15 اسلاید چند گزینه ای توسط: pªrv¡n°¬° انتشار: 4 سال پیش 527 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بچه ها من تازه کارم، یه داستان قشنگ مینویسم که گفتم برای شما هم بزارم تا بخونید و لذت ببرید یه توضیحایی باید بدم که: توی داستان ا/ت یعنی اسم خودتون و ب/ت یعنی بایستون هر کدوم از اعضا که بایستون هستن میتونید داستانو با اون تصور کنید امیدوارم که خوشتون بیاد
تو یه دختر ساده هستی ک توی کره با دوستت زندگی میکنی و تو یه خیاطی کار میکنین
تو عاشق طراحی لباس و مد هستی ولی چون خیلی پولدار نیستی نمیتونی کلاساشو شرکت کنی
(اینم از توضیحات اول داستان بریم برای شروع)
ا/ت : وای چقد کار دارم تازه باید برم پارچه هم بگیرم، ساعت 10 شبه نمیدونم پارچه فروشیه بازه یا نه
رئیس : بجنب دیگه، اگه تا یک ساعت دیگه پارچه ها اینجا نباشن باید کل دستشویی های کارگاهو بشوری
ا/ت توی دلش : وای این یارو چقد زور میگه، خب تا الان داشتم کار میکردم آهنگ نذاشتم برقصم که
ا/ت : چشم رئیس
زمستون بود و هوا سرد بود، لباس گرم و کلاه همیشگی تو پوشیدی و رفتی سراغ پارچه ها، تقریبا ساعت 11 شب بود
خیابون خلوت بود و یه ذره هم ترسناک، فقط من بودمو چند تا ماشینو چند تا آدم با یه کوچه تقریبا تاریک
میخواستم از خیابون رد بشم که یهو یه کسیو وسط خیابون دیدم، انگار داشت دنبال چیزی تو کیفش میگشت و حواسش اصلا به خیابون نبود
دیدم که یه ماشین سیاه داره نزدیکش میشه و چراغ میزنه
داد زدم برو کنااار ولی انگار متوجه نشده بود، بدو بدو کردم گفتمشو با هم پرت شدیم توی پیاده رو
انگار هنگ بود و اینکه ماسک داشت و من نمیتونستم نصف صورتشو ببینم(اون موقع هم کرونا بود مثلا)
یهو دو تا آدم گولاخ و کله گنده از همون ماشین پیاده شدن، داشتن مثل قاتلا سمت ما میومدن اخه تفنگم داشتن
یهو دو تا آدم گولاخ و کله گنده از همون ماشین پیاده شدن، داشتن مثل قاتلا سمت ما میومدن اخه تفنگم داشتن
دست آدم هنگرو گرفتم دوییدیم تا میتونستیم دوییدیم و پشت یه دیوار قایم شدیم
بهش گفتم: کی هستی
هیچی نگفت فقط منو نگاه کرد
گفتم: لالی؟ خب یه چیزی بگو! اون آدما دنبال توعن؟ چرا تفنگ داشتن
همینطوری داشتم اینور و اونورو میپاییدم که احساس کردم یه دست اومد رو شونم
پسره بود بهم گفت :ممنون تو جون منو نجات دادی
گفتم : وظیفس بالاخره هر کی ببینه یه کس دیگه کمک بخواد میره کمکش
ا/ت : حالا اسمت چیه؟
پسره : اسم من جونگ هانینه
(اینجا یه نکته داره که تو پارتای بعد متوجه میشید)
ا/ت : خوشبختم اسم منم ا/ت اس
به هم دست دادیم و اون دوباره از من تشکر کرد
ا/ت :خواهش میکنم، حالا اون آدما چرا دنبال تو بودن
هانین هول شد و گفت : امم.. نمیدونم چرا، شاید منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتن
ا/ت تو دلش : یه ذره مشکوکه ها این، واااای پارچه هااا، ولش اصلا بزار اخراج بشم از اون جهنم
یهو هر دومون تعجب کردیم اخه صدای بوق کشتی میومد
وقتی دقت کردیم دیدیم صدای شکمامونه😐🤦🏻♀️😂
هانین : موافقی بریم یه چیزی بخوریم؟
ا/ت : اره خیلی گشنمه😅
هانین : خوبه، میبرمت یه رستوران شیک که بخواطر کارت ازت تشکر هم کرده باشم
ا/ت : باشه بریم
با احتیاط برگشتین به همونجایی که هانین نزدیک بود تصادف کنه
خداروشکر آدم کشا اونجا نبودن
ا/ت : ماشین داری؟
هانین سر تکون داد و گفت : اونوره
رفتیم که من یهویی خشکم زد
ماشین اون یکی از گرون قیمت ترین ماشینای جهان بود
بهش گفتم مطمئنی اون ماشینته؟
گفت اره سوار شو
خجالت میکشیدم جلو بشینم ولی بالاخره نشستم و رفتیم
منو برد بهترین رستوران توی سئول
منم چونکه تا حالا همچین جاهایی نبودم دستپاچه شده بودم
هانین صندلیو داد عقب و بهم گفت بشینم
منم نشستمو همچنان توی شوک و خجالت بودم😂
من کیمچی سفارش دادم
ولی تا اسم کیمچیو آوردم هم گارسون هم هانین تعجب کردن
گارسون که به زور خندشو نگه داشته بود گفت : خانم ما اینجا کیمچی نداریم میتونید چیز دیگه ای سفارش بدید
ا/ت تو دلش : وا مگه کیمچی خنده داره، من تو عمرم جز کیمچی چیز دیگه ای نخوردم نمیشناسم غذا هارو
هانین که فهمیده بود قضیه چیه
به گارسون گفت : دو تا از همون همیشگیا بیار (جمله ایرانیاس این البته😂😂😂)
گارسون : چشم
هانین : خب از خودت برام بگو ا/ت
ا/ت : چی هان؟! اها خودم خب..
هانین : اره
ا/ت: من با دوستم زندگی میکنم تو یه خونه، ما دو تاییمون خیاطیم
هانین : خوب چه جالب
ا/ت : تو چی؟
هانین : من؟ امم.. منم یه آدم معمولیم تو یه شرکت کار میکنم
ا/ت : تو چجوری آدم معمولی ای هستی اون وقت همچین جاهایی غذا میخوری و ماشینتم...
تا هانین خواست چیزی بگه غذا رو آوردن و اون دیگه چیزی نگفت
ا/ت : خب... این غذا رو چجوری باید خوردش
هانین : این گوشت سرخ شدس باید با چاپستیک برش داری بعد بزنیش تو سس و بخوری
داشتم امتحان میکردم خدا رو شکر ضایع نشدم جلوش😂
یه تیکه از گوشتو خوردم
وای⚡مزش حرف نداشت ،تا حالا تو عمرم حتی فکرشم نمیکردم بتونم همچین چیزی بخورم
چونکه هم گشنم بود هم عاشق طعم غذای شدم مثل زامبی افتادم به جون غذا ها
اصلا حواسم نبود که توی رستورانیم و هانین داره منو نگاه میکنه و میخنده
خلاصه فذا رو خوردیم و اومدیم بیرون
هانین بهم گفت خوشحاله از این که باهام آشنا شده منم گفتم همینطور
بعد هانین بهم گفت که شمارتو بهم بده که اگه کاری داشتم بهت زنگ بزنم
منم شمارمو دادمو خداحافظی کردیم
پایان پارت اول😁
بچه ها نمیخواستم داستانو لو بدم ولی این داستان به بی تی اس و بایس و اینا ربط داره
عجول نباشید فرزندانم😂
بچه ها لطفا نظر بدین بگین چطور بود خوشتون اومد یا نه
خدانگهدار
به امید دیدار😂
کودک درونم خیلی زندست نه؟
راستی یه چیز جالب
من یه ساعت دیگه امتحان ریاضی دارم😐😩
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
همه رو غلط زدم اونی تو امتحانت موفق باشی فایتینگ 🥰 ✊🏻 بعدی رو زود بزار عالی بود خیلی دوسش دارم
بچه ها من تستو خیلی وقته که نوشتم ولی در حال بررسیه
احتمال زیاد فردا منتشر میشه، ببخشید برای این تأخیر🙏🏻
عالی بود 😘
خیلی خوب بود بعدی رو سریع تر بزار
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
عالی پارت بعد را زود بزار
خیلی قشنگ بود
راستی برای ریاضی که گفتی امیدوارم موفق باشی
فوق العاده بووووود😘😇♥♥♥♥....... عالی .....تروخدا تند تند بزاررررررررر😆🙌🙌😘
خیلی خوب بود 😍😍 یه حسی از اول تست بهم میگفت که بی تی اس در این داستان وجود دارد 🙂😅
عالییییی بود ! منتظر بعدیشم حتما بزارش
در ضمن امید وارم در امتحان ریاضیت موفق شده باشی❤😆😍
همه رو غلط زدم🤭