10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 565 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قهرم اصن حرفم نمیاد!
_هیونگ مروارید حالش خوبه؟
جین_مروارید خوبه... اما بچتون خفه شده!
شوکه به جین چشم دوختم!
_چ... چ.. چی؟
جین_دکتر به جیمین گفته بود که باید بچه رو سقط کنن اما چون تو نبودی نمیشد! باید رضایتنامه رو امضا کنی!
_آ... ا... آهان! باشه!
جین دستشو گذاشت روشونم و گفت
جین_غصه نخور! شما هنوز جوونین بازم بچه دار میشین!
سری تکون دادم! از اینکه این بچه هم به دنیا نیومد ناراحت بودم اما بیشتر برای مروارید ناراحت بودم که مطمئن بودم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه و باز همه تقصیرارو میندازه گردن خودش! دوست نداشتم دوباره غصه بخوره و خودشو اذیت کنه!
*فردا صبح *
کنار تختش نشستم! از دیروز همش درحال گریه کردن بودو تازه دوساعت بود با زور آرام بخش خوابیده! منم دست کمی ازش نداشتم! بچه کوک دوساعت پیش دنیا اومد! تو همین بیمارستان نمیخواستم شادیشون خراب شه برا همین از پسرا خواستم اینجا نیان و فقط برن پیش کوک!
انگشت شصت و اشارمو روی چشمام گذاشتم و تکون دادم! سرم درد میکرد از دیروز چشم روهم نذاشتم!
دوروز دیگه مرخص میشد و منم نمیتونستم تو این دوروز تنهاش بزارم! در اتاق زده شد!
رفتم درو باز کردم یونگی بود!
_اینجا چیکار میکنی؟
یونگی _کار واجب دارم باهات!
_هیونگ گفتم فعلا نیاین اینورا!
یونگی_کوک نمیدونه اومدم بیمارستان!
اومد تو اتاق یه نگاه به مروارید انداخت!
یونگی _حالش بهتره؟
_بهتره؟ از دیروز تاحالا هیچی نخورده همشم درحال گریه کردنه!
یونگی _هوووف! من اونی که خونه رو آتیش. زده پیدا کردم!
_پیدا کردی؟
یونگی_فقط مشکل اینجاست که هیچ اطلاعاتی دربارش نداریم!
_یعنی چی؟
یونگی_ تونستم دوربین خیابون پشت خونتونو چک کنم ماشینش دقیقا پشت خونه پارک شده بود از دیوار پرید پایین و سوار شد و رفت!
_رو چهرش دقیق نشدی؟
یونگی_کل چهرشو گرفتم!
گوشیشو در آورد و به طرفم گرفت!
_صبر کن! من اینو یه جایی دیدم!
یونگی _دیدیش؟
_یادم نمیاد کجا دیدمش! ولی میدونم دیدمش!
یونگس_سعی کن به یادش بیاری! از کارمندای شرکته؟
_اهان خوب شد گفتی! یادم اومد! عین راننده شخصی آقای شیه!
یونگی _همون پیرمرده که اومده میگه باید کل سهام پرونده چئونسو رو بهش بدیم؟
_آره خودشه!
یونگی _الان مثلا اومده چیو ثابت کنه؟
_اینکه هرکاری ازش برمیاد!
یونگی _اون هنوز منو نشناخته!
از جاش پاشد!
_کجا؟
یونگی_میرم یه سر به کوک بزنم بعدم برم شرکت!
_خیله خب!
یونگی رفت!
مروارید کم کم بیدار شد!
دیگه گریه نمیکرد بی قراری نمیکرد! فقط ساکت به یه گوشه زل زده بود! این خیلی بدتر از گریه کردن بود!
_مروارید چیزی میخوری بیارم؟
مروارید _ آره! میاری برام ؟
_چی بیارم برات هرچی خودت خواستی میارم برات!
مروارید_یذره سم بیار یه چیز مسموم بیار من بخورم بمیرم!
_این حرفو نزن! تقصیر تو نبود که!
مروارید _ متاسفم!
_نباش!
مروارید_چرا نباشم؟عرضه ی به دنیا آوردن یه بچه رو ندارم چطور میتونم متاسفم نباشم؟
_مروارید جان! خونه آتیش گرفته تو خودت بیهوش بودی انتظار نداری که بچه تو اون شرایط زنده بمونه؟
دوباره زد زیر گریه!
ای بابااااا!
_گریه نکن دیگه! منم دلم میگیره ها!
مروارید_ از خودم متنفرم😭😭😭کاش منم خفه میشدمممم!
_اگه تو هم خفه میشدی میدونی چی به روز من میومد؟
مروارید_ تهیونگ... دلم میخواد بمیرم!
_یذره هم به من فکر نمیکنی؟
مروارید_اگه بمیرم تو میری با یکی که بیشتر دوستت داره ازدواج میکنی! اینقدرم غصه نمیخوری!
_باز چرت و پرت گفتنات شروع شد؟ الان میگی من منتظرم تو هم تنهام بزاری که زرتی برم با یکی دیگه ازدواج کنم؟
مروارید_اینطوری خیلی بهتره!
_میرم یه چیزی بیارم بخوری! تا برمیگردم اشک تو چشمات نبینم! بیا فراموشش کنیم عین دفعه قبل!
از جام پاشدم و از اتاق اومدم بیرون خواستم برم یه چیزی بگیرم بخوره که چشمم به مامان و خواهرم خورد! وای! اینا اینجا چیکار میکنن؟ مامان با عجله اومد طرفم!
_سلام!
مامان از سرتا پامو بررسی کردو بعد نگران گفت_حالت خوبه؟ سالمی؟ بلایی سرت نیومده؟
_من خوبم مامان جان! شما اینجا چیکار میکنین؟
مامان_چرا تلفنتو جواب نمیدی آخه؟ نمیدونی چقدر نگرانت شدم داشتم سکته میکردم🥺🤧
_ببخشید... فکر کنم تو ماشین نامجون هیونگ یادم رفته!
ابجیم_مامان خیلی نگرانت بود زنگ زدم به جیمین شی اونم گفت اینجایی!
_لازم نبود بیاین مامان!
مامان_جینجو حالش چطوره؟
_خوب نیست! بهتره فعلا شمارو نبینه!
مامان_چرا اخه؟اومدم ببینمش براش نهار پختم جون بگیره! اون بارداره نباید ضعیف بشه!
سرمو انداختم پایین!
_مامان فعلا بیخیالش! اون چیزی نمیخوره!
ابجیم_حالش خوبه داداش؟
روی صندلی توی راهرو نشستم و دستامو روی صورتم گذاشتم!
مامان_ببینم تو چرا اینجوری میکنی؟ مطمئنی حالش خوبه؟
_بچه رو سقط کردیم!
مامان_چی؟ دوباره؟ برای چی؟ نکنه به خاطر همین میخواسته خونه رو به آتیش بکشه؟
_نه مادر من اون اینقدراهم خودخواه نیست که فقط به خودش فکر کنه! چرا باید خونشو آتیش بکشه؟
ابجی_پس چی شده؟
_خونه که آتیش گرفته نفس کم میاره و بیهوش میشه! بچه هم خفه میشه!
مامان_ای وای! حتما خیلی داره غصه میخوره!
_خیلی زیاد! اون تو این شیش ماه تمام سعیشو کرده بود که مراقب بچه باشه! حالا فکرمیکنه تقصیر اونه که بچه خفه شده!
ابجی_ خیلی دلم براش میسوزه!
مامان_میرم باهاش حرف بزنم!
_نه مامان! اون الان حال خوبی نداره شما رو ببینه باز شرمنده میشه حالش بدتر میشه!
مامان بی توجه به حرف من رفت تو!
هوووف!
_داشتم گل لگد میکردم؟
مروارید : در اتاق باز شد و مامان ته اومد تو! سرمو انداختم پایین!
مامان ته اومد کنارم!
مامان ته_ دورت بگردم حالت خوبه؟ ببینم صورتتو! چه بلایی سرت اومده قشنگم؟
_سلام مادر جون!
مادرجون _سلام عزیز دلم! چرا خبرم نکردی بیام پیشت؟ حالت خوبه؟ درد نداری؟ صورتت نمیسوزه؟
_مادرجون... قلبم میسوزه!
با لبخند قشنگی بغلم کرد! درسته یه وقتایی ازش خجالت میکشم اما عین مامانم و زنداییم دوستش داشتم! تو بغلش اشک ریختم!
مادرجون_غصه بچه رو نخور! تو هنوز جوونی! اینا همش نشونس که تو اول باید تهیونگو بزرگ کنی بعد بچه دار شی!
_مادر جون خیلی شرمندشم!
مادر جون_شرمنده نباش قوی باش! اون تورو خیلی بیشتر از بچه ها دوست داره!
با مادر جون حرف زدم اما بازم یه بغضی تو گلوم بود! به زور ته و ابجیش و مامانش چند لقمه غذا خوردم! بعد از دوروز برگه ترخیصمو از دکتر گرفتیم و راهی خونه شدیم! هه اونم چه خونه ای! خونه سوخته!
تهیونگ_این مدت تا به خونه دیگه پیدا میکنم بهتره بریم خونه تیمی ما!
_همه چیز سوخت! لباسای بچم! گهواره نازی که براش گرفته بودم! اسباب بازی های کوچولوش!
تهیونگ_عیبی نداره! بازم میخریم!
البته سپردم آبجیم یه سری چیزای مورد نیاز بخره بزاره خونه!
رفتیم خونه تیمی پسرا! تهیونگ درو باز کرد و خاطرات به صورتم حجوم آوردن! با وجب به وجب این خونه خاطره داشتم! دوباره بغض کردم! دلم برای اون روزا تنگ شده بود! دلم برا دایی تنگ شده بود! دلم برا زندایی تنگ شده بود!دلم برا مامان بابام تنگ شده بود!
تهیونگ _ لباسا تو اتاق منه میتونی بری عوض کنی!
اما من مستقیم رفتم بالا! اتاقم هنوزم همونطوری بود! همه چی سرجاش بود! از وقتی ازدواج کرده بودم دیگه اینجا نیومده بودم! دوتا از قاب عکسام با پسرا بود روی میز دراور بود! عکسای مامان بابام سوخت🥺
چشمم به گیتار گوشه اتاق افتاد! یه گوشه داشت خاک میخورد!
من دیگه هیچوقت نمیتونستم شاد باشم! دیگه زندگی برام معنی نداشت! زندگی پر از دلتنگی و حسرت و شرمندگی رو دوست نداشتم!
رفتم طبقه پایین!
تهیونگ _ ناهار سفارش دادما تو که هنوز لباساتو عوض نکردی!
رفتم تو اتاق تهیونگ و لباسامو عوض کردم! روی تختش نشستم! همینجوری به یه گوشه چشم دوختم! دوآ بچشو دنیا آورده بود! یه دختر ناز اینو از سویون و جولیا که باهم حرف میزدن شنیدم! نمیخواستن جلو من حرفی از بچه بزنن!
نمیدونم چقدر گذشته بودکه تهیونگ اومد تو اتاق!
تهیونگ_همسری، بیا ناهار!
از جام پاشدم! رفتیم ناهار خوردم تهیونگ از پنجره بیرونو نگاه کرد و گفت_فکر کنم قراره بارون بیاد!
بعد از ناهار از جام پاشدم و دوباره رفتم بالا! تصمیم خودمو گرفته بودم! از توی کشو یه کاغذ و خودکار. در آوردم و یه نامه برای ته نوشتم!
_تهیونگ عزیزم! امیدوارم زندگی شاد و خوبی بعد از من داشته باشی و سایه شوم زندگی من از زندگیت دور بشه! منو ببخش که سالهای طلایی زندگیتو تباه کردم کاش هیچوقت منو نمیدیدی شاید الان زندگی قشنگی رو با همسر و بچه هات داشتی! آشنایی ما با درد و مشکلات من شروع شد! دیگه نمتونم این درد رو تحمل کنم! منو ببخش امیدوارم از این به بعد خوشبخت و شادتر باشی! دوست دارتو مروارید!
کاغذو تا کردم و گذاشتم وقتی که تهیونگ خوابید بزارم بالا سرش!
گیتارمو برداشتم و ضبط صوت گوشیمو روشن کردم!
_تصمیمم رفتن بود اما برگشتم
چون هیچ جایی واسم خونم نمیشد
من عاشق هرکی میشدم جز تو
تا این اندازه مدیونم نمیشد
تصمیمم رفتن بود اما فهمیدم
با رفتن احساسم عوض نمیشه
گفتم برمیگردم و میمونم باش
اونم از لج بازیاش خسته میشه
برگشتم دیدم حالت خوبه قلبت
عین ساعت میکوبه!
بیخودی پس داشت قلبم از دوریت
سکته میکرد!
من درگیر شب بیخوابیمم تو آرامش داری حتی بی من!
اینه که میگم با تو نمیشه زندگی کرد!
آروم آروم فهمیدم تنها بودن گاهی از باهم بودن بهتر میشه
آروم آروم فهمیدم تنها موندم
فهمیدم روزای تلخی در پیشه
برگشتم دیدم حالت خوبه قلبت عین ساعت میکوبه!
بیخودی پس داشت قلبم از دوریت سکته میکرد!
من درگیر شب بیخوابیمم تو آرامش داری حتی بی من اینه که میگم با تو نمیشه زندگی کرد!
ضبطو قطع کردم! لباسامو با پیرهن لی و شلوار لی که آبجی ته برام خریده بود عوض کردم!
به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج شده بود!
نامه و گوشی رو آروم روی عسلی کنار تخت ته گذاشتم و از خونه بیرون زدم! تو خیابونا ق
دم میزدم داشتم میرفتم طرف بلند ترین ساختمون شهر که همون شرکت پسرا بود! بارون میبارید و لحظه به لحظه شدیدتر میشد!
آروم آروم اشک میریختم!
مامان کم کم دارم بهت نزدیک میشم!دلم خیلی برات تنگ شده من دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم! رسیدم به شرکت شرکت شبانه روزی بود! و الان ساعت 7بود!
بدون جلب توجه از پله ها رفتم بالا! رسیدم به پشت بوم! به پایین نگاه کردم! ارتفاع خیلی بود! من از ارتفاع میترسیدم! خیلی زیاد! اما از زندگی کردن بیشتر میترسیدم! همونطور که نزدیک لبه پشت بوم میشدم لحظه لحظه زندگیم از بچگی تا امروز عین فیلم از جلو چشمم رد شد!
{ته_هیچوقت نمیتونم ازت دل بکنم مروارید دیگه هیچوقت همچین کاری بامن نکن! نمیتونم به نبودت فکر کنم!}
_ببخشید تهیونگ اما این برای زندگی خودت بهتره!
گریه میکردم برای زندگی که توش هم کلی غصه خوردم هم خیلیا رو رنجوندم! چشمامو بستم فقط یه قدم مونده تا بهت برسم مامان!
+مروارید!
پامو گذاشتم پایین!
احساس اینکه از ساختمون آویزونم چشمامو باز کردم! سرمو بالا آوردم!
اشکام جاری شد!
_دستمو ول کن ته!
تهیونگ_دیوونه شدی؟حواست هست داری چیکار میکنی؟
با گریه_لطفا! این برای هردوتامون بهتره!
تهیونگ _کی گفته بهتره؟
سعی کرد منو بالا بکشه!
_دستمو ول کن تهیونگ خودتم پرت میشی پایین!
تهیونگم اشک میریخت!
تهیونگ با داد _اصلا به من فکر میکنی؟ اصلا به حرفم توجه میکنی؟ اصلا من برات مهم هستم؟ چندبار باید بهت بگم نمیتونم به نبودت فکر کنم؟ چرا میخوای با این کارات عذابم بدی هان؟ اگه چند ثانیه دیر تر رسیده بودم معلوم نبود چه بلایی سرت میومد! فکر میکنی من بعد از تو زندگی خوبی دارم؟ هاااان؟ مسلما منم خودمو از همین ساختمون پرت میکردم پایین! پایین سرو صدا میومد!
_ته... منو ببخش!
خواستم دستشو ول کنم که اون یکی دستم اشغال شد.
کوک بود!
کوک با داد_زده به سرت؟ روانی اگه بیوفتی هیچی ازت نمیمونه!
کوک_تهیونگ با یک دو سه من بکشش بالا!
باهم منو کشیدن بالا و تهیونگ منو تو بغلش گرفتم و به خودش فشرد!
کوک همونجا روی زمین نشست!
تهیونگ_همینجا پیشم بمون! از جات تکون نخور!
اون خیلی دوستم داشت! اون همش به فکرم بود! عاشقش بودم!
_ببخشید! تهیونگ ببخشید که نادیدت گرفتم!
تهیونگ_هیچی نگو فقط همینجوری بمون!
اون روز با خودم تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت به مرگ فکر نکنم!
در خونه رو باز کرد و باهم رفتیم تو!
کتشو بیشتر دور خودم پیچیدم!
_سرده!
تهیونگ _ الان کولرو خاموش میکنم!
خیس خیس بودم! عین موش آب کشیده! رفتم تو اتاق ته و برای خودم لباس برداشتم و رفتم حموم! انگار جون دوباره گرفته بودم! از شرکت تا خونه فقط به این فکر میکردم که باید از این به بعد چطور آدمی باشم! به این نتیجه رسیدم که سعی کنم همون مروارید 20ساله بشم! سعی کنم بخندم و با نشاط زندگی کنم! کمتر غصه بخورم و از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم! این مشکلات همیشه هستن! باید باهاشون کنار بیام! با این افکار بعد از سه روز لبخندی روی لبم اومد! به خودم تو آیینه نگاه کردم! تازه چشمم به سوختگی صورتم افتاد و سوزشش شروع شد!
اینو کجای دلم بزارم؟ بعد از اینکه دوش گرفتم از حموم بیرون اومدم شب بود طرفای 12 شب!
تهیونگ روی تخت خوابیده بود! رفتم کنارش نشستم! روی سرش دست کشیدم که مچ دستمو گرفت!
تهیونگ_ کجا؟
_هیچ جا!
تهیونگ_دوباره که فکر رفتن به سرت نزده؟
_نه!
تهیونگ_پس همینجا بخواب!
_موهامو خشک کنم میام!
با حوله موهامو خشک کردم! هنوز یذره نم داشت اما بهتر بود!
_فردا باید بریم یخورده خرید کنیم!
تهیونگ _....
_تهیونگ؟
تهیونگ_....
برگشتم نگاش کردم خوابیده بود! امروز روز خسته کننده ای بود!
پتو روش دادم و تو سالن نشستم! خوابم نمیبرد! گوشیمو برداشتم و روشنش کردم. پنج تا میس کال از کوک و سه تاهم از یونگی دوتا از نامجون و هفتا هم از ته!
پیامامو باز کردم!
بی حوصله گوشیمو پرت کردم یه گوشه و از جام پاشدم بهتر بود منم بخوابم!
صبح با صدای در از خواب بیدار شدم! چشمامو باز کردم. اطرافمو نگاه کردم ته نبود! رفتم تو سالن که متوجه شدم ته رفته بیرون!
برای خودم صبحانه آماده کردم مشغول صبحانه خوردن بودم که در زدن!
یعنی کی میتونست باشه اینوقت صبح؟
رفتم درو باز کردم که جولیا و سوزی و سولی اومدن تو خونه و ریختن سرم تا میتونستن منو زدن!
_ای! نابود شدم! سوزی موهاممم
جولیا نکن! اااییی! یکی بیاد منو از دست اینا نجات بدههه!
سولی_دختره دیوونه!
جولیا_الان دلم میخواد اینقدر بزنمت که تا یه ماه از جات نتونی پاشی!
_به کدامین گناه؟
سوزی _چشم مارو دور دیدی میخواستی چه غلطی کنی هان؟
_ای کوک دهن لق نخود تو دهنش خیس نمیخوره!
جولیا _خیلیم خوبه که تو دهنش خیس نمیخوره!
سوزی_صورتشو نگا!
_آخ خیلی میسوزه!
سولی_خب چرا باند پیچیشو باز کردی دیوونه؟
_خوشم نمیومد یجوری بود!
جولیا_الان یجوری نیست؟
_نوچ!
سوزی خودشو پرت کرد رو مبل!
سوزی_شانس آوردی دوآ نمیتونست از جاش پاشه وگرنه اتفاقای بدتری میوفتاد!
سولی_خیلی از دستت آتیشی بود!
سوزی_یونگی بیشتر!
سولی_هوبی هم خیلی عصابش داغون بود!
جولیا_جیمین که دیشب اصلا نخوابید! هرچی به تهیونگشی زنگ زد جواب نداد میخواست خودشو تهیونگ شی و تورو باهم جرواجر کنه!
_یعنی در این حد؟
سولی_ فقط باید منتظر بمونی ببینی کی میان!
_هعی! دست رو دلم نزارین بابا!
سوزی_چی شده؟
_احساس میکنم تهیونگ باهام قهر کرده!
جولیا _حقته!
_جا دلداری دادنتونه؟ همون بهتربود خودمو پرت میکردم پایین!
سوزی_ آخه چطوری جرات کردی؟من حتی نمیتونم بهش فکر کنم!
_بیخیالش بچه ها!چه خبرا! خیلی دلم براتون تنگ شده بود!
جولیا_منم خیلی دلتنگت بودم!
_کو بچه هاتون؟
سولی_تازه یاد بچه ها افتادی؟
سوزی_تحویل مامان بزرگاشون!
لبخندی زدم و از جام پاشدم!
_صبحانه خوردین؟
هرسه تا_نه!
_بیاین باهم صبحانه بخوریم!
بعد از صبحانه با بچه ها مشغول ناهار پختن شدیم! برای هوسوک و جیمین و یونگی هم غذا پختم!
جولیا_سوزی گوشیت خودشو کشت!
سوزی رفت گوشیشو جواب بده!
سولی_راستی بچه ها این سریالی که جمعه این هفته پخش میشه شخصیت اصلیش آبجی منه ها!
جولیا_اره تیزرا رو دیدم! بلاخره موفق شد یه نقش اصلی بشه!
_ساعت چند میزاره؟
سولی_هشت شب!
_واجب شد حتما ببینمش!
سوزی_بچه ها!
_کی بود؟
سوزی_یونگی بود! میگه جلو در منتظرمه جیمینشی و هوسوکشی هم بیرون منتظرتونن!
_عهواسشونناهار درست کردیم بگو بیان تو خب!
سوزی_هرکاری کردم راضی نشد بیاد تو!
_یعنی چی؟
از جام پاشدم! با دخترا رفتیم دم در!
سه تاشون سوار ماشیناشون بودن و حتی برنگشتن نگام کنن!
_پسرااا! بیاین تو ناهار پختیم!
جیمین_جولیا عجله کن باید بعدش برگردم شرکت کار دارم!
_میگم بیاین اینجا باهم ناهار بخوریم!
یونگی دستشو گذاشت. رو بوق ماشینش!
دخترا رفتن سوارشدن و اوناهم بدون خداحافظی حرکت کردن!
آخه برای چی؟ اونا چرا همچین کردن؟ رفتم تو خونه و درو بستم! حتی برای خودشون ناهارم نبردن!
درخونه باز شد و ته اومد تو رفتم به استقبالش!
_سلام خسته نباشید!
هیچی نگفت و گل رو گذاشت روی جاکفشی کنار در و رفت تو اتاقش! لبخند رو لبم ماسید!جوابمو نداد! حتی نگامم نکرد! گل رو برداشتم یه لیوان آب کردم و گلو گذاشتم توش!
درو باز کردم روی تخت دراز کشیده بود!
_ته! بیا ناهار.
ته_....
_خوابیدی؟
ته_....
_تنهایی ناهار بخورم؟
بغض کردم! در اتاقو بستم لابد خستس و باز یه مشکلی تو شرکت براش پیش اومده! تنهایی ناهارمو خوردم و رفتم بالا! دونه دونه اتاقارو نگاه کردم! دلم برای اینجا وخاطرات خوبمون تنگ شده! (اهنگ غمگین پلی شده فاز گرفتم!)رفتم توی اتاق خودم، روی تخت نشستم وسایل این اتاقو با یونگی گرفتم! گوشیمو برداشتم و به دوآ زنگ زدم!
دوا_بله؟
_سلام مامان خانم خوبی؟
دوآ_سلام ممنون تو خوبی؟
_منم خوبم! چه خبرا حالت چطوره؟
دوا_هیچی!
_دوآ؟
دوا_بله؟
_چیزی شده؟
دوا_نه چیزی نشده! مگه قرار بود چیزی بشه؟ اصلا چطور شده که تو یاد من افتادی؟
_چی میگی دیوونه تو رفیق منی!
دوآ_اگه رفیقت بودم حداقل میومدی مشکلاتتو باهام درمیون میزاشتی! اگه رفیقت بودم حداقل قبل از اینکه بخوای سر بزاری بمیری یه خبر به من میدادی! اگه رفیق بودم که آخرین نفر نبودم که میفهمه میخواستی خودکشی کنی! حرفیم میمونه اصلا؟
_دوآ؟ من...
دوا_بچم داره گریه میکنه باید بهش شیر بدم! خداحافظ!
گوشیو قطع کرد! ناراحت شدم! خیلی زیاد بیشتر از همه از حماقت خودم!
عصر رفتم نو اتاق ته داشت با لپتابش ور میرفت!
_برات قهوه آوردم!
رو میز گذاشتم چیزی نگفت!
_مشکلی پیش اومده؟چرا نگام نمیکنی؟
بی توجه به کارش ادامه داد!
_این تنبیه منه؟ داری به خاطر کار احمقانه ای که کردم تنبیهم میکنی؟ آره؟ فکر نمیکنی این تنبیه برای کسی که از زندگی سیر شده یذره زیادی زجر اوره؟ تهیونگ جوابمو بده!
هیچی نگفت!
داشتم دنبال بهونه میگشتم که یجوری به حرفش بیارم!
_این راهش نیست! اینجوری بیشتر به کاری که کردم فکر میکنم! اینجوری به فکر امتحان راه های دیگه میوفتم! خسته شدم تهیونگ! دلم گرفته،ظهر پسرا اومدن یه نیم نگاه بهم ننداختن کع ببینن حالم خوبه یانه! انگار منو نمیدیدن بدون اینکه ناهار بخورن رفتن! تو اومدی بی هیچ حرفی گرفتی خوابیدی مجبور شدم ناهارمو تنهایی بخورم! به دوآ زنگ زدم هرچی دلش خواست بهم گفت و بعدم گوشیو زوم قطع کرد! این زدست نیست! منم دل دارم منم تا یه جایی کشش دارم!
تهیونگ_میشه بری بیرون!
_همین؟ میشه برم بیرون؟ پس چرا اومدی دنبالم؟ چرا نزاشتی خودمو پرت کنم پایین؟
از جام پاشدم دارم برات تهیونگ خان! از جام پاشدم!
_باشه میرم بیرون میرم گم میشم اصلا میرم بمیرم!
در اتاقو محکم کوبیدم به هم!
رفتم تو اشپزخونع و یه لیوان انداختم زمین که شکست بعد خودمم یه گوشه دراز کشیدم و چشامو بستم! قبلش همزمان با شکستن لیوان یه جیغ کشیدم!
در اتاق تهیونگ باز شدو با سرعت اومد تو آشپزخونه! بی محلی میکنی؟باشه! حرفی نیست!
_تهیونگ _مروارید؟ مروارید! اومد بالا سرمو یع چند تا آروم زد به صورتم! بلندم کرد و برد او اتاق روی تخت درازم داد!
تهیونگ_مروارید چشماتو باز کن! غلط کردم! پاشو باهم حرف بزنیم! بیدار شو!
چشمامو باز کردم و صاف تو جام نشستم!
_خب چه خبرا؟
بابهت بهم چشم دوخت!
_چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ خودت گفتی پاشو باهم حرف بزنیم!حرف نمیزنی؟باشه!
دوباره خودمو پرت کردم روتخت!
تهیونگ_چرا تو بزرگ نمیشی؟
_آخه دلم میخواد تو عین باباها نصیحتم کنی!
سری از روی تاسف تکون داد!
از پشت دستامو دور گردنش حلقه کردم!
_تهیونگی! ببخشید دیگه! باشه؟
لپشو ماچ کردم!
_میبخشی؟
چیزی نگفت! شروع کردم قلقلک داداش که شروع کرد تقلا کردن!
تهیونگ_نکن مروارید!
_نقطه ضعفت دستمه عزیزدلم!
تهیونگ_مروارید نکن! 🤣🤣🤣🤣مروارید میکشمتا!
_بگو میبخشی تا ولت کنم!
تهیونگ _🤣🤣🤣مروارید🤣🤣🤣میگم نکن!
_بگو بخشیدم زود باش!
تهیونگ_🤣🤣باشه باشه بخشیدم! 🤣🤣🤣🤣🤣ولم کن لطفا! 🤣🤣🤣دست از قلقلک دادنش کشیدم!
تهیونگ _خیلی سمجی!
_خب دلم نمیاد تورو با اخم ببینم!
منو کشید کنار خودشو کنار هم دراز کشیدیم! به سقف چشم دوختم!
تهیونگ _قول میدی دیگه هیچوقت به همچین کاری فکر نکنی؟
_قول قول قول!
تهیونگ_قول میدی دیگه سر بچه غصه نخوری؟
_اوهوم! اصلا میدونی چیه؟ اینقدر بچه دار میشیم تا بلاخره یکیش سالم دنیا بیاد!
تهیونگ_پر دل و جرات شدی!
_دیگه چه کنیم اثرات همنشین بده!
تهیونگ_همنشین بد؟
_از قدیم گفتن حرفو بنداز وسط صاحبش بر میداره!
تهیونگ_برمیداره دیگع؟
حالا نوبت اون بود که منو قلقلک بده!
_آخخخخ🤣🤣🤣🤣غلط کردممم🤣🤣🤣بابا تو خوب! 🤣🤣🤣🤣نکن نکن! 🤣🤣🤣🤣لطفا! اخخخ🤣🤣🤣🤣خخخخ!
با خنده دوباره کنارم دراز کشید!
تهیونگ_ آخر شب بریم پیاده روی؟
_پایم!
تهیونگ_خب پس الان برو آماده شو بریم خونه کوک!
_اوهوم باشه!
لباسامو عوض کردم و با هم رفتیم خونه کوک!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
فالوت کردم بفالوم
ایول پلی لیستش رف رو بندری داره شاد مینویسه 😀
خدایا پلی لیستش بره روی بندری از این حال در بیادددد😐💔😂
داره گریم میگیره 🥲🥲🥲
نکن اینکاروووو
ای خدااااا
توی رمانم شادی. نداریم
چراااااا🥲🥲🥲🥲
ینی چیبیببببببب
نیما نبودددددد😐😐😐😐😐😐
ایخدااااااا
خیلی عالی داستانت از خیلی عالی هم عالی
بر خلاف خواستم نمیگم زود پارت بعد رو بزا چون مدارس هست و خیلی سخته
من الان دارم متوجه میشم معتاد داستانت شدم
مرسی عزیز دلم خیلی ممنون که حمایت میکنی پارت بعد رو آپ کردم منتظرم تایید شه
خوب بهبه،عالی مثل همیشه،عزیزم بر خلاف هر کامنتم این دفعه زورت نمیکنم،هر وقت خواستی پارت بعد رو بزار،چون من در کن می کنم و درس هام سنگینه،من امسال انتخاب رشته دارم و از همین اول سالی دارن پدرمو در میارن،پس عجقم هر وقت عشقت کشید بزار.
❤️❤️❤️❤️
میشه پیشنهاد بدی،چ رشته ای بردارم،من الان گیج شدم،معدل کل،هفتم و هشتمم۲۰شده و شاگرد ممتاز و ت کل مدرسه،می سه بگی چ رشته های خوبه؟
ممنونم❤️❤️❤️❤️
ممنون عزیز دلم 😘
بستگی به علاقه خودت داره ولی خب رشته تجربی و انسانی آینده شغلی های بیشتری دارن
چیهههههههه جای حساس کات نمی کنیییییییییی چه عجببببببب زود بزار پارت بعدو تا نزدم بشت خاک برهدچشت😐😐😐😐😐🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪💜💙❤💚🧡💛
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی بود💜💙❤💚🧡💛💜💙❤💚🧡💛💜💙❤💚🧡💛
اجی چاقو امادست اگر پارت بعدی رو نزاری🗡 با این طرفی
بسم الله
شماها رسما با این فیک قاتل شدین ااااا!
میزارم تا عصر