10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Samurai انتشار: 4 سال پیش 906 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزای گلم امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد و اینکه لطفا نظر بدین که ثواب داره منم خوشحال کنین.
از زبان فلورانس:آدرین همینکه شنید تیر به قلب مرینت خورده و اون دیگه زنده نیست حالش بد شد و اومد تو بغل من.منم خیلی حالم بد شد.منم مرینت رو دوست داشتم.اون یکی از بهترین کفشدوزک های تاریخ بود.آدرین گفت فلورانس تو نمیتونی کاری بکنی،تو نمیتونم مثل اون دفعه که مادرم رو برگردوندی مرینت رو هم برگردونی.من گفتم اون موقع مادرت نمرده بود فقط بیهوش بود ولی مرینت هم زخمیه و هم مرده.آدرین گفت یعنی هیچکاری نمیشه کرد؟من گفتم هیچکار که نه ولی احتمالشکمه.
آدرین گفت احتمالش کمه که کمه مهم اینه که یک شانس برای زنده موندن مرینت وجود داره.من گفتم باشه من اینکار رو انجام میدم ولی امید الکی به خودت نده شاید زنده نمونه.آدرین گفت چرا آخه چرا مرینت باید کسی باشه که میمیره.چرا اون باید کسی باشه که گلوله میخوره.ای کاش من به جای مرینت گلوله خورده بودم.من گفتم آدرین ناراحت نباش درست میشه مرینت اینقدر عاشقت بود که حتی جونش رو هم برای تو میداد اما تو نباید خودت رو سرزنش کنی.آدرین گفت اگه مرینت زنده بمونه قول میدم هیچ وقت ترکش نکنم و تا ابد مراقبش باشم و نمیزارم کسی بهش آسیبی بزنه.
من رفتم داخل سردخونه تا کارم رو شروع کنم.من تمام تلاشم رو میکنم تا مرینت رو برگردونم.دلم برای آدرین میسوزه.هرکاری میکنم تا این دوتا به هم برسن.از زبان آلفرد:بیدار شدم سرم درد میکرد.کوین رو دیدم.کوین گفت اوه بالاخره بیدار شدی.خوبه.من گفتم چی شده؟کوین گفت هیچی سرت گیج رفت و افتادی زمین.من گفتم برای چی؟بعد دوباره سردردم شروع شد و یادم اومد چه اتفاقاتی افتاده بود.دوباره گریم گرفت.کوین اومد چیزی بگه که گفتم برو بیرون.کوین گفت اما.....من گفتم برو......بیرووووووووون.میخوام تنها باشم.بعد از بلایی که سر مرینت اومد میخوای شاد باشم.فقط بزار من تنها باشم همین.کوین رفت بیرون و من تا تونستم گریه کردم.
(بچه ها این علامت$یعنی اون فرد داره تو ذهن خودش حرف میزنه)$آخه چرا چرا باید اینطوری میشد.تو تمام عمرم یک عالمه دختر دنبال من بودن و من ردشون میکردم چون هیچ وقت هیچکدوم رو دوست نداشتم.ولی از وقتی مرینت رو دیدم عاشقش شدم.اون اولین چیزی بود که من میتونستم باهاش زندگی خودم رو سر کنم.به خودم قول داده بودم که اون رو خوشبخت کنم و نزارم اتفاقی براش بیفته.مرینت من فقط میخواستم خوشبختت کنم.من واقعا متاسفم،متاسفم مرینت.(این تیکه رو با گریه گفت)مرینت لطفا برگرد تا بتونم تو رو بدستت.لطفا برگرد.
از زبان آدرین:خدایا چیشد.پس چرا این فلورانس نمیاد بیرون.دارم جون به لب میشم.امیدوارم حال مرینت خوب شده باشه و دوباره برگرده پیشم.چرا هیچ اتفاقی نمیفته.اگه بفهمم......اگه بفهمم اون آدم عوضی که این بلا رو سر مرینت آورده کیه یک کاری میکنم......یک کاری میکنم که از تمام این کارهایی که کرده پشیمون بشه.نابودش میکنم.سزای کاری که با عشق من مرینت کرده رو میبینه.از زبان فلورانس:وای خدا چرا درست نمیشه.با نصف قدرتم هم کامل خوب نمیشه.باید تمام قدرتم رو به کار بگیرم.میخواستم تمام قدرتم رو به کار بگیرم که......
لونا(کوامی معجزه گر زرافه)گفت ارباب شما نباید اینکار رو بکنین.یادتون نیست دفعه قبلی که اینکار رو کردین نزدیک بود بمیرین.من گفتم اما لونا نمیشه.من هم یکبار این اتفاق برام افتاد.من هم عشقم رو همینجوری از دست دادم.میخوای دوباره هم تکرار کنم.این دو نفر عشقشون از عشق من و اون بیشتره.من فقط به خاطر اون دو نفر دارم اینکار رو انجام میدم.لونا گفت من هم دوست ندارم اتفاق چندین سال پیش دوباره تکرار بشه ولی برای خودتون میگم.من گفتم لونا من اون موقع هم نمردم این موقع هم نمیمیرم.این دوتا من رو یاد اون میندازن و من هم نمیخوام دوباره پشیمون بشم که چرا اینکار رو نکردم.
از زبان راوی:فبورانس برای زنده کردن مرینت تمام قدرتش رو جمع کرد.دستش رو گذاشت روی تن مرینت.یک وردی زیر لبش خوند.یهو یک نور سفید دور مرینت و فلورانس رو گرفت.هر دوتا روی هوا معلق شدن.بعد کم کم نور سفید محو شد و هردوتا روی زمین اومدن.تمام زخم های مرینت از بین رفت و فلورانس روی زمین افتاد و بیهوش شد.از زبان آدرین:همینطور که داشتم با خودم حرف میزدم.یهو دیدم اتاقی که مرینت توش بود سفید شد و بعد از چند دقیقه نور محو شد.رفتم به سمت اتاق و در رو باز کردم و یهو دیدم که......
فلورانس روی زمین افتاده و بیهوش شده.پرستار رو صدا زدم و اومدن و فلورانس رو بردن به یک اتاق و سرم و اینچیزا بهش وصل کردن.من یهو یاد مرینت افتادم و رفتم تو سردخونه.دیدم تمام زخم های مرینت از بین رفته.دکتر رو صدا زدم.دکتر اومد،مرینت رو دید و گفت وای خدای من این یک معجزه هست.دکتر پرستار ها رو صدا زدن و مرینت رو بردن تو یک اتاق دیگه.رفتم پیش فلورانس دستش رو گرفتم و گفتم ممنونم.واقعا ممنونم اگه تو نبودی الان نه من زنده بودم و نه مرینت.تو جون هر دوتای ما رو نجات دادی.تا ابد مدیونت میمونم.لطفا خوب شو تا بتونم این لطفی که کردی رو برات جبران کنم.بعد از اتاق رفتم بیرون و روی صندلی نشستم.
تلویزیون رو نگاه کردم داشتن اخبار میگفتن.تو اخبار گفتن مقبره مارکی د لافایت برای چند دقیقه نورانی شد و بعد نور از بین رفت.این چه معنی میتونه داشته باشه؟یهو پرستار اومد و گفت آقای آگرست همسرتون بهوش اومدن.من همینکه این رو شنیدم رفتم تو اتاقش و دیدم که روی تخت نشسته.تا دیدمش رفتم کنارش نشستم و دستش رو بوسیدم.از زبان مرینت:یهو بهوش اومدم.دیدم هنوز زنده ام.باورم نمیشد.یهو آدرین از اومد تو و دستم رو بوسید و گفت عزیزم مرینت حالت خوبه.من گفتم من خوبم نگران نباش.آدرین گفت نمیدونی چی کشیدم مرینتم واقعا نمیدونی بگو چرا اینکار رو کردی؟من گفتم اگه من جای تو بودم تو چیکار میکردی.آدرین گفت راست میگی منم همینکار رو میکردم.من گفتم آدرین من چجوری زنده ام؟آدرین گفت باید از فلورانس تشکر کنیم چون اون بود که تو رو برگردوند.من گفتم الان حالش چطوره؟آدرین گفت الان بیهوشه ولی خوب میشه.من گفتم آدرین عاشقتم حاضرم جونم هم برات بدم.آدرین گفت آره دیدم ممنونم اما لطفا دیگه اینکار رو نکن باشه.منم گفتم باشه.......
آنچه خواهید دید:اخبار روز مرینت دوپن چنگ که احتمال میرفت مرده باشه اما هنوز زنده است.........وای مرینت زنده هست اما چطور عالیه که زنده هست........به نظرت حال فلورانس خوب میشه........باید بیشتر مراقب خودتون باشین........به نظرت کی میتونه اینقدر از آدرین متنفر باشه که بخواد بکشتش........به نظرم یک نکته ای مشکوکه.......وای خدای من شما ها اینجا چیکار میکنین
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی
افرین
عالی بود از نظر من
عالی
عالی بود ولی فکرشم نکن بخوای کاری کنی که مرینت عا شق آلفرد بشه
دیوانم مگه
عالی بود بسیار عالی
جان من انصاف داشته باشین نظر بدین.چه خوب باشه چه بد.
شاید فکر کنی مهم نباشه ولی برای نویسنده همیشه تعداد نظر بر تعداد بازدید مقدمه.
عالییییییییییی