
سلااام خیلی خوش اومدین به تست من حتما حتما منو فالو کنین لایک و کامنت هم یادتون نره ممنونم مطمعن باشین یه مامراجویی خفن با من خواهید داشت
مامانم بود .مامانی که ۶ سال بود ندیده بودمش. چقدر لاغر شده بود . با کلی ارایش،و لباس ابریشمی و یه هشصد تا مامور پشتش وایساده بودن . من: مامان . مامان : عزیزم چه خوشگل شدی میدونستم اوای من خیلی خوشگل و خانومه . من : من اوای تو نیستی . من اوای مامانی نیستم که ولم کرد . مامان : عزیزم میدونم بهت بد کردم . ولی لطفا اول بزار همه چیو توضیح بدم . من: میدونی دیگه هیچی برام مهم نیس . من میخوام زندگیمو بکنم . چرا دست از سرم بر نمیداری . مامان : بزار توضیح بدم دخترم . منو بابات عضو مافیا بودیم . عضو بزرگ مافیا . یه روز دیدم که پدرت با یه زن دیگه داره توی ماشین حرف میزنه . من باباتو دوست داشتم نمیتونستم تحمل کنم . به غیر از اون خبرای دیگه هم رسیده بود که بابات با یه زن دیگه هم هست . باهام سرد شده بود منم کینه به دل گرفتمو لوش دادم به پلیس . بخاطر همون دو ماه گم و گور شد . بعد اینکه برگشت گفت تو دیگه حق نداری بچه هاتو بزرگ کنی . و گفت شمارو میفرسته سئول . منم مجبور بودم قبول کنم وگرنه خانوادمو میکشت . بعد دو ماه هم که خبر رسید همون زنه کشته پدرتونو . من هر ماه بهتون پول واریز میکردمو از دور حواسم بهتون بود . من: حواست بهمون بود ؟ وقتی که داداشم مرد و افتاد تو دره حواست بود ؟ وقتی که خیلی از شبای بارونی میومدم توی این پارکو گریه میکردم حواست بودد؟ وقتی که چند بار به قصد خودکشی میخواستم خودمو پرت کنم تو دره حواست بهم بود ؟ وقتی شبا توی تختم صدات میکردم حواست بهم بود ؟ نه نبود . تو هیچکدومو ندیدی . اگه دیدی چرا جلوشو نگرفتی داداشمو نکشن . ابنا رو با جیغ و داد میگفتم
مامان با بهت بهم نگاه میکرد .افتادم رو زمین و داد زدم : تو مامان بودی . تو مامان بودی ترکم کردی . تو مامان بودی همه چیو دیدی و هیچ کاری نکردی . تو مامان نیستی . د لعنتی میدونی چقدر دلم میخواست یه بار دیگه بغلت کنم . میدونی چقدر میخواستم که کنارم باشی . نمیدونی چقدر میخواستم مامانم باشه . مامان : متاسفم . من واقعا متاسفم . بعد این حرفش اروم شدم . اشک میریختم ولی نه با هق هق . اروم بودم . بلند شدم . موهام جلو چشام بودو چشام دیده نمیشد . من: اینهمه حرف بهت زدم . دلی فقط گفتی متاسفم . هه . جالبه . مامان : میدونم نمیتونم جبران کنم ولی الان اومدم پیشت بمونم من: چرا میتونی جبران کنی . برو و پشت سرتو نگاه نکن . نه من دیگه مادری دارم . نه تو دختری به اسم اوا . اگه میخوای تو ارامش باشم . برو . و راهمو گرفتم و رفتم خونه . دیگه گریه نمیکردم . خونه تاریک بود و ساکت . رفتم نشستم رو صندلی میز مطالعه ام و نقاشی کشیدم .
بلند شدم . ساعت ۷ صبح بود . امروز مدرسه نداشتم . لباسمو پوشیدم . بغض همیشگی توی گلوم بیشتر شده بود ولی گریم نمیگرفت . صورتم بی حس بود . رفتم پارک و نشستم لب دره . نقاشی که دیشب کشیده بودمو نگاه کردم . فقط با سیاه کشیده بودم . یه دختر کوچولو کشیده بودم . با کلی روح که میخواستم بهش حمله کنن . به دره نگاه کردم . هیچی نبود جز درخت و سبزه ها . بلند شدمو رفتم به کمپانی بیگ هیت . پیش منشی رییس رفتمو وقت گرفتم . بعد ۵ دقیقه رفتم دفتر رییس . رییس : سلام اوا جان خوبی ؟ من: سلام اقای رییس بله . رییس: خب تصمیمتو گرفتی ؟ من: بله . قبول میکنم . رییس خیلی خوشحال شد و به همه خبر داد . پسرا اومدن کلی خوشحالی کردن . خوشحال بودم . بالاخره میتونستم یه دلیلی برای زندگیم داشته باشم . نمیدونم چه دلیلی ولی میدونستم که اون دلیل خیلی حالمو خوب میکنه . حدودا دو ماه گذشت . این دو ماه سخت و شیرین گذشت . هر روز تمرین میکردیم . تمرین صدا و رقص و برخورد . ترکای مختلف اماده میکردیم . و عکس مینداختیم . اولش خیلی استرس داشتم . ولی وقتی عکشم به عنوان عضو ۸ام بی تی اس توی اینترنت پخش شد . ریاکشن ارمیا بد نبود. هیت زباد میدادن ولی خب طبیعی بود . بعد دو هفته منتشر شدن عکسم اولین ترکمو منتشر کردن . و این نسبتا باز خورد بهتری داشت . و همینطوری میش رفت که توی دو ماه من ۲ تا ترک سولو و یدونه با جیمین و جونگ کوک و یدونه هم گروهی خوندیم . درسته زیاده خیلی تلاش کردیم . تو این دو ماهم مادرمو ندیدم ولی میدونم از دور مراقبمه . دو ساعت دیگه اولین اجرام خواهد بود. خیلی استرس داشتم . نیمدونست مچجوری میشه . پسرا دلداریم میدادن . ولی حرف جیمین خیلی روم تاثیر گذاشت . گفت : خودتو جایی حس کن که ارامش داری . اونموقع خیلی راحت میشه .
روی صحنه رفتیم . باید یه سخنرانی کوتاه میکردم . با روی خوش ارمیا مواجه شدم و خیلی بهم امید داد . اهنگارو اجرا کردیمو دو سه تا هنگ قبلی که من نبودم هم اجرا کردن که من نبودم . خلاصه که ادلین کنسرت خوب پیش رفت .
حالم خوب بود . برای اولین بار تو زندگیم یه لبخند از ته دل میزدم و خوحال بودم . بعضی از ارمیا قبولم نداشتن . بعضیا هم داشتن . طبیعیه پس جای نگرانی نیس . به مرور زمان شاید بتونم کاری کنم ارمیا قبولم کنن . الان اون دلیل برای زندگیمو فهمیدم . دلیلم برای زندگی ، بی تی اس و ارمی بودن . وقتی رسیدیم خوابگاه . یه کاغذ برااشتمو شروع کردم به نقاشی . همون دختر سیاه نقاشی قبلو کشیدم .لب ایندفعه رنگی . که کنارش ۷ تا مسر ایستاده بودن و کلی ستاره که هر کدومشون هزار ارمی بودن . رنگی رنگی و خوشگل . این نقاشی خوشگل ترین نقاشی بود که تو عمرم دیده بودم
تب این داستان به پایان رسید خیلی ممنونم که خوندین اولین فن فیکم بود لطفا نظرتونو برام بگین ممنون میشم بازم مینویسیم پس حتما منو فالو کنین . عاشقتونم خیلی زیاد میرم کنار تا باد بیاد 🙂💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت رو معرفی کردم برو ببین
دیدم عشقم مرسیی
سلام اجی پارت دوم داستانم اومد لطفاً بخونش
خوندمش گلم ادامه بده عالی بود
عالی بود اجی منتظر داستان بعدیت هستم
اجی من یه داستان نوشتم بعد چون بازدید نداشت دیگه ادامه ندادم میشه ببینی و بهم بگی ادامه بدم یا نه ؟
حتما عزیزم 💜💜
ممنون