمامون داشت بد تر میشد🥲...
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
بچه پولداما خوشتیپم هستم نگو نه که هیچکس تو عمرم بهم نه نگفته
دوس میشی
عالیبوداصلاتودادنپارتعجلهنکن
عالی بود مثل همیشه خداروشکر بهتر شدی انشالله همیشه عالی باشی😍
عالییییییییییییییییی
🌹😍🌹😍❤️🌹😘🖤🥰🤩😍
پارت بعدی لطفا
به داستان و تست های منم ی
سربزنید
عالییییی بود
عالی بود هدی
اهم پارت بعدی😐✌💔
رفتی تو فاز غمگینی
میگم چرا یکیم منحرفی نمیکنی تو چرااااا
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود😭😭😭😭😭😍😍😭
اخه روزگار چرا نمیزاری این دوتا بهم برسن مگه در حقت چه بدی کردن که اینطوری داری عذابشون میدی😭😭😭😭😢😢😢😢😢😢😢😢😢
هدیه میشه همین الان پارت بعدی رو بزاری واقعا حالم خرابه این داستان هم حالم رو بدتر کرد امیدوارم تو پارت بعد خبر خوب بخونم تا بلکه حالم کمی خوب بشه😢😢😢😢😣😣😣
هق خیلی قشنگ بود😢🤧😍
عالی بود