
علامت آنی! ،علامت جس× ،علامت سهو ○ ،علامت جک ● ،علامت رز☆ ،علامت الا ♤ ،علامت کای □ ،علامت رابرت ■ )
از زبون آنی : تو طبقه دوم خونه دور میز جمع بودیم که جک گفت ● به احتما زیاد دیگه توی اون مخفیگاهی که ما توش بودیم نیستن چون میدونن که ما میام پیش تو بهت میگیم ! شاید از مافیا های کره ای کمک بگیرن ♤ نه بهش کمک نمیکنن...شاید ازش حساب ببرن و بترسن ولی بهش کمک نمیکنن چون همشون از یه مافیا به اسم j.s پیروی میکنن ■ پس فقط میمونه این سه تا خونه □ این سه تا خونه دوتاششون خارج شهر توی گورستان ماشین هاست و اون یدونه همون خونه جس هستش ! آماده شید میریم اینجا.............وارد اونجا شدیم پر از اسکلت های ماشین بود اسلحه به دست به دو گروه تقسیم شدیم و راه افتادیم پسرا رفتن بین ماشینا رو بگردن منو الا عم رفتیم یه سوله بود واردش شدیم و بین اون لوله های زنگ زده دنبال مدرک بودیم که صدای افتادن چیزی توجه مونو جلب کرد از پله ها بالا رفتیم که یه دختر روی صندلی بسته شده بود افتاده بود رو زمین دویدم سمتش بیهوش شده بود حتما وقتی خورده زمین اینجوری شده الا رفت سمتش و دستشو باز کرد منم دور و بر و برسی میکردم که یه نقاب و چند تا کاغذ و یه کلت و چاقو روی زمین بود رفتم سمتشون روی زمین زانو زدم برداشتمش روی اون کاغذا دست خط جس بود اون نقاب برای خفاش شب بود نقاب و برداشتم پشت شو خوندم به آلمانی نوشته بود به دختره اعتماد نکن ، نگاش کردم که الا داشت میبردش رفتم سمتش و به صورت دختره نگاه کردم یاد مینام افتادم خیلی شبیه اش بود
جس : سر تفنگو فوت کردم زمزمه کردم × کلاغ پر ،رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم ت.وی راه بودم که توی ایرپادم صدای نفساش بلند شد پوزخندی زدمو گفتم × به اربابت سلام کن ♤ ک.ث.ا.ف.ت × خب به عنوان خفاش شب سابق کارت خوب بود ولی از این به بعد من میشم ریئس تو میشی برده ♤ زندت نمیزارم × الان آنی و دوستاش میان سرت مراقب باش سوتی ندی ، و ایپاد و از توی گوشم در آوردم از پنچره بیرون انداختم پوزخندی زدم و سرم و به صندلی ماشین تکیه دادم که گوشیم زنگ خورد برداشتم اسم دکتر روی گوشی بود جواب دادم × چی میخوای _ همه چی آماده است ، لبخندم پر رنگ تر شد و گفتم ، × پس امشب واقع میمیرن.........روی برج رو به روی خونه ی آنی مستقر شدیم با دوربین اتاقا رو چک میکردم که نگاهم به در اوفتاد بله حدسم درست بود میرفتن بیرون از پله ها دو تا یکی رفتم پایین سوار ماشین شدم و دنبال ونی که توش سوار بودن رفتم رفتن به همون مکان ضایعات ماشینا رفتن بیرون منم پشت یکی از کامیونای اونجا قایم شدم وقتی ازم دور شدن از جایی که مخفی شده بودم بیرون اومدم و به دکتر پیام دادم که برام نیرو بفرسته تعقیبشون کردم که متوجه حضور یکی پشتم شدم برگشتم با قیافه ی رابرت ترسیدم و افتادم زمین من درحال که نشسته بودم عقب میرفتم اون جلو میمد تا اینکه خوردم به چیز برگشتم بععله جک بود خواستم بلند شم که دیدم محاصره ام کردن دستامو از پشت گرفت و به زبون خارجی یه چیزی بلغور کرد اه چرا موقع کلاسای زبان اداره نرفتم که صدای تیر منو از افکارم بیرون کشید دستای رابرت شل شده بود منم از فرصت استفاده کردم و از دستش در رفتم داشتن دنبالم میمودن که افرادی که دکتر فرستاده بود یه تیر کنار پای الا زدن که باعث شد متوقف شن منم با فاصله زیادی ازشون رو به روشون وایستادم و به افراد علامت دادم که بگیرنشون اونا ام گرفتنشون کاری کردن که به زانو در بیان که از بین جمعیت دکتر بیرون اومد و به سمت ام اومد و گفت : کارت خوب بود × از کی برده به اربابش آفرین میگه _فک نکنم، به افراد علامت دادن و اومدن سمتم و گرفتنم پیش بقیه به زانو در آوردنم اومد جلوی من زانو زد و با دستاش چونمو گرفت و گفت _ آفرین خیلی خوب به نقشه عمل کردی × تو می هستی _من........من کیم چو هستم براذر کیم مینام ×چرت نگو اون مرده _تو به چشم دیدی ×نه ولی قیافه اش این تو نبود × عمل جراهی پلاستیک _ولی اونی که من میشناسمش انقد بد نبود _ اون موقع قلبم شکسته نبود × لعنت بهت آنی، یه تیر کنارم زد و داد زد _درست حرف بزن × تو واقعا همونی.....همونی که من عاشق دلبسته اش بودم _واستا تو عاشقمی
از زبون مینام: وارد خونه شدیم آنی منو انداهت تو اتاق و در و قفل کرد و رفت.......حدود پنج ساعای میگذشت که در باز شد و آنی اومد تو لب زد ! سلام خفاش شب،بعد دستمو گرفت و برد طبقه دوم در رو باز کرد و منو برد به اتاق شکنجه.........دوساعت با شکنجه گذشت در باز شد یونگی اومد تو واستا ببینم یعنی یونگی داداش آنه من میخواستم چیکار کنم اشک از چشمام راه افتاد اون گفت پس کن آنی ! تازه داش خوش میگذشت یه لحظه نگام کرد و از اتاق بیرون رفت لب زدم ♤ ممنون هیونگ،آنی رفت بیرون کنار در وایستاد میدونستم کنار در طوری که بشونه گفتن ♤ من متاستفم.........آماده شدیم که بریم ولی آن نگران بود دو روز بود از اکیپش خبری نداشت و نگران بود داشت به نقشه نگاه میکر کنارش وایستادم و گفتم ♤ نگران نباش همچی خوب پیش میره.......و اکیپ اونا سالم بر میگردن ،برگشت طرفم لبخندی زد گفت ! بریم،رفتیم بیرون از خوهه از پسرا خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون آنی به یه چیزایی گفت م رفتیم سوغر ماشین شتیم و راه افتادیم سمت اون اونجایی اکیپ رفتن وارد شدیمهر کدوم یه ور رفتیم بعد چند دقیقه صدای جیغ آنی رفت صدا رو دنبال کردم و وقتی بهش رسیدم جسم بیجونشون روی زمین ها ولو شده بود رفتم سمتش بغلش کردم که حلم دغد افتادم زمین انشگشت شو به سمتم گرفت و گفت ! کار توعه.......تو حواسمو پرت کردی تا اونارو بکشن، که یهو گوشی که اونجا بود زنگ خورد رفت سمتش بردفشتش که یه هلوگرام بیرون زد دقیقا همون وقتی بود که اکیپ و کشتن بعد غینکه هلوگرام کشتن اونارو نشون داد رفت سمت پسر که گفت مطمعن باش انتقام میگیرم آنی افتاد رو رو زمین و داد زد همشونو کشتی منم بکش راحت کن،شروع کرد به گذیه کردن
از زبون کوکی:تا اومدن سمت آنی و بغلش کردم ولی شروع کرد به گریه کردن خوایتم چیزی بگم که مینام لب زد ساکت شم، منم چیزی نگفتم و گذاستم حال.........خدایی واقعا خیلی سختی مشی رفت تو اتاق نشسته بودم که شوگا گفت برو پیشش، بلند شدم و رفتم تو اتاق بغلشکردم موهاشو تاز کردم لب زدم عاشقتم..............خوابیده بود که به گوشیش پیام اومد برداشتم خوندمش ولی خیلی ترسناک بود رفتم حال پیش و جس نشستم وگفتم ببین چه پیامی براش اومده شوگا ام اومد انور نشست و گفت چیشده ♤ منم نمیدونم، شروعکرد به خوندنش بعد با پوکر ترین حالت منو نگاه کرد و گفت ♤ این جی بود مگه * نخوندی ♤ این پیام رمزیه نوشته که من سالمم $اون وقت به کدوم زبون ♤ کلمات اول هر کلمه بزار ببین چی میشه
میدونم کم بود ولی کلا دو پارت مونده 😈😈😈 اسپویل اساید بعد
راستی بعد این قراره از نامی بنویسم اسپویل نتیجه😂😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اونیااااا اگه خواستی با هام حرف بزنی به گوشی مامانم پیام بده باشه س۰۰۰شی
داستانت بازم عالی بودش افرین 💗♥
وای فک کردم قهری o(╥﹏╥)o
عوککککک♥
خیلی خوب بودش افرین اونیااا♥♥😍
منتظر پارت بعدش هستممممم زود بزار باشه ♥😍💗
باشههههه
عالی بود منتظر بعدی هستم لطفاً مثل این یکی پیرم نکنی تا بزاری🤦
باشه زود میزارم😂
ممنون🙂