سلااام خب راستش من بعد مدت هاا ک تو تستچی نبودم ، اومدم یه رمان بنویسم😐💔😂 لطفا اگ خوشتون اومد لایک کنین و فالو کنین و رمانو با پارت اول قضاوت نکنین😐💛 بوس😂
از زبان ادریانا :
امروز اخرین روزیه که تو لندنیم ، یه حسی بهم میگه دوباره برمیگردیم انگلستان ؛ اما پدر اینو تائید نمیکنه . خب معلومه ؛ خودش ک میگه گابریل یه پسر داره و ممکنه ما دوتا باهم جور شیم و من اصلا نخوام برگردم ، اما منکه میدونم اقا بیشتر به روابط کاری خودش توجه میکنه تا رابطه دوستانه من با دیگران .
بزارید از اول شروع کنم ، من ادریانام ... ادریانا جین اسمیت . ۱۶ سالمه و با پدرم جاناتان اسمیت ، طراح مد بزرگ لندن زندگی میکنم . مادرم وقتی بچه بودم فوت کرد و خب ... خب دلتنگشم همینطور که برای پدرم دلتنگم ، پدر واقعیم ، کسی که بیشتر از کارش به من اهمیت میداد ؛ به خانوادش . بگذریم حالا که زندگی خوبی دارم البته شاید بگید معلومه که داری ؛ مثلا تکدختر و نقلونبات بزرگترین طراح مد تو کشوریا!! ولی نه ، منظورم من این نیست . منظورم دوستامن مدرسم و معلمامن . حرف دوست شد ؛ یاد جیلیانو جکسون افتادم
و البته شینا!بهترین دوستای من تو مدرسه
چطوری بهشون بگم که فردا دارم میرم پاریس
یهو شینا زنگ زد ، گوشیرو برداشتم :
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی خوب بود پارت بعد
بلاخره یه رمان دیدیم ک همون پارت یک هویت همو نفهمن😐💔
بازم دوست داشتی ببینی به رمان من سر بزن😂